مدتها بود کلید نکرده بودم به این آهنگای امروزی...
به قول این امروزیها، قفلی زدم رو آهنگ امضای سهراب پاکزاد و نمیتونم بگم چه احساسی بهم دست میده از شنیدنش
* تو بمونی یا نمونی...
حتی نمیدونم چی شد که دیگه از کتابهام ننوشتم...
شاید چون کمتر از قبل وقت خوندن دارم و با نوشتن از کتاب حس میکردم اینطور به نظر میاد که من خیلی انسان اهل مطالعه و جالبی هستم، در حالیکه خب خودم میدونم اینجوری نیست.
+ کتابی که این روزها دارم میخونم کتاب هیپی ترجمهی امیرمهدی حقیقته
کتاب رو از این رو انتخاب کردم که مترجمش آقای حقیقت بوده... به نظرم یکی از همسلیقههامه:)
بعضی روزا به نرم هوا سرده برای انجام یه کارایی...
مثلا امروز سردتر از اونی بود که بخوام برم دندون پزشکی، انگار بدنم رطوبت گرفته بود و اصلا یجوری بودم که نباید...
اما رفتم و حالا دندونهای همراهتری دارم.
+ دندون پزشکم فکر میکرد ۲۳ ساله باشم، به خودم که نگاه کردم دیدم چطور؟ من که بیشتر از اونی که هستم بهم میخوره...
+ مدتها بود کسی بهم نگفته بود به نظرش جوونتراز اونیام که هستم.
+ هنوز نمیدونم چرا ولی این خیابون بیستون باعث میشه دلم بگیره