-
صبح تولدم !
1393/11/13 03:07
صبح تولدم واسه کاری مجبور بودم برم دانشگاه ، رفتیم و بعدش نفهمیدم چی شد که سر از پارک در آوردیم و کلی قدم زدیم ! تو پارک نشستیم و من سورپرایز شدم که هم کلاسی عزیزم تولدم رو یادش بوده ! عجیب بودا !!! باز نفهمیدم چی شد که دعوتش کردم بریم کافه ی روبروی پارک ! که حتی اسم کافه ش رو هم نمی دونستم ! یهویی شد که دو تا قهوه و...
-
مامانم میگه ...
1393/11/12 18:07
چند دقیقه بود که به دنیا اومده بودی ... که اذان مغرب شد : ) دوستان عزیزم ... من بر می گردم به همین خونه ... انگار یه حس تعلق خاطری به اینجا دارم که برام سخته جدا شدن ازش ... بماند که این دو روز پرشین هم خیلی دوس داشتنی بود برام ... دنبال یه بهونه بودم انگار که 2 تا ایمیل از دوستان و حرفای افروز باعث شد دلم بخواد...
-
نقل مکان به پرشین !
1393/11/09 00:07
آدرس جدید مگی ! www.maghan69.persianblog.ir به امید دورانی بهتر ! + من برگشتم به خونه ی اولم !
-
8 کنسرت شروع میشه و من الان خونه ام !!!!!
1393/11/08 19:54
گفتم خیلییی برام مهمه ها این کنسرته : )) براتون بگم نیم ساعت هست بیدار شدم و حااااضرم الان !!! : )) 5 دقیقه طول کشید حاضر شدنم : )) !!! × من با هیچ آقایی نمیرم کنسرت حدس اشتباه نزنید آقا : )
-
من تو تختم : )
1393/11/08 15:40
هنوز حالم خوب نشده و معده م هر چیزی رو حوصله ش نکشه هضم کنه از بالا پسش میده :-" دیگه کم کم عادت کردم به این اوضاع پریدن از تخت و دویدن تا دستشویی که شکر خدا درست بغل اتاقمه ! این روزا تنها کاری که کردم خوندن یکی دو تا وبلاگ بوده و واقعاً حتی انرژی لازم برای نوشتنم ندارم ... امروز هم که کلاس آلمانی دارم و مطمئنا...
-
زنده م ...
1393/11/06 15:03
انگار زنده ام ... هیچ میوه ای تو خونه نبود که واسه خودم آبمیوه بگیرم ... تنهایی مریض شدن یکی از دردناک ترین اتفاقات ممکنه ... همش دعا می کنم اگه کسی می خواد سرما بخوره یکی باشه که بهش توجه کنه ... من تنهام تو خونه ... × خدایا ... × خیلی ممنون از احوال پرسی هاتون ... نمی تونستم گوشی دستم بگیرم و آپ کنم . شرمنده
-
حس بد
1393/11/06 06:20
از لحظه ای که آپ کردم تا الان بی حال تو دستشویی بودم ... انرژی ندارم . دستام یخه ... من از تهوع متنفرم !!! دیگه نه آبی داره بدنم نه هیچگونه موادی .. × فکر می کنم باید 40 کیلو شده باشم . . × حلالم کنید : ( × یک ساعتی که تو دستشویی بودم هیچی، یه ساعت بعدش باید به بابام توضیح بدم چم شده : ((( هرچی مامانم بی خیالن بابام...
-
نزدیکای 5صبح !
1393/11/06 04:46
قرآن خوندنم که تموم شد دوس داشتم بازم ادامه بدم رفتم تو یه سایتی که کلا هر کار گروهی و اجتماعی رو با هم بخوان انجام بدن و پارتنر بخوان اعلام می کنن ! اونوقت دیدم یه گروهی هست واسه خوندن قرآن گروهی!!! نزدیک بود از ذوق بال در بیارم . به شماره شون اس ام اس دادم که برام یه حزب بفرستن واسه فردا... اینجوری کم کم روون میشم ....
-
سردمه ... : (
1393/11/05 15:59
دلم می خواد 24 ساعت بخوابم ! فقط بخوابم عین لش ... وقتی می گم دلم بچه می خواد باید عاقل باشی که بدونی دلم می خواد کسی باشه که بهش محبت کنم . جز مامانم جز بابام ... به نظرم طبیعی ترین نیاز یه دختر همین ابراز احساسات کردنشه ... می خوام واقعاً یکی باشه که بدون نگرانی بهش ابراز احساسات کنم ! خیلی طبیعی براش خرید کنم ، بهش...
-
شب بخیر !
1393/11/04 22:59
رکورد زدم واقعاً :| ساعت یازده نشده مست و لولم !!! نماز نخوندم هنوز ... تو تختم ولو شدم و میگم کاش میشد کسی جای آدم نماز بخونه گاهی ... واقعاً انرژی رو پا موندن ندارم : ( روزایی که کلاس آلمانی میرم خیلی خیلی خسته میشم ... متاسفانه موقع رفتنم اذان نشده و وقتی هم بر می گردم 9شبه که تا یه کم بشینم و شام بخورم ساعت 10 شده...
-
مگهان دلش برای چه ها که تنگ نمی شود :|
1393/11/04 12:15
دل تنگی از نوعِ مگهانی ! می تونه برای صدای خنده ی کسی باشه ، که همیشه بهش می گفته خیلی بد می خندی ... دل تنگی از نوعِ مگهانی ! می تونه برای عکسی باشه که روزی صد بار نگاهش می کرده و حالا چند ساعت بوده که گم شده بود اون عکس ! + دقایقی پیش دل تنگی دوم رفع شد ، عکس عزیزم لابلای عکس غذاها پنهون شده بود ! پیداش کردم!!!
-
آدم ها تغییر پذیرترین موجوداتی هستند که خدا خلق کرد .
1393/11/04 06:49
سلام ! فکر کنم این اولین پستی هست که با سلام شروعش کردم . همیشه فکر می کردم حالا اونقدر هم واجب نیست عرض سلام در وبلاگ :| ولی یهو نظرم تغییر کرد . این پست قرار بود از دلتنگیم بگه برای یک چیز بامزه که یهو !!! دستخوش تغییراتی شد و شد این . عرضم به خدمتتون که ... بنده ، مگهان! همیشه موجود کم خوابی بودم . بی برنامه تا...
-
همانا رسالت یک رشتی، خوردن و خورداندن است !
1393/11/03 22:21
من برگشتم خونه ! واقعاً هیچ جاااا خونه آدم نمی شه !!!ااز ظهر بگم که با قیافه غمزده نماز خوندم و حاضر شدیم رفتیم ناهار ... پیشنهاد هممون پلوکبابی محمود بود! من که می خواستم اشپل ، باقالی و مخلفات بخورم طبق معمول ! ولی محمود گزینه ی قابل قبولیه این اواخر همیشه گوشتش خوب بوده و خب آشنا هم هستن بیشتر مایه میذارن ! زنگ...
-
رستوران پیچ بسیور خوب بود !
1393/11/03 17:55
رفتیم رستوران پیچ ! عااالی بود : ) الان هم دور هم تو باغچه هستیم جای همگی خالی ! خواستم بگم که فهمیدم زنده ام : ))) همین . × کامنت ها رو وقتی برگردم خونه جواب میدم دوستای عزیزم ؛ )
-
من مردم ؟! من زنده م ؟! واقعاً یکی بهم بگه !
1393/11/03 13:18
8 سال دفاع مقدس دوباره تکرار شد :| و من هنوووووز از اسم عراق متنفرم ! با تمام وجود ... این سومین جمعه ای هست که دم رفتن بیرون واسه ناهار ضدحال می خوریم دیگه نبووود ؟! هفته ی اول که مرگ مرتضی پاشایی ، هفته ی دیگه گفتیم بریم بیرون با عمه اینا ناهار دور همی بی دلیل ، مرگ مرتضی احمدی :| ، این هفته ام که 3 تا تولد داشتیم...
-
3 بهمن بارونی !
1393/11/03 07:17
خدایااااا تو بی نظیری واقعاً !!! می دونستم امروز اگه واسه نماز صبح خواب بمونم تا شب دلم می مونه که چرا خواب موندم ! نه اینکه بخوام بگم خیلی با ایمانمو اگه نماز نخونم اصلا زندگی پیش نمیره ! نه ...! چون این روزا که قلبم مثه همیشه آروم نیست هیچییی اندازه ی نماز آرومم نمی کنه و به جرئت می گم انگار نماز خوندن باعث می شه...
-
دل می نویسد .....
1393/11/03 04:30
باید خواب باشم ، ولی بیدارم . بارون شلاقی به شیشه ی اتاقم می زنه ... من یه شعری رو زمزمه می کنم که عجیب با حال و روزم تناسب داره ... پتومو می پیچم دورم و میرم تو تراس کوچولو! آسمون و نگاه می کنم دعا می کنم ... واسه همه ... درست لحظه ای که تصمیم می گیرم چیزی برای خودم بخوام ... انگار ذهنم خالی میشه از هر نوع خواستنی...
-
من خوبم !
1393/11/02 22:42
پنج شنبه شب ، با طعم شیرموز پسته : ) ---- یکی از فانتزی های دیگه م همیشه ربط به مهمون و مهمونی داره ! مثلاً اینکه اگه اجازه دست خودم بود واسه فردا یه صبحونه ی خوب آماده می کردم و مهمون دعوت می کردم که فوتبال ایران رو با هم ببینیم ! من عاشق جمع های خونوادگی/دوستانه م ...( دوست فقط کسی که شبیه خودم باشه و از فیلترهای...
-
همه ی امروز من ...
1393/10/30 15:58
موهام کوتااااه شد ! بله :-)) آرایشگر که موهامو کوتاه کرد بعدش کلی خندید :| که جااااانم ! چقدررررر بچه صورتی !!!:| شما بخونید بیبی فیس ... آرایش هم نداشتم گویا شکل بچه ها شده بودم :-))) گفتم جلوش رو چتری کنید گفت نههه :)) خیلی کوچولو میشی خوووب نمیشه !!! اومدم بلند شم دوستم گفت مگی ! موهاتو مصری کن :| این مدلی ، اون...
-
صبحِ خروس خونش برام انگار یه آهنگِ دیگه ست !
1393/10/30 10:17
فکر کن تو شرایط بسیار سخت گوشیتو روشن کنی بیای وبلاگت ! در حالی که خیلی متشخصانه (سگِ مانستن) نشستی دوستتم تو حلقت نشسته !!! وبلاگ این دختر رو باز کنی و اسمتو ببینی چشات گرد شه و یهووو انفجار خنده :)))))))) + تصور کنید حضار چه حسی داشتن وقتی من خندیدم ! خانوم 50 ساله ی بغلیم اصرار داره جوک خوندی واسه منم بخون:)) + وای...
-
[ بدون عنوان ]
1393/10/29 11:37
من از رفتن یهوی دوستانم خیلی غمم می شه ... خیلی ... موسیو صادکا ... فکر نمی کنم دیگه اینجا بیای ... اگر میای لطفاً دوباره بنویس ... تازه می خواستم به عنوانِ بهترین وبلاگ نویسِ جوان به دوستانم معرفیت کنم ... نفهمیدم کدوم کمک رو میگی پسر و هنوز تو شوک هستم ... ای کاش بیای و برام بگی چرا به خواهرِ بزرگت نگفتی و رفتی ......
-
نه قصه گسستنه ، نه حرف پیوستگیه ...
1393/10/28 21:37
-
یه روز دیگه !
1393/10/27 07:37
فقط فکر کن ...خیلی غیر منتظره بارون شروع کنه به نواختن سازش و پرنده های کوچولو تو تراس اتاقت جمع شن و آواز بخونن ... همین اتفاق ها برای من یعنی زندگی ... اینکه کلاغ ها هر روز بیان تو تراسم و غذا بخورن برام نهایت لذته ...من امسال عاشق شدم ... عاشق این کلاغا : ) واقعاً کی گفته کلاغ ها زشت و شومن : ( ؟ باید خیلی روز خوبی...
-
Wenn du schläfst
1393/10/25 00:51
ich will nur in deiner Nähe sein in der Nacht wenn du schläfst : ) + زمزمه ی امشب من ... برای تو !
-
خدایا من نگفتم ! خودت که باید بدونی : ))
1393/10/24 10:24
میگم داشتم نگاه می نداختم ببینم وقتی داشتم لیست می کردم ایده آل هام رو ! اون مورد خاص رو فراموش کردم ؟! دو سه دور تو چرک نویس ها و پاک نویس های وبلاگ چک کردم و دیدم نه ! انگار راس راسی یادم رفته بود ذکر کنم که این ویژگی رو هم برام در نظر بگیره ! اینقدررر راحت می تونه همه معادله ها واسه یه چیز کوچیک بهم بخوره ! یعنی...
-
دومین امتحان از دوره ی ارشد !
1393/10/23 03:20
دارم می خوابم ، ساعت 5 زنگ گذاشتم که پاشم و فصل آخر و بخونم و برم واسه امتحان ! الان یه نگاه اجمالی انداختم به سوالاتی که استاد گفتن خیلییی مهم هست و حتماً میاد ! نخوندنش گناه کبیره محسوب میشه و پشیمونی به بار میاره ! گفتم صبح پامیشم مهم ها رو یه نگاهی می ندازم دیگه یه نمره ای می گیرم بالاخره ! شیرین 35 تا سوال بود که...
-
معضلات بزرگ زندگیم !
1393/10/22 19:30
اولیش اینه که واقعاً چرا این شکلک های وایبر و بلاگ اسکای لبخندشون عین احمق هاس ؟! : ( ایش ! دومیش هم اینه که واقعاً چرا الان اسمارتیز نداریم تو خونمون ؟! : ( بازم ایش ! سومیش هم اینه که چرا در گنجه بازه ؟! چرا دم خر درازه ؟! :-" × هذیانات ناشی از نیم ساعت!!!!! درس خواندن !
-
خیر باشه : )
1393/10/22 05:06
شب با سر درد و سر گیجه اومدم و خودمو انداختم رو نارنجی ... یه کم وبلاگ خوندم ... یه کم کتاب خوندم !!! غیر درسی و نمی دونم که چی شد که یهو خوابم برد ... 5 دقیقه ی پیش از خواب پریدم و قلبم تو حلقم می زد و هنوزم می زنه ... خواب دیدم یه عزیزی ، که خیلی خانوم خوب و مومنی بودن و من خیلی ساله ندیدمشون و از قضا سید هم بودن ،...
-
Eine Traumwohnung
1393/10/21 18:04
یکی از فانتزی هام اینه که وقتی دو ، سه روز خونه نیستم ... و رفتم شهر خونه ی مامانم اینا ... وقتی با کلی دلتنگی بر می گردم روستا ببینم آقا برام یه تاب درست کرده و یه اتاقک تو باغچه که فقط جا واسه دو تامون داره : ) و فکر کنم اون روز ، اگه بیاد ، من حس کنم خوشبخت ترین زن دنیام ... × خونه ی آینده ی من ، تو یه روستای قشنگه...
-
امروز 21 دی ، 21 روز مونده تا ..
1393/10/21 12:31
نهایتِ خوش شانسیه که درست وقتی داری با عمه ت برنامه اوکی می کنی واسه تولد بابات ! آقا بگن درست 23م تا 26م جلسه دارن ... از تمومِ ایرانم دارن میان تهران و هیچ امکان نداره این جلسه کنسل شه : | همیشه همینه ، تولد من و خودش همیشه نیست : ) بی خیال ... باید بعد از این همه سال عادت کرد به یه چیزایی دیگه ! این مدیرِ جدیدشون...