به طرز عجیبی احساس میکنم خانومایی که تو این قلیونسرای مذکور در پست قبل میشینن آدمای مورد داری هستن... رفیقم میگه همشون همینجورین، اگه همشونم نباشن اقلا اونجایی که ما کشفش کردیم اینطوره، شایدم چون ساعتای نامناسبی میریم پیش فرض ذهنیم اینجوری منفی میشه دربارهشون
+ وی همهی چالشهای زندگیش به قلیونسرا ختم میشد.
هیچوقت فک نمیکردم به هیچ دلیلی حاضر باشم برم تو این قلیونسراها بشینم، تا اینکه فهمیدم یکیشون همیشه رشتهخشکار سرو میکنه:)))
+ای رشته و خشکار عزیز، ای کاش میدونستید مگی چقدر بهتون ارادت داره
۸ روزی که اینجا نبودم، واقعا از بهترین روزای عمرم بود. دلیلش فقط و فقط سفر نبود، حالم خوب بود. دور شدن از حجم عظیمی از مشکلات که اینجا نمیشه بیانشون کرد حالمو خوب کرده بود...
حالا برگشتم، با حال خوب و آرزوهای کوچیک دیگه برای ۲۸سالگیم، میخوام راهمو محکمتر از قبل ادامه بدم، راه خوشگذرونی و نهایتا پیدا کردن راه دیگهای برای امرار معاش!
+قول میدم اگر شرایط بذاره سفر برم، بیشتر از قبل سفر برم، خوشحال باشم، بیشتر از قبل خوشحال باشم و نهایتا آدم بهتری برای اون دنیام باشم. تو هم برای من خدای بخشندهتری باش، خب؟