مگلاگ

مگلاگ

مگهانِ :دی
مگلاگ

مگلاگ

مگهانِ :دی

رشته و بارونش اصلا *_*

مثلا ممکن بود اونقد بدبخت می بودم که تو شهر نامزد سابق پ. به دنیا مى اومدم. فک کن... 

اما حالا اونقدر خوشبختم که تو رشت به دنیا اومدم و تو این ساعات اول صبح روى تختم  لم دادم و به صداى بی نظیر بارون گوش مى کنم.

رگ خواب

از سرى فیلم هایى که نباید می دیدم!

  ادامه مطلب ...

براى هم کتاب بخوانیم.

ما وقت هاى سحر رو غنیمت می شماریم و براى آقا هانى محترم کتاب مى خونیم، ابتداى امر قرار بود کتاب "شما که غریبه نیستید" آقاى مرادى کرمانى عزیز رو بخونیم و هر شب ٢ فصل... 

اول آقا اصرار داشتن من زحمتم میشه، خودشون کتاب هاشون رو مى خونن و لازم به همکارى من نیست، بعدتر پشیمون شدن و فکر کردن شاید تجربه ى خوندن دو تایی جالبم هست اتفاقا! 

اینطورى شد که ما دیشب فصل ١٢ رو خوندیم و آماده ى خواب بودیم که کتاب دیگه اى تو دامنمون گذاشتن و لم دادن روى تخت "مگى اینم بخون، یه فصل فقط" اگر دوست داریا

منم شروع کردم به خوندن و یه جاهایی داشت خوابم می برد که ازش پرسیدم ادامه بدم؟ مشتاقانه گفت آره آره

٣ فصل که خوندم اعلام کرد بهتره بخوابیم، وقتى ازش خدافظى کردم بیام تو اتاقم بهم گفت فردا ادامه ى اینم بخونیم؟ اینم شبی دو فصل! سرتونو درد نیارم چنین شد که چنان شد. خیلی هم خوب، من راضیم از وضع پیش آمده

حالا کم کم شبی یک ساعت با هم کتاب مى خونیم.


+ شما حق دارید بپرسید که چرا براى یه پسر نزدیک به ١٥ سالگى کتاب مى خونم! دلایل مختلفى داره و یکیش نزدیک شدن به هم و خاطره ساختنه 

دلیل بعدیش که جرقه ى این جریان تو ذهنم بود از این قراره که اخیرا برادرک ما کمتر تمایل به خوندن کتابهاى داستان داره و بیشتر گرایشش به سمت شعره و من واقعا شعر رو براى این سن مناسب نمی بینم، اینجورى هم باعث شدم کتاب داستان هاى کتابخونه ش خونده بشن، هم بی اینکه بدونه روزهاست که وقتى براى خوندن شعر نداره! 

+ کتاب جدیدی که مى خونیم بسیار جالبه، با اینکه هانى براى خودش مردى شده اما هنوز براش جذابه انجام آزمایش ها و حسابی علاقه نشون میده

+ کتابهاى خونده ى هانى کلى از کتابهای خونده ى من بیشتره و اطلاعاتش هم...:)

+ من برم که یه روز شلوغ در پیش دارم انگار ان شالله:) 

بارون هاى رشت خیلی لوس و خواستنیه...!

دیشب ساعتها تو مسجد زیر بارونِ شدید شبونه تو خیابون شب رو احیا کردیم. اینکه سقفت آسمون خدا باشه خیلی لذت بخشه... این مسجد یکجورایى مسجد خودمه، اونقدر که تو سنین مختلف دیدمش، از این خانواده هایى نبودیم که اهل مسجد رفتن باشیم، اما تو روزهای خاص با هر سختى برنامه ریزی می کردیم و خودمونو می رسوندیم اونجا... 

یادمه چند سال پیش شبهاى قدر رو توى بارون گذرونده بودیم و نماز عید رو هم، اون سال نمی دونم رو چه حسابی نماز عید رو تو مصلى البته حیاطش خونده بودیم و وقتی نمازمون تموم شد مهر من آب شده بود، مهرم کوچولو بود و واقعا هیچی ازش نمونده بود. بارون هم عجیب و شلاقى می بارید، چادر مشکیمو سرم کرده بودم آخ یادش بخیر... این تنها نماز عیدی بود که با وجود اینکه پشت سر روحانى محبوبم نبود اما بهم چسبید، خیلی هم چسبید. 

نماز عید ٩٥ رو تو حرم امام رضا خوندم، الکى الکى به آرزوم رسیده بودم و داشتم بال در می آوردم، آخ یادش بخیر... وقتی فهمیدم پشت سر کى مى خوام نماز بخونم حال خوبم کم شد، بله من دوست نداشتم پشت سرشون نماز بخونم و یادم هست تو سخنرانى روز عیدشون چه حرفها! که نزدن و من هی مغموم تر شدم که پشت سر آدم معتدلى نماز نخوندم، من ابدا خودم رو یک فرد درست نمی بینم براى شناختن آدمهای بزرگ جامعه، اما آیا واقعا خدا تند رو ها رو دوست داره؟ ان شاء الله که داره:) 

امسال در صورتیکه زنده باشم نماز قشنگ عیدم رو پشت سر روحانى آرام و محبوبم مى خونم، تو خیابون، مثل همیشه... حتی مثل همیشه مقدارى خوردنى و نقل هم میبرم و روی میز میذارم که با چاى بعد نماز عید خورده


 ادامه ى مطلب رنگ و بوى ریا داره، ولى دلم مى خواست اینجام باشه

ادامه مطلب ...

مگی و چادر نمازش:)

به مامان گفتم مادرش از دنیا رفته، گفتم وقتی سرم کنم و بخوام نماز بخونم ثوابش واسه دو تا مامانه... یکیش تویی و یکیش مامان اونی که اینو با کلی عشق انتخاب کرده و خریده

حمام روح

شب قدر، حمام روحه... 

تو میگى نیست؟

 

ادامه مطلب ...

اى کاش دارویی برای فراموش کردن خاطرات خاص وجود داشت.

خوب یادمه، ١٤ ساله بودم که حبیب و محمد محبوب ترین! هام شده بودن و یادمه تو کوچه پس کوچه هاى خیابون صفارى رشت، یه سى دى طلایی کپی از آهنگ هاشو از سمیرا هدیه گرفتم. 

یادمه، یادمه، یادمه... 


+ راس راسی ١٢ ١٣ سال از اون روزها گذشته؟ عجب... عجب... 

+  ١٠ سال بعد اون بود که من یه جایی دوباره با شنیدن اسم آهنگ حبیب اونم در جایی نا مرتبط لبخند به لبم نشست. هى رفیق! هیچ وخ یادمت نمیره، هیچ وخ


کتابخونه ی مگهان

با خودم عهد بستم دوباره کتابخونه ی مگهان رو زنده کنم...

اول کتاب نوشته شده تقدیم به مگی عزیزم و تاریخ گواه اینه که این کتاب یک سال و نیم نخونده توی کتابخونه م مونده، رمضان امسال از حیث کتابخونی حسابی پر برکت بوده... کتاب زیر، به اهالى موسیقی بیشتر از سایر اهالى! پیشنهاد میشه:))

کتاب خوش خوانى به نظر میاد و من یک روزه نیمی از کتاب رو خوندم، امید که تا انتها جذاب باشه!

از کتاب:

" همه ى انسانها موسیقایی هستند، وگرنه چرا خداوند به انسان قلب تپنده داده؟"


دادول!

اصلا مگه میشه بازرسى چیزى برای رسیدگى به امور مساجد و اواخوندا(جمع مکسر خود ساخته ى اخوند:))))!) نباشه؟ 

آخوند محل ما هر روز خدا بین صلاتین(!) سخنرانى مى کنه و اعلام مى کنه صداى بُلُند گو رو زیاد کنین، هر روز خدا لا به لاى سخنرانیش فحاشی می کنه:دى

هر سرى هم سوژه براى فحاشى داره، یکبار به طرفداراى روحانى مثلا(!)، یکبار به داعشى ها و الانم دو روزه به تروریست هاى فاجعه ى مجلس و حرم درود(شما بخونید فحش) میفرسته 

بنده خدا، آخوندى مثلا خدایی روت میشه تو خونه خدا اینجور فحش بدى؟ 

بعد این فحش قشنگ که در عنوان ذکر شده فقط از زبان این اخوند محترم و دبیر هندسه ی دبیرستانمون به کرات شنیده شده! حتى نمیدونم معنی بدى داره یا نه فقط میدونم کلمه ى زشتى توش نهفته ست

از گذشته هاى دور و نزدیک

- اون کار لعنتى تو رو ازم مى گیره

+ اون کار لعنتى فقط رشت و ازمون میگیره

---

- رواست تو پیشم نباشى تو چنین روزى؟

+ که حتما باید رشت باشم براى با تو بودن!

---

- گفته بودم شیفته ى نگارشتم خصوصا وقتى ناراحتی؟

+ تو مى خواى ادعا کنى دلیل ناراحت کردنم این بوده که نگارش محبوبت رو ببینی، هان؟

---

- این دسته گل رو ببین

+ کی خریده برات؟

- ...

---

+ خرمالو دوست دارى؟

- اونقدر فصلش کوتاهه که تا میام دوسش داشته باشم تموم میشه... 

+ من تو همون زمان اندک عاشقش میشم و تمام سال به یادش میمونم، تمام سال...

تاهل با تجرد...

در کمال ناباورى امشب متوجه شدم مامانم تمایل داره منو راضى به تاهل کنه!

همون مامانى که میگفت تا ابد هم مجرد بمونید براى من فرقى نداره و تشویق مى کرد براى دیر تر متاهل شدن...


+ احساس گیجى شدیدى دارم! کاش از اول ٢٠ سالگیم تلاش مى کرد، نه حالا که رمق و حس و حالى براش ندارم و مهم تر از اون کسى هم نیست که منو دوس داشته باشه...

+ کامنتا رو باز تایید نکردم، مى کنم بچه ها، مى کنم:)