بهم میگه امروز خواب موندم، میگم مهم نیست حالا...
میگه اینجورى امروزو از دست دادیم و نشد کارى که مى خواستیمو بکنیم.
میگم اوه خب حالا براش وخت زیااااااده!
بعد حدود یک ساعت وسط حرفهایى درباره ى برنامه م میگم ببین، تو نظرت درباره ى شرایط و برنامه اى که گفتم چیه؟!
میگه باید اجازه بدى بهش فکر کنم...
میگم خُب باشه تا مثلا کى؟!
میگه نمى دونم! البته خب حالا وخت زیااااااااده!!!