مگلاگ

مگلاگ

مگهانِ :دی
مگلاگ

مگلاگ

مگهانِ :دی

محمد معتمدى

اینکه خیلیا بدونن محمد معتمدى رو دوست دارى، اینکه اونم بدونه و شرایط رو براى خوشحال کردنت هموار کنه... 



+ کنسرت داره ١٨ اسفند، خوشحالم براش... :)

ممیزى!


+من از ممیزى و پاک کردن حرفها خوشم نمیاد، نکنید این کار رو

-من بلد نیستم خودم باشم، متاسفم... من یه آدم سانسور شده ام

تصاویرى از زندگى...

با هم حرف میزدیم، اون پرونده هاشو زیر و رو میکرد دنبال یه فاکتور و من تو سند زدن کمکش مى کردم... 

+کد فلان  محصول رو حفظى؟ 

_بزن ٤٣٨... 

خب میگفتى، این یاروهه بازاریه؟ 

+آره بازارى...

_وقتى میگى بازارى همش تصور مى کنم تو بازار وایساده و ماهى میفروشه... 

چشامو میبندم و تصور مى کنم دختر یه ماهى فروش بودم، یا زن ماهى فروش و خنده م میگیره... بهش میگم فک کن بابا ماهى فروش بود، اینجورى به نظرت ما هر روز ماهى سرخ شده ى برشته داشتیم واسه ناهارامون؟ 

میگه اگه بابا ماهى فروش بود ما الان همکار هم نبودیم، خیلى بد بود اونجورى؟ بهش فکرم نکن... جاش بیا فردا بعد ساعت کارى دستتو بگیرم ببرمت بازار و به ماهى فروشا پیشکشت کنم، خوشبختشون مى کنیا، مطمئنم 

میخنده، میخندم... 

فاکتورشو پیدا مى کنه، سند زدنامو تموم مى کنم و با هم میریم براى ناهار


+ نعمت داشتن همکار خوب، تو روزاى خیلى شلوغ و خسته ى کارى

 

ادامه مطلب ...

حساى خوشایند

چند وقت پیش طى یه جریانى ارتباط مکاتبه اى داشتم با کسى، یاد ایام جوانى و جهالت افتادم و حالم خوب شد. به راستى چرا من اینقدر شیفته ى ارتباط صرفاً مکاتبه اى هستم؟ 



١٢ بهمن ٩٦

تولدى به طعم به آلو... 

مهمون حضرت بودیم، شب تولدمو میگم، شام خورشت به آلو بود... 

حق داشتم که همش منتظر یه اتفاق خاص تو سال ٩٦ بودم، تولد یک دختر ٦٩اى بایدم این چنین قشنگ میشد تو این سال :-"

یه چیز جالب فهمیدم، اینکه وقتی حال سازمانمون خوبه حال منم خوبه... 

امروز خوب بودم خلاصه! فک کردم اینجا بگمش

یه روزى یاد مى گیریم راز هاى همو فاش نکنیم:)

من به نزدیک ترین دوستم، تاکید مى کنم به نزدیک ترینشون حتى از راز زندگى دختر عمه م چیزى نگفتم... با اینکه دلم پر بود، با اینکه خیلی می خواستم بگم و خالی شم، اما نگفتم!

دیشب حدود ساعت ١ شب بود که فهمیدم مهم ترین راز زندگیم که فقط و فقط مال خودم بود و فاش کردن، قلبم دردش گرفت... 

خیلی گذشته از اون روزا و حالا همه چی برام کم رنگ شده، اونقدرا هم مهم نبوده ولى خب اون روزا برام راز بوده و کسى از نزدیکام به خودش اجازه داده رازمو فاش کنه... هعى