مگلاگ

مگلاگ

مگهانِ :دی
مگلاگ

مگلاگ

مگهانِ :دی

براى خودم

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

خدایا مواظب ترم باش

من فرصت و انرژى خرج کردن احساسات تو جاهای غلط رو ندارم، یعنى اصلا هیچ فرصتى ندارم...  اینو چند ماهه بی وقفه به خودم گوشزد می کنم، ولی خب آدم فراموشکاره، نوشتم که بهتر تو یادم بمونه


+ همین


عاشقى گم کرده ره...

چقدر خام و البته معصوم بودم اون روزها، همون روزها که در چنین روزى بیشتر از حضرت خدیجه شنیدم... قدم زنان رفتیم سمت ارامگاهىرکه واقعا آرام بود، امشب سالگرد اون روزه که خیلی هم روزه بهم سخت گذشته بود و تشنه بودم. حقیقتا فکر مى کردم ممکنه از تشنگى از دنیا برم ولى حاضر نبودم روزه م رو از دست بدم، واسه خاطر همینم میگم پاک بودم، سال بعدش برام شروع بزرگسالى بود انگار... شروع ١٨ سالگى


هم بازى بچگى ها و فامیل عزیزم با زنى مصرى ازدواج کرد، بچه دار شد و اسم دخترش رو خدیجه گذاشت. با خودم فکر مى کردم آیا منم حاضرم چنین نامى روى بچه م بذارم روزى؟ 


چند وقت بعد با خدیجه نامى تو وبلاگم آشنا شدم، کم کم این نام برام دلنشین تر شد و حالا هربار اسمش رو اینجا می بینم لبخند پت و پهنى رو صورتم میشینه، کاش این دست اسامى هیچ وقت کهنه و پیر نشن... 


روزها تند و تند از پى هم مى گذرن، من تو روزهاى رمضان ساعات بیشترى رو به خوندن رمان می گذرونم، خوش میگذره ایام بر ما... الحمدلله کتابخونه ى کوچولوم کمتر نخونده داره، تمومش مى کنم اگر زنده باشم... ان شا الله


شبهاى رمضان نیم ساعت به بازى با برادر کوچک میگذره، هیچ رقمه حاضر نیست از حقش بگذره و من هم با لذت باهاش بازى مى کنم، گل کوچیک و آخر اسم(با اسامى شهرها) 


کارم رو دوست دارم و هنوز حاضر نیستم بخاطر درامد بیشتر تغییری توش ایجاد کنم، کار خونگى باید خونگى باشه! این نظر منه که محکم پاش واستادم... یه روزى یه راهى براى بهتر کردن اوضاع پیدا مى کنم اما قطعا اون روز امروز نیست.


+ پیشتر از شغلم گفتم، دیگه تمایل ندارم بگمش:) حالا به هر دلیلى، این یه تصمیم تازه ست! *_* 


خوش خلقى:)

با خودم فکر کردم اون آدم مومنیه، می تونم از راه احادیث و آیات قرآن وارد شم... 

اینجورى بود که چند وقت پیش اتفاقی به پیج بچه شیعه باس فلان طور باشه رسیدم و یه سری اسکرین شات گرفتم به علاوه ى یه سری حدیث خوب درباره ى خلق و خوی خوش...بیشترشون درباره ی خوش خلقى و رفتار مهربانانه با اطرافیان بود. 

دیروز بالاخره بعد کلى دل دل کردن براش یکیشون رو فرستادم و در کمال ناباورى به مدت ٢٤ ساعت اقلا جواب داد و من از خلق خوشش لذت بردم، البته که انسان بد خلقى نیست و فقط نبود زمان باعث میشه حس خوبشو به اطرافیان نشون نده... آخ اگه پیدا کردن رگ خواب آدمها کار ساده ای بود... آخ که چه خوب تر بود، آخ...


-.-.-

دیشب نخوابیدم و در عوض ٦ صبح تا ١ ظهر! تخت خوابیدم بعد سه روز بیخوابی... امروز با وجود تعطیلی ١٤ خرداد باید از ساعت ٨ صبح بیدار شم و برم سر کار و بارم! و از استرس بیدار شدن ساعت ٨ صبح هنوز که هنوزه خوابم نبرده و زمان همینطور داره از دست میره، هاه:( 

-.-.-

پریروز وقتى با پریسا حرف می زدیم بهش گفتم جالبه همه از درامدم می پرسن، قبل تر ها هم که پول تو جیبی از پدرم مى گرفتم همه ام درباره مقدارش مى پرسیدن! و جالب بود که امروز دوباره کسى در این باره ازم سوال پرسید، منم براش توضیح دادم درامدم متغیره و واقعا بستگى به میزان کاری که می کنم داره... 

بهم گفت اگر زیر ٢.٥ در میارى خودتو خسته نکن و کلا کار نکن... دوس داشتم با پشت دست بزنم تو دهنش ولى بزرگتر بود و احترامش واجب، پس به این سوال بسنده کردم: "آیا شما کاری سراغ دارین که سختیش زیاد نباشه و درامدش بالای ٢.٥ باشه و تو شهر خودمونم باشه؟ ایشون ترجیح دادن سکوت کنن و به کوچه علی چپ هم سلامی عرض کنن

-.-.-

میگه خوابتو دیدم، تو یه پراید نشسته بودى... میگم خیر باشه، 

میگه میدونى من خوابام همش درست در میاد؟!

میگم خب این یعنی چی؟ یعنی یه روزى پراید میخرم؟ 

میگه نه بابا دیوونه ای؟! ایشالا شوهرت پراید داره! 

-.-.-

امروز دلم مى خواست یهو در خونه رو بزنن و یه دسته گل بهم بدن که ندونم از طرف کیه، گل هدیه گرفتم همین امروز ولى خب می دونم از کی بوده! دسشم درد نکنه ؛-) 

 -.-.-

ازم یاد گرفته و از واژه ى لامصّب به لحن و لهجه ى خودم استفاده مى کنه... 

بمیرم براش:) 


ادامه مطلب ...

آرزوهاى محال

دلم مى خواست بیشتر دوسم می داشت... 



+ نخطه


بد اقبالى یعنى صداى بارون قشنگى که من میشنومو تو نشنوى...


+ ...

غمگینم مثه کسى که باید بازى والیبالشو تنها ببینه... 


+ مجرد بودن همه چیش خوب تر از متاهل بودنه! جز اینجاهاش:دى


قلبی که هنوز می تپه...

با سیانور محمد معتمدى... 

محمد معتمدى، اسم نیک به این اندازه و صدا خوش به اون اندازه...

خدا خدا... 


در شدن خستگى دو روز مداوم کار کردن فقط با شنیدن یه کلمه محبت آمیز...

میزبان خل وضع

رفتم یه دوش سرپایى گرفتم که براى فردا و پس فرداى کارى سرحال و تمیز باشم، تو حموم یادم افتاد وقتى دوستم پیشم بوده حتى تعارفشم نکردم که بره حموم... 

رسما گند زدم و هى کم کم داره یادم میاد:دى