مگلاگ

مگلاگ

مگهانِ :دی
مگلاگ

مگلاگ

مگهانِ :دی

در گوشی...

آرزوم داشتن یه کلکسیون 10 تایی از ساعت های سواچه...



+ به روم نیارید که بزرگ شدم و زشته و اینا

+ اولیشو خودم می خرم، امیدوارم دومیش هدیه باشه ^-^ یه روزی یکی قول یه ساعت اسپورت سواچ رو بهم داده بود.

چراغ بنفش...

و دوباره پنج شنبه بود، غروبی دلگیر، خسته و بی حوصله، وضو گرفتم و فکر کردم تنها راه آرامش و رفع دلتنگی و دل گرفتگی ناشی از ایام امتحانات باید همین باشد. خواندن دعا و نماز دست جمعی، در مسجد نشسته بودم که دخترک یکی دو ساله ای آمده بود و روی پایم نشسته بود، بدون اینکه مرا ببیند وقتی تشهد می خواندم آمده بود و خودش را پرت کرده بود در آغوشم... بعد از سلام نماز بغلش کردم و سفت چسباندمش به سینه ام، انگار سالهاست که مرا می شناسد، از کیفم شکلاتی در آوردم و بهش دادم. بازی کردیم،حالا وقت خواندن دعای کمیل بود، دخترک آرام در بغلم خوابش برده بود و با دستهای کوچکش بند تاپ زیر مانتویم را گرفته بود و دست راستش درست جایی نزدیک قلبم بود، برای اولین بار همچو احساس خوشایندی را درک کرده بودم. مادرش گفته بود دخترش با غریبه ها دوست نمی شود و خندیده بودم. دعای کمیل را همانطور بچه بغل خواندم، شب میهمان داشتیم، چشم به راه تماس مادرم بودم، بچه را به مادرش سپردم و خداحافظی کردم، گفت پنج شنبه ها نماز را جماعت می خوانند و دوست دارد باز مرا ببیند. لبخند زدم و فکر کردم دیگر هیچ وقت نخواهم دیدمش...

کفشهایم را برداشتم و گوشیم را نگاهی کردم، چراغ بنفشش روشن بود، چراغ بنفش برای من یعنی فوران حسهای خوب، شب جمعه، نماز، دعا و بچه ای که در آغوشم آرام گرفته بود، و حس خوب چراغ بنفش... خواندم پیامش را، چراغ بنفش خاموش شد و دلم روشن

میگویم مگر نه اینکه همه چیز یک روزی عادی می شود؟ پس چرا من هنوز با دیدن چراغ بنفش قند در دلم آب می شود؟ چرا قلبم تاپ تاپ می زند و چرا چراغ بنفش برایم عادی نمی شود؟ اصلا همه از اینکه دوستانشان به یادشان باشند اینقدر خوشحال می شوند؟ 


دوس داشتنیه، خیلی...

فک کنم من خیلی خوشبختم...

اگه آدم بی اعتقادی بودم چی می کردم؟

بعد کلی این در و اون در زدن که چی کنیم حوصله مون اندکی سر جاش بیاد، رسیدیم به نماز اول وقت در مسجد...



تو فکر داشتن یه کلکسیونم، اما چی؟

وقتی خیلی بچه بودم که کیف چمدونی داشتم که توش پر بود از پاک کن های مختلف و فانتزی که تو اون زمان کمتر پیدا می شد. بگذریم که روزی قوم مغول اومد و به غارت برد پاک کن هامو بگذریم که من تو سن 20 سالگی براشون گریه کردم. من دوسشون داشتم، بهشون وابسته بودم، تک تکشون رو بارها با دستام لمس کرده بودم... 

این روزها که دنبال تجربه های تازه م، این روزا که فکر درس، دانشگاه و پایان نامه مرده دلم کرده، دارم به هر دری می زنم برای عوض کردن حال روحیم، یکی از چیزهایی که به ذهنم رسیده جمع کردن یه کلکسیون دوس داشتنیه، دو تا گزینه داشتم که سیگار بود و کبریت، سیگار رو رد کردم سالها پیش، چون یه مدت چند تایی داشتم. بعد دیدم نه اونقدرا جذابه و نه اونقدر راحت که بخوای بری و سیگار بخری... 

آیا شما پیشنهاد خاصی دارین؟ جز کبریت که فعلا به ذهن خودم رسیده؟! 

امشب بعد یک ماه دارم تو اتاق تمیزم می خوابم... 

احساس خلا می کنم، بس که عادت کردم آت و آشغال و لباس دورم باشه همش!




یه سری هام هستن توله می زان و رها می کنن تو جامعه...

حالم بده، چند دقیقه پیش یکی از هم کلاسیهام که از روستا میاد تماس گرفت و هرچی لایق جد و آبادش بود بار من کرد، صرفا چون ایمیلم بهش نرسیده بود. 

این خانم خودش تعریف می کرد که زمین فروختیم و اومدم درس بخونم، واقعا چرا؟ خدایا چرا؟! چرا؟! 


+ انرژی جواب دادن ندارم و واضحه که خیلی عصبیم سر این جریان، پس کامنتا رو می بندم.

روز جوان!

تو خونه ی ما اینجوریاست که چون روز پسر نداریم، روز جوان رو مشخصا به پسر خونه تبریک می گن و بهش هدیه میدن و این روز رو زدن به نام پسرها!

ما روز دختر و روز زن، هم کادو می گیریم و هم کلی تبریک می شنویم، ولی چه کنم که حسودم و دلم می خواست امروزم عیدی می گرفتم.

دوستای خوبم، دوستای جوونم، روزتون مبارک باشه، دلتون خوش باشه، روزتون راس راسی عید باشه، از راه دور بغلتون می کنم و از این لوس بازی ها که تو دنیای واقعی بلدش نیستم! 


+ خودتون چطورید؟ یه کم از خودتون بگید! شمام عیدی و ایناتون ردیفه تو این مناسبتها؟ اگه تو خونه جوون دارید عیدی می دید؟ حالا اینا هیچییی، من برای این بچه مون هانی کادو چی بخرم؟! شت...

جنون خرید کتاب کم بود؟ الان جنون داشتن خرید افتاده به جونم...

تازه ساعت پرتقالیش رو هم کشف کردم! باورتون میشه؟! 

البته که بخوام سواچ بخرم اینو نمی خرم، ولی خب هیجان انگیز نیست خدایی؟! ^-^ 

سواچ عزیز، مچکرم که به فکر پرتقالیسمی ها بودی

ماشین خارجی خریداری شده از ایران!

ممکنه ماشینی بخرین به ارزش صد و بیست و خرده ای تومان، اون وقت بیاین خونه ببینین فیوزش و چیش مشکل داره، در نتیجه چراغاش روشن نمیشه... 


#چه اتفاقای عجیبی #من باور کردم، شمام باور کنید!

سوالات شبونه از سر بی خوابی...

ای یار!

کجایی که در آغوش نه ای؟