مگلاگ

مگلاگ

مگهانِ :دی
مگلاگ

مگلاگ

مگهانِ :دی

پست چراغ قرمزى!


سر شلوغى تا این حد که پشت چراغ قرمز کامنت تایید کنى... :دی


+ آقا من عجیب روزاى شلوغمو مفید می بینم!

پالت :)

صد بار اگر افتادم

از پا ننشستم... 

صد شب غم آمد

ولى من نشکستم... 


 

ادامه مطلب ...

از بانک متنفرم! خُب؟

روز ٥م اینجورى شروع شد که من به خودم گفتم از اول تیر فکر مىکنم با اندک پولاى باقى مونده از پس اندازم چیکار کنم!

و خیلى زود هم عملیش مى کنم


دوست داشتم کسى، جایى منتظرم باشد!

مى دونى؟ بستن کامنتدونى یعنى منتظر نبودن... منتظرِ هیچ کس نبودن...

من انتظار رو دوس دارم، اصلا به نظرم امید و انتظار کنار هم قشنگ ترین بخش هاى زندگى هستن.

  ادامه مطلب ...

همینقدر ضعیفم من... همینقدر

لا به لاى کتاب خوندن به دوستى پی ام دادم و پیشنهادی دادم، وقتی نه شنیدم اشکم رو صورتم سر خورد. 




لحظه هاى دم افطار من خل میشم! خل

واى خدا...

راس راسى یکى از روزه ها رو گرفتیم:دى

هورااا

خیلی ذوق دارم که اومدی... خیلی

امروز از سر صبح دارم عبادت مى کنم... 

خواب بودم تا لنگ ظهر که خُب خودش بهترین عبادته:دی 

پاشدم نماز ظهر رو با مامان رفتم مسجد محل خوندم و آخرش دیدم نماز قضاى یک روز رو مى خونه مسجدمون موندم براى اولین بار به عمرم همراهیشون کردم و باز برگشتم خونه ولو کتاب به دست دارم عبادت! مى کنم... (کتاب مى خونم و چرت میزنم:دی) جاتونم خالى


موشک جوابِ موشک

البته که آدماى باهوش همونقدرى که جذابن حوصله سر بر هم هستن!
ادامه مطلب ...

تکه اى از حرفهامان

+ شما کارمند ارتشى؟

- نه! نیستم

+ چه خوب

- سپاهم!!!

یک تکه از قلبم پیش شماهاست که خوندمتون، که خوندین منو...

یه روزى هم بود که گوشى داغونم به سختى به اینترنت وصل میشد، یادمه یه شارژ ٥ تومنى خریده بودم، اگر اشتباه نکنم حوالى سال ٨٥ بود... وبلاگ مادر جوانى رو مى خوندم که ساکن ژاپن بودن و اسمشون بیتا بود، اسم پسرکشون رو به یاد ندارم، اسم باباش اما نادر بود به گمونم... 

مى گفتم، یه شب وقتى گوشى به دست خوابم برد تا صبح همه ى شارژم تموم شده بود و من خیلى غصه خورده بودم براش... خیلى 

 

ادامه مطلب ...