مگلاگ

مگلاگ

مگهانِ :دی
مگلاگ

مگلاگ

مگهانِ :دی

علایق خاک بر سری!

همه آدما علایق شرمگینانه دارن... 

.

.

.

منم این خواننده کامیارو دوس داشتم یه وقتى، نمى دونم جنبه ش رو دارین که بگم یا نه! ولى یه روزى یادمه یه روزی! تتلو هم یه شعرى خونده بود و من خودمو باهاش خفه کرده بودم:))))))

لا به لای خستگی های یه روز کاری...

٧ اردیبهشت ٩٦

.

.

.

هفتم اردیبهشت بود که من قشنگ ترین شدمِ دنیا رو از زبونش شنیدم، قرار بود اولین نفری باشم که خبرشو بهم میده...و داد. 

مبارکش باشی... مبارکش باشی

آغوش گرم و نرمش...

استادم رو به خانومش گفت:

"یکجور خوشحال و آرومی داره پیامش رو می نویسه!" معلوم نیست برای کی و چی می نویسه!!!

خانومش با چشم غره ای بهش فهموند که خیلی شوخیش عیب بوده!

منظور استادم من بودم، من که خیلی بی هوا و آروم برای کسی می نوشتم دلم بغل می خواد! برای کسی؟ شاید باورتون نشه ولی برای کسی می نوشتم که حتی شک دارم بخونه حرفامو... 

به استادم گفتم برای خودم نوشتم چیزی رو، در واقع یکجور نوت بود... ولی درسته انگار این روزا خیلی آرومم، نمی دونم چرا، اما می دونم آرومم

حواسم پرت خودم و زندگیمه...

اگه دلتنگی بذاره



حالِ خوب...

عیدمون مبارک... 

امروز لم داده بودم گوشه ى خونه و کتابمم دستم بود که زنگ در رو زدن... پستچى بود، انتظار داشتم مثلا برام یه کتاب هدیه خریده باشه، اما کادوم هیجان انگیز تر از این حرفها بود، یه جاسوییچى واااقعا قشنگ بود، اونقدرى قشنگ که دلم نیومد استفاده ش کنم!!! 

با خودم فکر کردم یعنى من این همه دارایى معنوى از این وبلاگ دارم؟ هیچى دیگه خجالت کشیدم از خودم و دوباره به خودم یاداورى کردم اینجا نوشتن رو:دی 

این عکس عیدىِ  قشنگ منه، به پریسا که تاکید روى عکس دار کردن وبلاگ داره و بعدتر براى شما 

همچنان نمیتونم عکس بذارم و شما دچارید که لینک رو ازم بپذیرید، مرسی، اه!

http://s9.picofile.com/file/8293044834/1493063881889.jpeg

بیاین از سینماهای شهرتون برام بگین، همین شما دو سه نفر...

میگه وبلاگ بی عکس، مثه دختر بى جهاز مى مونه، مى خندم و با خودم فک مى کنم منم دخترِ  بى جهازم! 

اما راس میگه انگار، اینجا چراغش خیلی خاموشه... 

امروز بعد مدتها بى برنامگى برنامه ریزى کردم/کردیم، به نظرم پاش وایمیسم! 

امروز به فروردین و کتابهایی که خوندم و برام خوندن فکر کردم، به سینماهایى که رفتم، به تئاتر و کنسرتى که رفتم، چه راضى کننده بود این همه اتفاق خوب

برام بگید آخرین کتابى که خوندید چى بوده؟ و آخرین فیلمى که تو سینما دیدین؟ اگه ساکن شهرای کوچیکین بگین قدمت سینمای شهرتون چقدره؟ 

خیلی عجیبه اما عکس تو وبلاگم نمایش داده نمیشه، علی الحساب لینکشو میذارم براتون

http://s8.picofile.com/file/8292799992/1492864347169.jpeg

مثلا من باید پنج سال ناقابل صبر کنم همینجوری...

آدما بزرگ میشن و یاد می گیرن...

صبر کردن رو:)


+ دنیا اینجوری که نمی مونه، می مونه؟