بعد نماز صبح پنجرهی اتاقمو باز کردم و سعی کردم از صدای بارون لذت ببرم...
+ حالم حسابی خوبه و فقط خدا میدونه چقدر این صدا تونست بهم حس نشاط بده
ما تو مکالمات روزمرهمون همدیگرو به اسم صدا میکنیم، با واژههایی مثل گلم، عشقم و ... بیگانهایم.
شب که آمادهی خواب بودم و تو تخت با کتابم مشغول بودم دیدم بهم پیام داده و تو پیام منو حبهی قند خطاب کرده
کتاب کافه اروپا رو سفارش دادم برام بیارن و از این بابت بسی خشنودم.
+ من اطلاعات سیاسیم خیلی ضعیفه و اگر هم اطلاعاتی دارم از اخبار صدا و سیمای ایران یا اخبار ضد ایرانیه، اگر شما هم فکر میکنید در سیاست دانای کل هستید ازتون خواهش میکنم حداقل ۲ تا کتابتو حوزهی علوم سیاسی بخونید.
+ این اولین کتابیه که دارم در این رابطه میخونم، به پیشنهاد بانو فرح رفیق سابقا مجازی و اکنون حقیقی ^_^
من همیشه ماه دی رو دوست داشتم، دی ۹۸ میتونستی خیلی مهربونتر باشیا...
از اینا که بگذریم باید اینجا ثبت کنم که در دی ماه ۹۸ دیدار با ۳تن از دوستان وبلاگیم زنده شد، اولی در شیراز دومی در رشت با رفیق گرامی که تازگی اومده و در استان همسایهی ما زندگی میکنه و در آخر بانو فرح! آخیش این آخری داره میاد که فردا شب هم پیشم بمونه
صدبار گفتم صد بار دیگه هم میگم دوستی که بیاد و شب پیشت بمونه دیگه دوست نیست، رسما عضو خونوادهست ^_^ خیلی خوشحالم از اومدنش...
براش یه عکس میفرستم و میگم من یه همچین اتاقی میخوام، میتونی بسازیش برام؟
با یه استیکر نومیدانه مینویسه خدا کنه که بتونم.
+ یه اتاق چوبی و یه میز کار و یه تخت یه نفرهی چوبی با یه عالم بالش روش
شب اول حدود ساعت ۱۲ شب بود که گفتم باید قبل خواب چای بخورم و رفتم سمت کافه ژولپ، در کمال ناباوری باز بودن و داشتن تعمیرات میکردن
ساعت کاریشون رو که پرسیدم گفتن تا ۱۱:۱۵ غذا و چای سرو میشه بعدش بیرون بره، گفتم پس چای بیرون بر لطفا و گارسون مهربون چای رو آورد روی میز و گفت میتونید تا هر زمان که خواستید اینجا باشید.
+ من از کارکنای کافه که این همه مودبن و در عین حال با همه صمیمی نیستن خیلی خوشم میاد.
دوست گرامی، ایکاش شبا زود نمیخوابیدی و از اون مهمتر صبحها این همه زود پا نمیشدی
+ امضا یک شغل آزاد دار!
امشب وقتی اومدم توی تختم احساس کردم خیلی حالم خوبه، یهو یادم اومد دلیلش اینه که بعد مدتها به خودم حال دادم و یه مانتو خریدم. امیدوارم که خوش بشینه به تنم...
بعد ۱۰ روز پسر رو دیدم، چند روزی اون سفر بود و بعدم من تهران بودم. خلاصهش که نشده بود ببینیم همو... چقد چسبید ملاقات شبانهمون، با اینکه مجبور شدیم بریم دکتر ولی بازم خوب بود. چقد حرف زدیم با هم و بهش از بهسا گفتم، از وبلاگم، از خیلیهاتون... پسر همیشه به بهترین شکل با قضایای این چنینی برخورد میکنه و همیشه سعی میکنه خودشو مشتاق آشنایی با دوستان مجازیم نشون بده:دی
دلیل دیگهی خوشحالیم؟ اینکه این ماه بالاخره احتمالا یه سفرکوچولو میرم، به کجا؟احتمالا شهر محبوبم شیراز... البته شاید ^_^ اگر شاهچراغ، سعدی و حافظ بطلبن
کاش بلیت هواپیما اینقد بیخود گرون نبود. ۵۰۰ تومن برای این هواپیماها یه کم زیاد نیست؟
+ حال خنک مثل خنکی پتو، بالش و تخت یه حال دلچسبه:)
من همیشه حالم با زمستون خوبه، همین که هوای سرد رو دوست دارم و هم حس آخر سال برام خیلی خواستنیه...
متاسفانه پسر روزای خیلی بد کاری رو میگذرونه و من هم بلد نیستم حالشو خوب کنم، البته که اون میگه بدون ذرهای اغراق با بودن من و مهمتر از اون خوشحال بودنم همه درداشو فراموش میکنه... امیدوارم اینجوری باشه و امیدوارترم که یاد بگیرم کمک کنم حالش از اینم بهتر شه، خدایا چرا دعام اینقدر بیاثره؟
دیشب اولین یلدای دوران نامزدی خواهرم و میم بود، میم خیلی عزیزه برام ولی گاهی فکر میکنم چرا با این همه تفاوت دارن به شروع زندگی مشترک فکر میکنن؟ و از اون طرف به این فکر میکنم که ازدواج چه سنتی و چه غیرسنتیش هرگز یه انتخاب مطلقا عاقلانه نداره، همیشه ذرهای دیوونگی میخواد! همونطور که من و پسر کلی فرق داریم و همه تفاوتا رو نادیده گرفتیم و حتی به آیندهی مشترک هم فکر میکنیم.
دیشب خونوادهی کوچولوی ما ۲۰نفره شده بود و بسی دور هم خوش گذشت، یلدا برای من به شلوغیشه... آخر شب عین تولدای قدیم نشستیم دور هم خواهرم کادوهای یلداش رو باز کرد:دی به این فکر کردم اوه چقد گذشته از آخرین تولدی که ۲۰ ۳۰نفر مهمون داشتیما
+ کاش همه چیز بهتر شه، کاش پسر بیشتر تلاش کنه و ناامید نشه از نامردی سازمانی که باهاشون همکاری میکرده:(
+ باورم نمیشه از عمر رابطهی من و پسر، بیشتر از یک سال گذشته... پارسال دی ماه یه هدیهی قشنگ برام خریده بود و گفته بود مال شب یلدا بوده اما سفارشش رو دیر حاضر کردن... هیچوقت حال خوب اون روزمو یادم نمیره
+ امسال تصمیم داشتم براش عطر بخرم، اما فکر کردم دلیلی نداره این کارو بکنم که اونم در جواب بخواد دوباره هدیهای برام بخره...جاش امیدوارم بتونیم قبل تولدامون یه حرکت هیجانانگیز دوتایی داشته باشیم.
+ دارم از نوع رابطهمون لذت میبرم و امیدوارم همینطور سالم ادامه پیدا کنه، اگر چشمم شور نباشه باید بگم رابطهمون بسیار زیاد محترمانه و غیر صمیمی داره پیش میره، اینکه میگم غیر صمیمی منظورم صمیمیتهای بیجاست که عموما تو روابط دوست دختر/پسری اتفاق میفته