مگلاگ

مگلاگ

مگهانِ :دی
مگلاگ

مگلاگ

مگهانِ :دی

با ندا جانم :)

اولین قرار کتابیمون! 

تو یک ساعت با هم نشستیم و من کتاب خودمو خوندم، اونم کتاب خودشو *_* 

هورااااااا... 

مطمئنم اگه قول نداده بودم تا شب دست به کتابم نمیزدم و جاش با گوشیم مشغول میشدم:) 

کتاب خونى جمعى ^_^

خب، خب بچه ها من برگشتم. اونایی که تصمیم داشتن با هم کتاب بخونیم لطفا دوباره اعلام آمادگى کنن:)) 

و اگر پیشنهادى دارن در این رابطه لطفا بهم ابلاغ کنن؛) با توجه به اینکه ما تعدادمون زیاده و ممکن نیست بتونیم کتاب نصفه ى مشترک پیدا کنیم، میتونیم با هم شروع کنیم و هر روز یه تعداد صفحه از کتاب نصفه مون رو بخونیم و چون به هم قول دادیم که بخونیم، شب بیایم و به هم خبرش رو بدیم. 

این از این، ولى به نظرم میشه کارهاى بهترى هم کرد مثل اینکه بگردید ببینید تو کتابخونه مون کدوم کتابا مشترکه و با هم شروع کنیم به خوندن، یا اصلا کتاب تازه اى بخریم و با هم شروع کنیم به خوندنش! هوم؟

خب من منتظر نظراتتون هستم، خیلى هم پر انرژى، خوشحال و برگشته از سفر، هورااااااااا



+ من مایلم این کتابها رو تو این ماه بخونم، با یکى از شماها یا چندتاتون، ترجیحم چندتاتونه! (نیاین بگین اینو نخوندى؟! فلان و اینا، شایدم خوندم و قصدم دوباره خوندنشه:دى)

روى ماه خداوند را ببوس، خاک غریب از جومپا لاهیرى، جشن بى زمان، خداحافظ گارى کوپر، زندگى پیش رو و عطر سنبل، عطر کاج و سلاخ خانه ى شماره پنج*_*


برکتت افزون باشه وبلاگ مهربونم *

چه روز خوبى بود امروز، خدایا ببوسمت؟ 


  ادامه مطلب ...

بى وطن:)

همش یک ساعت فرصت خواب شبونه دارم! این انصافانه ست؟

لباسم بر نداشتم، چند ساعت دورى از رشت لازمم بود واقعا ولى نه این همه یهویى، سفرم به قصد تفریح نیست اما همچنان تو جاده بودن و عوض شدن آب و هوا دلچسبه:) 


+ من هر بار هرجا میرم از اطرافیان مى خوام حلالم کنن، از شمام مى خوام. ممنونم ازتون ^_^ 

+ این پست کتابخونى یکى از عجیب ترین پست هام بود، کلى کامنت خصوصى و عمومى همراهى داشتم! من قصد داشتم دو تایی بخونیم:دى حالا دوتایی هامون یه کم بزرگتر شده:))))))) باید به فکر چاره باشم، منتظر باشید! ماچ بر لپ هایتان که این همه کامنت گذاشتید، به وجد اومدم رسما *_*

+ عنوان هم کاملا مرتبط با پسته، ولی حالش نیست توضیح بدم، مرسی اه:دى

از این روزایى که وقت نمى کنى حتى دو دقه یه جا بشینى:دى

٢٤ ساعت گذشته به طرز غیر قابل باورى کار ریخت سرم، اونقدر که همش ١.٥ ساعت خوابیدم و اومدم دانشگاه... 

به ٦استاد زنگ زدم، بله، به ٦تا استاد! باور کردنى نیست، منى که به استاد خودمم سختمه زنگ بزنم ناچااار بودم به اون همه آدم زنگ بزنم براى هماهنگى یه کار کوچیک و ازشون بخوام همکارى کنن... جالب اینجاست که همه با روى خوش جواب دادن و گفتن ابدا مزاحم نیستم و دو تاشون دعوتم کردن برم دفترشون و حضورى در این رابطه صحبت کنیم!!! 

الانم تو کتابخونه نشستم کنار دست یکى از استادیاراى محترم دارم رمان مى خونم و هیچم معذب نیستم، هیچ


+ دیروز لا به لاى اووون همه کار وفا کردم به عهدم و ٥٠ صفحه از کتابمو خوندم، آخیششش

شمام کتاب نیمه کاره دارید؟ *_*

هر روز ٢٠ صفحه کتاب بخونیم، باشه؟

٢٠ صفحه که چیزى نیست، هوم؟ 

اینجا کسى هست که بخواد دوتایی با هم شروع کنیم یه کتاب رو؟ فردا فرصت طولانى دارم براى خوندن و خوندن و خوندن ^_^ 


بسته ى پستى رسیده از کرمونشاه:)

حال خوب روزایی که بسته ى پستى میرسه بهم به هیچ طریقى قابل وصف نیست، واضح تر بگم دلیل حال خوب امروزمو؟ 

شمام دوس دارین بسته هاى پستى رو؟ امروز داشتم با خودم فکر مى کردم اگه چى تو این بسته باشه خوشحالم مى کنه؟ شمام فک کنین اگه حال داشتین بگین دوس دارین تو بسته ى پستىتون چى باشه؟ *_*


+خبراى بد نمیشه کمتر شین یه کم؟ :|

عجیب اما واقعى...

نوشته:

"کى مى آیى؟"


دلم ضعف میره براى کتابى نوشتنش... 


+ یه دهه شصتى



پارک محتشم، بارون و من...

اون بار که از تهران اومده بود با چوپان اومدیم و اینجا نشستیم، حالا امروز خیلى تنها، خیلى خیلى تنها اینجام و زیر بارون نشستم، حتى نمى تونم کتابمو از کیفم در بیارم و کمى از تنهایی در بیام.

بارون داغونش مى کنه کتاب قشنگم رو... کمى مدارا لطفا بارون مهربونم :*
ادامه مطلب ...

بازی وبلاگی:دی


بعضى اتفاقا واقعا چقد حال خوب کنن، بازى خوبه، شمام بازى کنید دور هم باشیم:)) 

هرکی بازی کرد بهم اطلاع بده بیام ببینم و ذوق کنم:))

چند روز پیش خبر رسید که تو وبلاگ هولدن اسم برده شده ازم و گویا به بازى دعوتم، سه نفر! بله سه نفر از دوستان خیلى زود خبرشو برام آوردن و مام که تنبل و بى اینترنت، قرار شد این پست رو بذارم چون به نظرم همیشه نوشته هاى اول کتاب تقریبا به اندازه ى خود کتاب اهمیت داره

اخیرا کلى کتاب خوب هدیه گرفتم که نانوشته مونده صفحه اولش و همه شون رو گذاشتم که سر فرصت برم امضا بگیرم:دى

قرار بود این پست ادیت بشه و حتى یه سرى عکس دیگه بهش اضافه بشه به همین دلیل چندین و چند روز تو چرکنویس ها بود، درست تا همین الان که لا به لای کارام فکر کردم بی خیال ادیت بشم و آپ کنمش، به قولى کاچى بهتر از هیچى، آخیششششش دلم تنگ وبلاگم شده بود! ضمنا اگه اینجا هنوز کسی هست لطفا بازى کنه، به من یا به خود ترتیب دهنده ى بازی اطلاع بده^_^ 

عکس اول بدون شرحه:-" ایموجی سوت بلبلی

پرند، پرند کوچولوی شیطون... واقعا کلاس آلمانی برای من چقدر خوب بود، از یه کلاس کوتاه مدت بیرون کشیدن ۴ تا دوست کم چیزیه؟ پرند رشتی نیست(دلیل تاکیدش رو واژه رشت):دی

این یهویی ترین و قشنگ ترین کتابی بود که ممکن بود ازت بگیرم... اسم کتاب؟ به کسی مربوط نیست:)

 خط خوش آقا ضابطیان عزیز، آخ این شبیه بودن اسم هامون خواهر،آخ

مهربونی آدمها از خطشون معلوم نیست واقعا؟هست، هست...