اصلا باورم نمیشد یه همچین سوغات باب میلی از تهران برای خانواده ابتیاع کنم، شکلات پرتقالی بیبی هیجان انگیز ترین اتفاق سفر دو روزهام به تهران بود.
+ من همیشه پرتقال رو دوست داشتم، پوستش را نیز... *_*
برنامهریزی ۳تایی برای گردش تو عید...
+ برای اینکه یادم بمونه
بیدار موندنای شب تا صبح، خوابیدنش رو اون مبل سه نفره تا صبح و قرارای نیمه یواشکی... بیرون رفتنای نصف شبی، خوش گذرونی، تاکید میکنم خوش گذرونی...
این پست رو در حالی مینویسم که آهنگ لاو استوری تو خونهمون پخش میشه و من لم دادم رو مبل رو به روی بابام، دارم فکر میکنم، به سفری که خیلی براش ذوق داشتم و کنسل شد
دارم به جای دیگهای فکر میکنم، به سمنان، جاییکه که فک نمیکردم هیچوقت برم، اما دارم میرم که به نقاط دیده شدهی زندگیم اضافه شه...
فقط اینکه هیچ ایدهای ندارم سمنان چجور جاییه و چه شکلیه و ... امیدوارم روزای خوبی رو خاطره کنیم، کنار دوست قشنگم چوپان