مگلاگ

مگلاگ

مگهانِ :دی
مگلاگ

مگلاگ

مگهانِ :دی

جفا...

رفتم سینما، فیلم یک روز بخصوص رو دیدم و همش فکر می کردم اگه فلانی ببینه چه خوشش میاد احتمالا و فلانی وقتش رو نداشت که بهش بگم بره ببینه...

پیرهن تابستونی دکلته م رو از کشو در آوردم و خیلی لوس و بیمزه تو خونه مثل سابق تیپ زدم، اوه سالهاست این کارا رو یادم رفته انگار... دوس سالی هست!

امروز یاد بابالنگ دراز افتادم، که دیگه نیست، که انگار از اولم نبوده! انگار هیچ وقت نبوده...

---

به دو سال پیش فکر می کنم، به روزایی که اون درس می خوند(اون از بابالنگ دراز بدش می اومد، هرگز نفهمیدم چرا) و من چک می کردم که مثلا درسش رو می خونه یا نه، یادم میاد خیلی یهو خودمو ازش دریغ کردم. بعد دو سال بهم گفت تو در حق خودت و من جفا کردی! چه کلمه ی عجیبی... فکر کردم من و جفا؟ حیف من نبود؟ 

داشتم میگفتم، من خودمو ازش دریغ کردم، نه اینکه من چیز خاصی بوده باشم یا بخوام بگم بودنم به زندگیش کمک خاصی می کرده، نه... ولی همون بودنم شاید میتونست کمک کنه نتیجه ی بهتری توی کنکورش بگیره

یامه نذر کرده بودم اگر قبول شه، مهم نبود چه رشته ای فقط اگر قبول شه کمک کنم به خونه دار شدن کسی...

تصمیم بزرگ و سختی بود، اما براش تلاش کردم و هنوز دارم تلاش می کنم و کمک های مالی و غیر مالی می کنم برای ادای نذرم:) فقط ای کاش خودمو دریغ نمی کردم، ای کاش...



امروز بالاجبار صبح زودتر روزهای دیگه بیدار شدم، با بابا رفتیم محل کار مامان و بعدش رفتیم برای خرید مایحتاج خونه... 

بمرانی تو ماشین می خوند، گذشتن و رفتنِ  پیوسته... خاطره... 

گوشت خوب رو باید از قصابی فلان جای شهر بخریم، اینو مامان بابا بعد چندین سال ازمون و خطا فهمیدن...

میریم برای خرید فیله ی مرغ از هایپر، شاید باورتون نشه اما ما نزدیک به ١٠ساله مرغ کامل برای خونه نخریدم، مگر به قصدِ مهمون کردن اقوام!

---

ظهر که میشه دلم نمیاد تو خونه بمونم، برای اولین بار تو طول عمرم به قصد تمدید دفترچه بیمه از خونه می زنم بیرون، به خاطراتم فکر می کنم، به دوستها و خانواده و نهایتا وبلاگم...

به سه شنبه هایی که تو سینما می گذشتن، منو چوپان بهار و تابستون دو سال پیش مدام قرارِ سینما داشتیم، اخ چقدر وقت داشتیم برای هم اون روزا... عجیب بود که نصف وقتایی که میرفتیم سینما میفهمیدیم سه شنبه ست!!! بی برنامه ریزی روزای خالیمون برای زیارت رفتن و سینما رفتن و هر کاری کردن سه شنبه بود، اعتراف می کنم خیلی هم می چسبید سینمای ارزون رفتن! 

---

اخ من همونقدری که برای بارون دلم غش و ضعف میره برای نور افتاده توی خونه هم می میرم. چقدر تغییر فصل و آب و هوا خوبه، حتی بای منی که اینقدر با آلرژیم تو بهار اذیت میشم؛) 


قلبی که هنوز می تپه...

دارم با خودم فکر می کنم وقتی من این همه دارایی از همین وبلاگ نیمه خاموش دارم، چطور دلم میاد چراغش رو روشن نکنم؟ 

چراغ وبلاگم روشن شو لطفا، بیا با هم دوست تر باشیم و همو تنها نذاریم. 


ماجراهای من و استادم:دی

امروز داشتم به استادم میگفتم وقتی با فلانی می رفتیم سمت کوه قاف چه اتفاقی افتاده، بهم گفت چرا ماجراهای جالب همیشه تو ماشینی که تو نشستی رخ میده:)))))؟!

قرار شد موقع برگشت با اساتید برگردم که حوصله شون سر نره:دی

مستىِ مشروع...

شاید بهار بود اولین باری که عاشق شدم...  شاید...



+ هیچ مستى مشروعى قشنگ تر از نشستن ساعت ها روى سجاده هست؟ 

باور کنید من از این ادا در بیارها نیستم، من مومن نیستم، اما به خودش قسم هیچ حسى برام خوشایند تر از این حس نشستن روی سجاده نیست... آخ نگیریش ازم خدا، نگیریش

سر در گمى...


به سفارش دوستان یا واضح تر بگم خانوم واران:دی

لطفا مشارکت کنید بچه ها، ما هفت سین نداشتیم امسال، اگرم داشتیم احتمالا فراخی اجازه ی شرکت در بازی رو نمیداد:دی


+ ببخشید که لینک رو آزاد میذارم:| 

http://tolooeman.blog.ir/1396/01/16/بازی-داریم-چه-بازی-ای

بهار سرکش

پتو رو دور خودش پیچید و پنجره رو بست...

امیدی به اومدن بهار نداشت، که بی هوا دم غروب هوا روشن شد، بغض آسمون ترکید و دختر پتوشو رها کرد و خودشو به بهار سپرد. بهاری که همیشه خوش خبر بود، همیشه...

خیلی اتفاقناک:))

امروز سومین روزِ خوبیه که هیچی وسطش حالمو بد نکرده...

خیلی خیلی غیر محتمل تر از اونیه که فکرشو کنین، اینکه من ٩ شب جای رفتن به تیاتر بیام سینما و چوپان رو ببینم که انزلی برگشته و اومده سینما:دی

چارشنبه های خوشال

امروز صبح جهت تفریح، صبح زود از خواب پاشدم. تو تختم وول می خوردم که گوشیم زنگ زد... دلم ضعف رفت از دیدن اسم دوستی که وسط فشارای کاریش فراموشم نکرده، خودمونیم واقعا کیف کردم.

ایمان

خیلی، کم دارمت... خیلی

بارون رشت بهم میگه عاشق شو و عاشق بمون -_-

عاشقت میشم دوباره... عاشق اونی که نیست

عاشقم میشی دوباره... عاشق اونی که نیست



+ هیچ وقت نفهمیدم چطور میشه عاشق کسی بود که کنارمونه... 

+ هنوزم میگم عشق ژرفای خود نمی شناسد، مگر به لحظه ی فرقت