مگلاگ

مگلاگ

مگهانِ :دی
مگلاگ

مگلاگ

مگهانِ :دی

پرسیده بود کى؟

داشتم میگفتم میدونى چند وقته جوجوق صدام نکرده؟ 


+ پریسام *_*

گفته تا ٢٤ آذر نهایتا...

یه بار دیگه منتظر میمونم، چون می خوام بهم ثابت شه که نمیتونه، که اگه مردش بود...... 

بگذریم، درد دل بود دیگه! از اونا که به هیچ کس نمیتونم بگم، به شمام شرمم میاد که بگم حتى

تکه نوشت ها!

 دوس داشتم می اومد دنبالم و چون مى دونست امروز درگیر کار بودم و ناهار نخوردم، برام غذا میگرفت و تو ماشین توى راه برگشت به خونه مى خوردم... اما نمیاد، یعنى اصلا کسى رو ندارم که بیاد. 

امروزم از ساعت ٥ باید برم و شروع کنم به درست کردن کیک! این یعنی وقت خواب عصرم ندارم طبق معمول:دى

من ٥شنبه ها اجازه گرفتم که نیام سر کار و این خیلى خوبه! اقلا یه روز تمام میتونم برم کارگاه و کاراى شیرین تر کنم *_^ 

— 

تمام امروز خوشحال بودم که فردا لازم نیست قبل ٧ بیدار شم، خبر رسید باید واسه دوره ى آموزشى ساعت ٨ صبح حضور داشته باشم! الحمدلله خواب صبح ٥شنبه مونم اینجورى مالید -_- 

— 

راستى دفتر مدیر کلمون دیوار به دیوار اتاق منه و امروز جلسه بود که اینجا نبود و خب واسه همینم من تنها بودم.

اینجا هنوزم چراغى روشنه؟

بعد مدتها تلاش براى اشک ریختن و هى ناکامى! امروز تا جا داشت تو شرکت اشک ریختم و خب اینم از مزایاى تنها بودن در اتاقه... اینجایی که من هستم یه سالن بزرگه و سه تا اتاق

و من تو این سالن بزرگ و سه تا اتاق خالى تنهام و خیلی احساس غریبی دارم، خدایا بنده هاتو بیشتر ببین، چجورى اینو بخوام ازت؟ 

مى خواستم امروز کسى رو با خودم بیارم شرکت که اقلا یه آدم نزدیکى هام باشه اما فک کردم کار جالبى نیست، خلاصه ش اینکه من حالم خوبه فقط تنهام

شما ها چى مى کنید این روزا؟ سلامتید؟ تنهایید؟ نیستید؟ 

٥١ کامنت دارم، اما جدیدا رو تایید مى کنم الان...

خود سانسورى!


راز مگو درباره ى خودم


 راستى دوست رشتى دارم اینجا؟ ساکن اینجا؟ اگه بله دستا بالا که من سوالمو بپرسم عزیزانم ادامه مطلب ...

بى جون و امیدوار

مى دونى؟ من جاده انزلى رو دوست داشتم، چون تو روزاى خوبم زیاد ازش گذر کرده بودم... 

حالا سالهاست که از اون روزها میگذره و  من روزای زیادی رو از بالای ساختمونمون به ماشیناى در حال گذر نگاه مى کنم، یعنى تو این ماشینای رهگذر کسى هست که حال دلش مثل حال دل اون روزاى من باشه؟


اوج هیجان روزهاى من...

مثلا اینکه دل خوشى و تنوع روزات بشه اینکه تو راه  محل کارت حدس بزنی امروز که میرسی کدوم یکی از ماشیناى رییست زیر سایه بون پارکن؟


حرفایی که اگه به کسی نگم رو دلم میمونه!


اینکه مدیر فروشمون بى ادبه اصلا براى من مهم نیست.

اینکه من باید با یه فاکتور زن کم سواد کار کنم اما خیلی مهمه... 



قهر نکنید با هم، قهر بده:(

قهر بودن با آدما ازم انرژى مى گیره و به همین جهت همیشه تلاشم رو می کنم که مشکلات رو به هر نحوى مرتفع کنم یا اگه لاینحل به نظر میاد تمام تلاشم رو می کنم که فراموش کنم و رابطه م رو با اون آدم حفظ کنم. 

  ادامه مطلب ...