مگلاگ

مگلاگ

مگهانِ :دی
مگلاگ

مگلاگ

مگهانِ :دی

همه ی امروز من ...



موهام کوتااااه شد ! بله :-))

آرایشگر که موهامو کوتاه کرد بعدش کلی خندید :| که جااااانم ! چقدررررر بچه صورتی !!!:| شما بخونید بیبی فیس ...

آرایش هم نداشتم گویا شکل بچه ها شده بودم :-))) گفتم جلوش رو چتری کنید گفت نههه :)) خیلی کوچولو میشی خوووب نمیشه !!!

اومدم بلند شم دوستم گفت مگی ! موهاتو مصری کن :| این مدلی ، اون مدلی ...

منم مونده بودم چه غلطی بکنم واقعاً و از طرفی هم که خب نمی خواستم کوتاه کنم :-" گفت ایشالا 11 بهمن میام کامل کوتاهش می کنم :دی

دیگه بعدشم رفتیم من کش مو خریدم دو عدد و یه تل صورتی چرک ؛ )

گفتم دیگه خریدی نداریم و بریم خونه ... دوستم یهو گفت تو مگه فلان چیز و ... نمی خواستی بخری :-" ؟!

گفتم چرا خب !

گفت مگه نمی خواستی سایه و ریمل بخری ؟!

گفتم اونم چرا واقعاً !

هیچی دیگه سوار ماشین شدیم و رسیدیم به مقصد !5 دقیقه بعدش با دو عدد ساک اومدم بیرون !!! متاسفانه خر شدم باز آخر ماهی که هیچچچ پولی هم دستم نیست دیگه :)) 3 تا چیز خیلی غیر ضروری خریدم .

که اینقدر فااااز داد دیگه خرید لوازم آرایش رو موکول کردم به بعدتر:-))خیلییی خوشحالم با خریدا و موهام :)) یعنی خیلی هاااا !!!


× مامانم موهامو دیدن فقط که خیلی دوس داشتن :دی گفتن خیلی تنوع باحالی بود و خوب کردی یهو کوتاه نکردی یه مدت اینجوری ببینیمت !


× یه عکسم گرفتم برای دوستم فرستادم ؛ ) دیگه کسی مگی کوچولو رو ندیده : )) حس می کنم خیلی بی ریخت و با نمک شدم! عین بچگی هام!!!


× اومدم خونه هم گوشیم زنگ خورد و یک دوست خوشحال و خوش خنده م بود ، اینقدررر خندید و خبر خوبی هم داشت که شادروانم کرد :)) خبرش هیچ سودی برای من نداشت البته ! همون که خودش خوشحال بود خوبم کرد!



صبحِ خروس خونش برام انگار یه آهنگِ دیگه ست !



فکر کن تو شرایط بسیار سخت گوشیتو روشن کنی بیای وبلاگت ! در حالی که خیلی متشخصانه (سگِ مانستن) نشستی دوستتم تو حلقت نشسته !!! 


وبلاگ این دختر  رو باز کنی و اسمتو ببینی چشات گرد شه و یهووو انفجار خنده :)))))))) 



+ تصور کنید حضار چه حسی داشتن وقتی من خندیدم ! خانوم 50 ساله ی بغلیم اصرار داره جوک خوندی واسه منم بخون:))


+ وای خدا اسم مگی و موجودِ نر اصلاً از هم جدا شدنی نیست :)))))))))) 


+ اینجا که هستم یک آهنگی پلی شده مرتبط با احوالات !!!


وقتی که من عاشق میشم عاشق تر از من دیگه نیست ، تو جون سپردن واسه عشق هیچ کی سر از من دیگه نیست ... !!!!!

+ به رفیقم میگم این شعر واسه ما عاشق ها پلی شده :)) !!!!! منفجر می شه از خنده :)) این دوستم تو عمرش عشق ، بی اف و ... نداشته :)))) 




من از رفتن یهوی دوستانم خیلی غمم می شه ... خیلی ... 


موسیو صادکا ... فکر نمی کنم دیگه اینجا بیای ... اگر میای لطفاً دوباره بنویس ... 

تازه می خواستم به عنوانِ بهترین وبلاگ نویسِ جوان به دوستانم معرفیت کنم ... 

نفهمیدم کدوم کمک رو میگی پسر و هنوز تو شوک هستم ... ای کاش بیای و برام بگی چرا به خواهرِ بزرگت نگفتی و رفتی ...

خواستم برات بنویسم ، هیچ چیز به ذهنم نرسید و می دونم باور نمی کنی وبلاگت رو چقدر دوست می داشتم ... 

پسرک 18 ، 19 ساله ی باهوشِ وبلاگستان ، عاشق بود ... عاشق بانویی به نامِ بتسی ... با خوندنش غرق لذّت می شدم روزی که سرِ سو تفاهم از بتسی دل کنده بود و خوندنِ ماجرای پایان و آغاز دوباره ش من رو زنده می کرد ... چند بار خونده باشم اون پست رو خوبه ؟

وقت هایی که از خواهر زاده ش یلدا می نوشت ... عشقش به وضوح دیده می شد ... قطعاً اگه نمی دونستید و می خوندینش یک مردِ کامل 30 ساله رو متصور می شدید ...

پسرِ خوبِ نقطه صفر مرزی ... هر جا هستی بهترین ها رو برات می خوام ... قول میدم که یه جایی اون بالا بالاهای سیاسیون ببینمت ! قول بده اون روزا هم همینقدر مرد باشی ... همین قدر عاشق باشی ...



کلوچه ! نمکدون واقعیِ وبلاگستان ! تو دیگه کجا رفتی خودتو گم و گور کردی واقعاً :(( ؟آخه من به تو چی بگم ... حالا کی بهم بگه کیم کارداشیان ؟! بیا کلوچه ! لطفاً برگرد و همونقدر لوس بمون ... من کلوچه ی جدی دوس ندارم ! 


عمو ! عموی عزیز وبلاگستان هم چند روزی هست که نیستن و رفتن مرخصی .... با اینکه می دونم بر می گردن ! هم چنان دلم می ترسه نکنه یه روز دیگه ننویسن ... انشالله همیشه در کنارِ عیال عزیز خوووب باشن و خوش ...


+ از ته دل آرزو می کنم عزیزانم اینجا رو بخونید .

نه قصه گسستنه ، نه حرف پیوستگیه ...

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

یه روز دیگه !


فقط فکر کن ...خیلی غیر منتظره بارون شروع کنه به نواختن سازش و پرنده های کوچولو تو تراس اتاقت جمع شن و آواز بخونن ...

همین اتفاق ها برای من یعنی زندگی ... اینکه کلاغ ها هر روز بیان تو تراسم و غذا بخورن برام نهایت لذته ...من امسال عاشق شدم ... عاشق این کلاغا : ) واقعاً کی گفته کلاغ ها زشت و شومن : ( ؟

باید خیلی روز خوبی باشه که وقت نماز صبح دوستی میاد و برات کامنت می ذاره ... باید روز خاصی باشه که تو اینقدر احساس آرامش داری ... یاید روز خیلی خوبی باشه که تو وقت داشته باشی دوش بگیری ، چای دم کنی ، نماز صبحت رو اول وقت بخونی و خدا رو هم هزار بار شکر کنی و برای عزیزات آرزوهای خوب کنی ...

×××××

شب مهمون داشتیم ، به مناسبت تولد پدر ...

همش احساس می کنم این روزها بیشتر از قبل در معرض گناه هستم . خدایا لطفاً خودت هوامو داشته باش ...

من دلم بد هوس مربای به کرده ... : ) چرا واقعاً ؟






Wenn du schläfst




ich will nur in deiner Nähe sein in der Nacht wenn du schläfst


: )


+ زمزمه ی امشب من ... برای تو !

خدایا من نگفتم ! خودت که باید بدونی : ))



میگم داشتم نگاه می نداختم ببینم وقتی داشتم لیست می کردم ایده آل هام رو ! اون مورد خاص رو فراموش کردم ؟!

دو سه دور تو چرک نویس ها و پاک نویس های وبلاگ چک کردم و دیدم نه ! انگار راس راسی یادم رفته بود ذکر کنم که این ویژگی رو هم برام در نظر بگیره !

اینقدررر راحت می تونه همه معادله ها واسه یه چیز کوچیک بهم بخوره ! یعنی همینقدررر راحت ! :-"





دومین امتحان از دوره ی ارشد !



دارم می خوابم ، ساعت 5 زنگ گذاشتم که پاشم و فصل آخر و بخونم و برم واسه امتحان ! 

الان یه نگاه اجمالی انداختم به سوالاتی که استاد گفتن خیلییی مهم هست و حتماً میاد ! نخوندنش گناه کبیره محسوب میشه و پشیمونی به بار میاره ! گفتم صبح پامیشم مهم ها رو یه نگاهی می ندازم دیگه یه نمره ای می گیرم بالاخره !

شیرین 35 تا سوال بود که حتماً گفتن میاد تو امتحان !!!!! : ))بدون شک میاد :-)) !

35تاشونم اینطوریه که جوابش هر کدوم 2 صفحه س : ))

نه واقعاً استاد ما رو خر فرض کردن :)) ؟ خودشون خرن ؟! واقعاً داستان چیه :-))))) !!! بماند که 2 3 تا تیوری هم بود که گفتن سرچ کنید ، بخونید که قطعاً تو امتحان میاد . خلاصه هرجوری حساب می کنم می بینم اگه 8 امتحان شروع شه من 2 میام خونه :-)) !


× من باااید اینو نمره درست حسابی بیارم که نمره ی پایین آمارم رو پوشش بده :-((( من از درس آمار تنم مور مور میشه :-(( واقعاً اینایی که آمار می خونن چی از زندگیشون فهمیدن :-(( ؟! ریاضی خونده هام که اصلاً لطفاً نزدیکم نیان که نمی خوام باهاشون مواجه شم :-)) !!!


× نخبگان ، باهوشان ، درس خوانان ! بدانید و آگاه باشید که مگی هرگز شما را درک نکرده و نخواهد کرد . مرده شور هر چه درس مزخرف است ببرد اصلاً ! : ) مرده شور امتحان و دانشگاه آزاد را با هم ببرد : ) ! واقعاً حیف نیست آشپزی ، رمان خوانی ، قرآن ، شعر و موسیقی را بگذاری و وقتت را صرف یک مشت معادله و تیوری کنی که عمرا روزی ، جایی به کارت بیاید ؟!
خدایا شکرت واقعاً !





معضلات بزرگ زندگیم !



اولیش اینه که واقعاً چرا این شکلک های وایبر و بلاگ اسکای لبخندشون عین احمق هاس ؟! : ( ایش  !

دومیش هم اینه که واقعاً چرا الان اسمارتیز نداریم تو خونمون ؟! : ( بازم ایش !

سومیش هم اینه که چرا در گنجه بازه ؟! چرا دم خر درازه ؟! :-"

× هذیانات ناشی از نیم ساعت!!!!! درس خواندن !







خیر باشه : )



شب با سر درد و سر گیجه اومدم و خودمو انداختم رو نارنجی ... یه کم وبلاگ خوندم ... یه کم کتاب خوندم !!! غیر درسی و نمی دونم که چی شد که  یهو خوابم برد ...

5 دقیقه ی پیش از خواب پریدم و قلبم تو حلقم می زد و هنوزم می زنه ...

خواب دیدم یه عزیزی ، که خیلی خانوم خوب و مومنی بودن و من خیلی ساله ندیدمشون و از قضا سید هم بودن ، با ذوق بهم میگن مگهان ، امشب لیله الرغائبه ، دعا کن  ... یه چیزی هم گفتن که خوب یادم نیست  ...و یا شاید یادمه و ترجیح میدم نگمش!

فقط بگم اینقدرررر این خواب قشنگ و عجیب بوده که حیفم اومده داغ داغ اینجا ننویسمش ...

× یه چیزی بهم گفتن تو خواب که هنوز تو شوک هستم که یعنی چی ؟! نگفتن نظر کرده ای و ایناها :-)) نه یه خبر از آینده بود تقریباً !

× مسخره م نکنید ولی باز هم یه پسر نوزاد خیلی ناز دادن بهم ...

این ماجرای خواب بچه عجیبه که هی تو این ماه اخیر تکرار میشه . با وجود اینکه من پسر کم دوست دارم! ولی هربار بهم نوزاد کادو میدن اونم پسر من خییییلی خوشحال میشم و بغلش می کنم .

× حالا که بیدارم میگم پاشم یه کم نماز بخونم تا 6 چای بذارم واسه خونواده و میز بچینم براشون که زنده شن سر صبح ...

× امروز سارا میگفت به محض کوتاه کردن موهات ، یکی عاشقت میشه ! می خوام موهامو کوتاه کنم ببینم راس میگه واقعاً :-)) ؟! درست روز تولدم این کارو می کنم البته ! اگه خواستین عاشقم شین بمونین 20روز دیگه!

× دلم چادر نماز نو می خواد ... 3تا دارم : ( اما من تنوع طلبم . نماز با چادر جدید خیلی بیشتر بهم می چسبه ...

× چقدررر اینجا رو دوس دارم ...





Eine Traumwohnung


یکی از فانتزی هام اینه که وقتی دو ، سه روز خونه نیستم ... و رفتم شهر خونه ی مامانم اینا ...

وقتی با کلی دلتنگی بر می گردم روستا ببینم آقا برام یه تاب درست کرده و یه اتاقک تو باغچه که فقط جا واسه دو تامون داره : )

و فکر کنم اون روز ، اگه بیاد ، من حس کنم خوشبخت ترین زن دنیام ...


× خونه ی آینده ی من ، تو یه روستای قشنگه ! : ) نمی دونم کجای ایران ... اما خونه ی رویاهام قطعاً تو شهر نیست .


× عنوان از اولین درس های آلمانیمون بود ، که باید تقاوم ونوونگمون (خونه ی رویایی)  رو توصیف می کردیم : )




امروز 21 دی ، 21 روز مونده تا ..


نهایتِ خوش شانسیه که درست وقتی داری با عمه ت برنامه اوکی می کنی واسه تولد بابات ! آقا بگن درست 23م تا 26م جلسه دارن ... از تمومِ ایرانم دارن میان تهران و هیچ امکان نداره این جلسه کنسل شه  : |


همیشه همینه ، تولد من و خودش همیشه نیست : ) بی خیال ... باید بعد از این همه سال عادت کرد به یه چیزایی دیگه !


این مدیرِ جدیدشون مزخرف ترین آدمی هستن که بنده تو کلِ عمرم دیدم ! با اجازه ی شما ، دوستِ پدرمم بوده ! آن چنااان خنجری از پشت به اون یکی دوستِ بابا که مدیر کلِ این صنعت بودن زد که خدا می دونه :-" و من با لبخند نشستم نظاره می کنم خدا کجا به خاکِ سیاه بنشونتشون :))))) اینجووور بد ذات هستم من ! آررره 


ماجرای کلیدِ اسرار و ایناس ... خبرش رو همینجا میدم ! تازشم مدیر جدید که دوستِ بابا هم هستن لُر تشریف دارن حالا بیاین هی براشون جُک بسازین که اینجوری اونجوری ! عجیب باهوشانه عمل کرد ایشون کاری به خوب و بدیشون نداریم که همه جا خوب و بد هست، تو شهرِ خودمونم بد هست تازه :دی(ولی رشتی ها خیلی کم پیش میاد بد باشن:)))!!! ) ! به اینش دقت کنید که چقدررر باهوشانه دوستشو کله پا کرد و اومد رو کار :))))) بماند که دووم نمیاره و صرفاً برای یه سری مسائل تاکید داشته این پُست و سِمَت رو بگیره 

و هر چقدر بابام بهشون میگفتن اولی بودن تو صنعت فقط پدرتو در میاره ایشون نفهمیدن که ! در نهایت دیدن نمیشه از راه مسالمت آمیز به اولی بودن برسن ترجیح دادن و با پیچوندنِ بابا و اون رییس اولی به ایم سمت دست پیدا کنن :))) من میگم باهوشن شما بگین نه!

بابا در اولین تماسی که باهاشون داشتن عرض کردن به ما میگن رشتی! اون وقت شمای لُر به ما کلک رشتی می زنی :))) ؟

البته بابام می دونست که چی کار می خواد بکنه هااا :))) فکر کنین یه رشتی رو بشه گول زد تو این زمینه ها 


-----

خُب حالااا یه کم بریم خوشحالاااانه بنویسیم !


دوستان من 21 روز دیگه ، قراره بزرگ شم :))) واقعاً موندم بگم برام چی بخرن ؟ لدفن پیشنهاداتون رو داخلِ صندوقِ پیشنهادات بندازید تا در اسرعِ وقت بررسی بشه :)))


راستی بنده امروز یه امتحان داشتم که حذف کردم این درس رو :-" دعا کنید این اولین و آخرین درسی باشه که حذف می کنم ! از آدم هایی که درس حذف می کنن حالم بهم می خوره


در ضمن شوهر عمه به صورت اس ام اسی و یواشکی سفارش خودکار خودنویسِ پارکرِ اصل دادن به بنده :)) ! بعد من میگم مردا بچه ن بگین نه :)))


+ الانم خوشحال و خندون نشستم و فوتبال می بینم به امیدِ بردِ تیم ایراااان درس هم که ندارم می دونید که :))))) ؟


+ راستی ! دقت کردین امروز 21 دی هست و دقیقاً 21 روز مونده به تولد بنده :))) ؟ من از اون اول معجزه بودم ! شماها ایمان نیارید حالااا :))))) عاشقِ این بازی با اعدادم من