مگلاگ

مگلاگ

مگهانِ :دی
مگلاگ

مگلاگ

مگهانِ :دی

چه شنبه ى شیرینى =_=

به طرز غیر قابل باورى ساعت خوابم تنظیم شده و من شبها سر ساعت مقررى مى خوابم و صبح ها خروس خون! بیدار میشم. بگذریم که مجبورم تا ٨ منتظر خانواده باشم براى صرف صبحانه، اما بازم روزام به نسبت زود و به وقت شروع میشه *_*

--

شنبه خوبه، شنبه هاى با برنامه خوب تر! 

امروز کلى کار براى انجام دارم و روزش هم با یک دوش صبحگاهى جانانه شروع شده، حالا دیگه واقعا تابستون اومده و اینو از کشوى لباس هام بیشتر میشه حس کرد، کشوم در مرتب ترین حالت ممکن قرار داره... بالاخره دیشب لباساى گرم جاشونو به لباساى خنک و خیلى خنک دادن و من الان خوشحال ترین دختر دنیام از این حیث... لباس هاى تابستونى خیلی شاداب تر از لباسای زمستونى هستن(آیکون یه دختر زمستونى که سعى داره بگه بین فصل ها فرق نمیذاره!!!) بله هر فصلى قشنگى هاى خودشو داره و منم میوه هاى تابستونى و لباسا و تعطیلاتشو عجیب دوس دارم.

--

اتاقم نیاز به تعمیرات کوچیکى داره که مدام پشت گوش میندازم! اما امروز هر طور که شده همه قسمت هاشو تمیز مى کنم و کف اتاقکم! رو میشورم، چند هفته ى آخر تمیز تمیز بود اما باز طى دو روز تبدیل به چیز کردمش... 

-- 

بر خلاف انتظارم، تیر ماه خیلى شلوغ و پر اتفاقه انگار(کارى!)

--

این روزا خیلى کتاب مى خونم، خیلى خیلى کتاب مى خونم و کلى با خودم خوشحالم! دیروز اتفاقى افتاد که اگر من، مگى ٢ سال یا حتی یک سال پیش بودم از پسش بر نمی اومدم. اما حالا خیلى منطقى کنار میام، حتى اگه از درون سختم باشه اینو تو وبلاگم جار نمیزنم و به هیچ دوستى هم از اتفاق های این جریان نمیگم. در کل adm درس خوبى دادى بهم... دستت دُرُست، دَرْسِت بدن ایشالا! همونجور کو تو درسمون دادى:) 

--

بریم که داشته باشیم یه روز شادابووو! هوریا هوریاااا

بچه هاى قشنگ مگى

عیدتون هزار هزار بار مبارک! 

قشنگ ترین عیده به خدا، کاش روزه نگیرها هم اندازه ى ما روزه بگیر ها از اومدنش کیف کنن ^_^


گم کرده ره... + شما هایی که هستین خیلی خوبین واقعا، خیلی:*

وبلاگ نیمه متروکه ى من و اون همه کامنت براى پست قبل؟

مهربانانه و نامهربانانه... کنار هم! (هر دوش خوشحالم کرد، چون نشون میداد شما ها هنوز اینجایین)

دو راهى بنده بحثش ازدواج و ادامه تحصیل نبود، ادامه تحصیل صرفا یک مثال بود! من بین دو تا شرایط بسیار متفاوت گیر کردم، همین. انتخاب بین دو موردى که اصلا ربطى به هم ندارن و در عین حال مسیر زندگیم رو تغییر میدن مرددم کرده، توى پست قبل بسیار واضح نوشتم دو راهى من یه دو راهى ساده مثل ادامه تحصیل یا شاغل بودن نیست، اما گویا اونقدرى که باید واضح نبوده!

 کامنت هاى پست قبل رو تایید نمى کنم، اگر حرفى هست اینجا بگید بعد همه رو تایید خواهم کرد زنده باشم ان شا لله(کامنتهاى خصوصى بیشتر از عمومى بودن، من جواب کامنت هاى خصوصى رو نمیدم چون شرایطش رو ندارم)

راستى اگر تو دنیاى حقیقى می شناسیدم این پست رو نخونید، هم کلیشه ست، هم حوصله سر بر:دى :)))

ادامه مطلب ...

دو راهى

زندگى در عین حال که ساده ست، بسیار هم پیچیده است، انتخاب مسیرى که باید طى کنیم یکى از پیچیدگى هاى بزرگ دنیاست.

این روزهاى رمضان که با سرعت گذشت من هر شبش چشم به راه بودم که دلم به سمت خیر و عاقبت به خیریم روشن شه، در واقع خدا خودش راه درست رو نشون دلم بده... بله اعتقادى به حجت باطن هم ندارم انگار، انتظار زیادیه اما مگه خدا براى درخواست هامون حد تعیین کرده؟ نکرده و منم زیاده خواهم، دست خودمم نیست! 

دوست استادم ازم پرسیده بود از این آدمهایى نیستى که مدام سر دوراهى ها می ایستن؟ پرسیده بودم چرا اینطور فکر کردن درباره م؟! گفته بودن چون من خودم از اون دست آدمهام، محتاط بودنه شاید، بدى هم نیس... حرفشو نصفه گذاشته بودم، مى دونستم چرا اینو ازم پرسیده اما نخواستم به روش بیارم. 

حالا من سر دو راهى ایستادم، البته در بهترین حالت میشه اسمش رو دو راهى گذاشت، اگر واقع بین باشم چند راهى شایسته تره! 

حالا من سر دو راهى انتخاب های بسیار متفاوت از همم، مثلا دو راهى ادامه تحصیل، یا پایان دادن بهش و رفتن به سر کار یه دو راهى عادیه، اما دو راهى که من سرش گیرم یه دوراهى خیلى پیچیده ست... ازم بر نمیاد انتخاب راه درست

  ادامه مطلب ...

میگما...

یعنى زناى سه ماه باردار چه شکلین؟ *_*