مگلاگ

مگلاگ

مگهانِ :دی
مگلاگ

مگلاگ

مگهانِ :دی

ذهن شلوغِ طفلیم

همیشه می مونم که چجورى باید برخورد کنم تو اینجور شرایط... 

هر بار به اون کلمه مى رسید و اشتباه تلفظ مى کردش من یک بار دیگه آب دهنم رو قورت مى دادم و خودم رو آماده مى کردم براى گفتنش، اما اون روز تموم شد و من نتونستم بهش بگم، حتى فکر کردم اى کاش با ایمیلى ناشناس اشتباهش رو بهش گوشزد کنم... اما فکر کردم بدون شک مىفهمه ایمیل از طرف منه و باز پشیمون شدم، نمى دونم واقعا یک رابطه رو چجورى باید پیش برد. 

من آدم اشتباهِ همه ى رابطه ها هستم، رابطه ى دوستانه با دوستم، رابطه ى پدر و دخترانه، رابطه ى خواهرانه حتى و در نهایت رابطه ى شاگرد و استادى! 

---

استادم به دوستش گفته بود من غلط گیر خوبى هستم با اینکه من هیچ وقت غلطش رو نگرفته بودم. اون روز من به دوستش گفته بودم استاد درست گفتن، اما من که هیچ وقت غلطشونو نگرفتم اینو از کجا فهمیدن یعنی؟ 

(حالا که این خاطرات رو می نویسم بارون گرفته، ولى من هیچ کسى رو دور و برم ندارم که بهش بگم صداى بارونو می شنوى و هیچ کسى رو ندارم که براش صداى بارونو بفرستم و اون ذوق کنه)

--- 

استاد دوران کارشناسیم رو دیدم، ازم دعوت کرد برم تو کلاس شاهنامه ش بشینم و من مشتاقانه پذیرفتم، زنگ زدم به استادم که باهاش همکارى مى کنم، گفتم باید برم جایى که واجبه و گفت برو ولى زود برگرد، اون روز یکى از بهترین روزاى عمر من بود. روز پیچوندن کارام و رفتن به کلاس شاهنامه، هاه... 

شاید واقعا در حق خودم ظلم کردم با انتخاب اون رشته، هوم؟ 

استادم میگه تو خیلى راحت با فلان قدر درس خوندن دانشجوى رشته ى فلان میشى همین امسال، من میگم امکان نداره دیگه کنکور بدم و اون غصه مى خوره از کله شقىِ من

--- 

دلم عجیب تغییر مى خواد، تغییرى که نمى دونم چطور ممکنه ایجادش کنم... 

٨٨ ى که هرگز بر نمى گرده...

یاد سال ٨٨ میفتم، مدام... 

گذشته از اتفاقات انتخاباتى، یعنى راس راسى ٨ سال از اون روزا گذشته؟ خداى بزرگ من، چه روزاى شیرینى داشتم اون روزا، در پس تلخى هاى ظاهرى...


استادانه منو به فکر وا داشت.

امروز صبح تا عصر نبودم، یه مقاله ى جالب پیدا کرده بودم و نشده بود تا آخر بخونم، گذاشتمش رو میز استادم...

با حالت دلخورى پرسید چرا خودم پیداش نکرده بودم اینو؟ با دلخورى بیشتر گفت اصلا روش تحقیقش چى؟! یعنى نباید به ذهن خودم مى رسید؟

با خودم فکر کردم کاش ازش یاد بگیرم، کاش این همه از خودم انتظار داشته باشم، کاش کمتر تنبل باشم.

شیرازى ها در رشت!

اصلا شما نمى تونید تصور کنید چه حالى میشم وقتى رفیق شیرازیم به زنده تر بودنِ رشت اعتراف مى کنه:دى


+ من یک عدد دختر حسودم، حسودیمه به شیرازشون! معلومه؟ ؛)

جو انتخاباتى امروز

داشتن درباره انتخابات حرف مى زدن و من در سکوت به آدمهاى دور و برم دقت مى کردم... 

ع. همون کسى که رفته بود یه بسته ورق آ چهار یا به قول خودش آچار! از دفتر اساتید برداشته بود و میگفت این ورق حق ماست داشت از دزد بودن سران مملکت حرف مىزد، همون وقتی که ورق ها رو با خودش اورده بود تو دفتر و گفته بود حق ماست بهش گفته بودم گیریم که حق مست، قبول

ولى حق همه ى دانشجوهاست نه حق من و توى نوعى! گفته بود چقد سخت میگیرى، این ارزشش نهایتا ٢٠ تومنه، ملت دارن میلیونی و میلیاردی میدزدن، می تونی صداتو به اونجاها برسون... 

اون استادى که همیشه بیشتر از ٤٥ از کلاسش به خاطره گویى میگذشت و آخر ترم اسم کتاب میگفت و امتحان رو از کتاب میگرفت داشت با افتخار از حامىِ فلانى بودنش میگفت. استادى که حاضر نبود یک بار کتاب دستش بگیره و حداقل ٤ تا نمودار رسم کنه و یا حتی یک بار حتى یک بار یه مساله ى تصمیم گیرى حل کنه... 

من ساکت بودم، چون مى ترسیدم یکى اون ور اتاق نشسته باشه و به من نگاه کنه و بهم بخنده که منم یکى عین اونام، که دروغ میگم، که دزدى مى کنم...


+ یه چیزى بهم ثابت شده، اونم اینه که اصلاح طلبها رفتارشون بی اندازه با اصولگراها فرق داره... واقعا گرایش سیاسی اونقدر در شخصیت ما اثر داره؟!


فجازىِ مهربونم:دی

پیش تر ها به خواب هم نمی دیدم بخوام یکی دو تا از بچه ها رو تو دنیاى حقیقى و اینقدر نزدیک به خودم ببینم...


خدایا تو دوستامو بهم دادی، من چی بدم بهت؟

منتظر خبر دیگه ای بودم، خدا جور دیگه ای عیدمو عید کرد... 

خدایااا شکرت


+ پریسا، پریسا، پریساااا

+ یکی از قشنگ ترین کتابهای دنیا الان تو تهران منتظرمه :x

التماس دعای فوری

گرچه واقعا بعیده تا ساعت ٦ و ٧ غروب کسى گذرش به اینجا بیفته...

ولى التماس دعای فوری دارم برای یک جریانی که اگر اتفاق بیفته میام و براتون میگم.


+ نمى دونم چرا دچار استرس شدم، اگر اتفاق بیفته یه تاثیر مثبت تو حال و هوام داره و اگر اتفاق نیفته هم اونقدرا بد نیست، ولى دلم می خواد این اتفاق رو

نکات ازدواجى!!! :))

این خیلى بده که آدما عاشق چیزاى اشتباهى بشن، مثلا من نگرانم کسى عاشق لا مصّب گفتنام شه...

من قصد عاشق شدن ندارم ولی شما اگه خواستین عاشق شین لطفا حواستون باشه عاشق یه چیزى بشین که وقتی بچه تون ازتون پرسید بتونید پاسخگو باشید :دی