-
فانتزی دو نفره !
1393/10/19 12:45
یکی از فانتزی هام این بود که همراه مرد عزیز نیمچه کچلم برم مکه ... امروز همش داشتم با خودم فکر می کردم چقدر باید خوشبخت باشم که یه سالی یه روزی همراه اون مرد عزیز ، تو چنین روزی مسجدالنبی باشم ! من ماه رمضون مکه و مسجد النبی رو دیدم و به جرئت می تونم بگم یکی از بهترین و ناب ترین حس هایی بود که تجربه کردم . صرف نظر از...
-
باغچه : )
1393/10/18 13:02
یه روز که با عمه اینا و خونواده ناهار رفتیم ناهار بیرون ... یه فرمی آوردن برامون و گفتن اینو پر کنید ! ما همه قیافه ها آویزون که نععع :(( خانومه یه کم خواهش کرد 2 تا برگه نظر سنجی داد بهمون گفت اقلاً دو تا پر کنید ! یکی رو من گفتم و خواهر نوشت اون یکی رو هم حواله کردیم شوهر عمه جان ! یه سوال بود این وسط که شما از چه...
-
این شما و این پست !
1393/10/16 13:01
-
خواب دیروزم !
1393/10/15 22:23
-
اولین امتحان دوره ی ارشد !
1393/10/15 10:41
اول بگم که دیروز غروب یه شوک وحشتناک بهم وارد شد و زنگ زدن که خواهرت غش کرده!!!!!!!!! بیا آموزشگاه ... خواهرم حرف زد باهام گفت نترس. تاکسی بگیر بیا من ماشین دارم و نمی تونم پشت رول بشینم... نفهمیدم چطور خونسردیمو حفظ کردم و 5دقیقه بعد سوار تاکسی بودم! 45 دقیقه تو راه بودم و مدام بهش زنگ می زدم چک می کردمش و هی می گفت...
-
صبح پر ماجرا !
1393/10/14 10:36
از اینجا بگم که صبح ساعت 7.5 کسی زنگ زد به گوشیم ! من هیچ وقت گوشیم رو زنگ نیست وقتی خوابم نت و قطع می کنم و گوشی هم سایلنت ... عجیب بود که گوشیم رو زنگ بود ، صدامو صاف کردم و جواب دادم بفرمایین !با لبخند (یه دوستی دارم میگه از پشت تلفن آدم حس می کنه تو با لبخند جواب میدی! اینقدر حس و لبخندم عمیقه یعنی!!!) گفتن صبحتون...
-
12 دوست داشتنی : )
1393/10/12 15:40
تاریخ گوشیم رو نگاه می کنم ، 2 ژانویه ! یه لحظه به خودم میام می بینم همش 1 ماه مونده تا بزرگتر شدنم ! 12 بهمن امسال ، باید خیلی خوب باشه . خیلی ... چندین سال میشه که جز خونواده و دوستان نزدیکم هیچ هدیه ای از موجود مذکری دریافت نکردم و آخرین هدیه مربوط میشه به بهمن 89 ... : ) نه که تنها بودم همه ی این سالها ... نه ......
-
تصویری از آینده من و یک مرد مومن !
1393/10/11 17:19
یکی از تصویرهای ذهنی من از آینده اینه که من دراز بکشم ، اون برام قرآن بخونه و من نگاش کنم ! گوش کنم ... خوشحال باشم که اگه خودم قرآن خون نبودم یک مرد مومن کنارم هست و با خوندن قرآن آرومم می کنه . یکی دیگه از فانتزی هام اینه که من خواب باشم و از صدای نماز صبح خوندنش بیدار شم ! چشامو باز کنم و ببینم داره نماز می خونه ،...
-
[ بدون عنوان ]
1393/10/10 11:48
چند وقت پیش کشومو مرتب می کردم که یهو دیدم یه دفترچه کوچولو تبلیغاتی تو کشومه ... می دونستم مال من نیست ! درش آوردم دیدم تو یکی از صفحه هاش اینو نوشته ! دقت کنید که چقدر شیک تشدید گذاشته رو هر روز ! دو ر ادغام شده و تبدیل شده به ّ ! تو این کلاس ها بهشون می گفتن کارهای خوبتون رو بنویسید ! اینم کارهای خیلی خوبِ خان...
-
پناه بر خدا : (
1393/10/09 15:45
امروز صبح که رفتیم آموزشگاه ، یه اتفاق خیلی عجیب رخ داد که من هنوز منگ و گیجم نفهمیدم ماجرا چی بود ! فقط خیلی شوکه شدم ! خیلی نگرانم سر این ماجرا ... اونقدر عجیب بود که فاطمه اصرار داشت فکر کن ببین می شناسی این آدمو یا نه ؟ هرچقدر فکر می کنم همچین آدمی تو کل طول عمرم ندیدم ... فقط سعی می کنم بهش فکر نکنم ، فکر کردن...
-
میر داماد !
1393/10/09 10:13
شب هایی هست که با بی قراری سر می شود ... احساس می کنم یک بخشی از من گمشده یک بخشی از روحم کنارم نیست ... یک بخشی از روحم در میردامادِ تهران مانده ... یک بخش دیگر جایی در زنجان ... و بخشِ آخر که نمی دانم کجاست ... یک مگهانِ دور از پدر ، دور از خواهر ، یک مگهانِ خوشحال نیست ... این روزها ، اگر گذارتان به خیابان میرداماد...
-
راستین! رمز 4رقمی!
1393/10/07 13:30
-
یه شب آرام ، در کنار یک کوچولوی 165 سانتی !!!
1393/10/07 01:57
آروم اشکام رو بالشم می ریخت و هی نفس می کشیدم عمیق ... که ضربان قلبم رو به حال اول بر گردونم دلیلش فقط گرفتگی دلم بود و یه پست که خوندم باعث شد اینجوری شم ...قلبم خیلی تند می زد ... همه خواب بودن ... یهو صدای آروم پایی شنیدم و زود اشکامو پاک کردم ... برادرم اومده تو اتاق میگه گیلی ! عشقم !!!!!!!!! گریه نکن بابایی !...
-
رمز 4 رقمی
1393/10/07 00:41
-
خوشبخت شو ! خواهش می کنم !
1393/10/06 13:44
پست حذف شد : )
-
این همه غرور واقعاً واسه چیِ ؟
1393/10/05 23:02
دل تنگم ... واسه دوستم ... واسه پسرش ... خیلی هم دلتنگم ... لعنت به این همه غرورِ بیجا ... می دونم که از چی ناراحتِه..ولی نمی کنم یه زنگ بزنم و بهش دستِ کم توضیح بدم ماجرا اینطوری نبوده که فکر کردی... من اینو درباره ی تو نگفتم اصلاً ... این برداشتِ اشتباهِ تو بوده ... براش بگم که من محکومش نکردم ، نمی تونم ... نمی...
-
دیشب!
1393/10/04 23:11
برام نوشته اینجا همه چیز خوبه ، جای مارتینا ، تو و Gerper* خالیه ... و برام عکس می فرسته از لحظه هاشون و درختِ کریسمسِ خونشون ! . .. میگه اون گیفت قرمز رو می بینی ؟ مالِ توِ ... سانتا برات می فرسته ایران ... * اسم دخترکِ خیالیِ دو رگه ی من ! که به زبون من درآوردیِ جرپریش حرف می زنه ! ادغامی از زبان آلمانی(جرمنی)زبان...
-
رادیو هفت !
1393/10/04 18:47
یه روزایی هست از صبح که پا میشم می خوام برم دستشویی و وقت نمیشه ! تا ساعت 6 هی به تعویق انداختم دستشویی رفتنم رو ! الانم یه درد عجیبی در مثانه ، کلیه و تمامی دست اندرکاران ... احساس می شه. صبح فقط وقت شد مسواک بزنم و صورتمو بشورم ! آرایش هم کردم و نشستم پای کارهام . ناهارم بیرون خوردم با عرض پوزش : (دوستم دعوتم کرد...
-
از آدم های پیگیر خوشم میاد.
1393/10/04 03:42
من هیچ وقت سر هیچ چیزی ، پیگیر نبودم . در واقع پشتکار نداشتم ، به هیچ عنوان . ولی از آدم های با پشتکار خوشم میاد . از اعتماد به نفسی که دارن خوشم میاد . گفته بودم یه آقای سنی(با اعمل ضمه روی حرف س بخونیدش!) بنده رو پسند کردن و لایق دونستن که مادر بچه شون و همسرشون باشم !!! ایشون جواب قطعی رو از من گرفتن . گفتم که حتی...
-
تهران ...
1393/10/03 19:26
همه ی این هفته رو ، بابا و خواهرم تهرانن ... منم که معلومه جای درس خوندنم ، تو فکر برنامه ریزیم که تنها نباشیم با مامان ... مهمون دعوت کردم ، شب هاش درس می خونم ! شاید بابا مجبور شن برن تهران ، چقدر این مرد فراریه از تهران ! حاضره هر روز مسیر رشت-تهران رو طی کنه اما اونجا یه خونه نگیره و موندگار نشه ... بهش می گیم ما...
-
من برم ببینم کدوم کارها رو می تونم تیک بزنم ؟! + عکس
1393/10/02 19:44
اومدم درس بخونم که نشد دیگه ! بابام میگن بریم دوری بزنیم هوامون عوض شه ! مامان میگن بمونی خونه که درس نمی خونی پس بیا بریم ! میام خونه گزارش می دم : ) --- خب ! من برگشتم به توصیه ی دوست عزیزی که با حرف V کامنت گذاشته بودن رفتم سمت عطر های امانوئل انگارو که دوس داشتم ولی حس کردم شبیهش رو قبلاً داشتم ! و از یه طرف فک...
-
گیسو !
1393/10/02 16:11
اول اول که به دنیا اومدم ، کچل خان بودم ! یک موجود کچل دوست نداشتنی 4کیلو و دویستی ! بگو ماشالا :| ! بعد از 2 سال شدم به موجود مو فرفری هنوز یه کم تپل! بعد که سه 4 سالم شد یه دختر کشیده بودم و اما موهام ، هر کی می دید موهامو از مامانم می پرسید بیگودی گذاشتی براش ؟! 6 7 سالم شد موهامو کوپ زد مامانم ، به اصرار خودم!...
-
ترنج نارنجی ! +عکس اضافه شد بازم !رمز 4رقمی
1393/10/02 07:31
-
بدانید و آگاه باشید !از هر دو نفر ایرانی ، یک نفر گشت ارشادند !
1393/10/02 05:26
پارسال بود با نگین برنامه گذاشتیم صبح بریم استخر ! ساعت 8 صبح قرار داشتیم از هفت بیدار شدم و دوش گرفتم آماده ی رفتن شدم ! هی فکر کردم کدوم مایومو بپوشم و یکی رو انتخاب کردم ! رفتیم استخر دیدم عه ! این استخر امروز مخصوص آقایونه! تز دادم بریم استخر سپاه ! رفتیم از این سر به اون سر شهر ، خیلی خوشحال که طلسم شکسته شده !...
-
آخرین روز دانشگاهم !
1393/10/01 13:07
امروز به افتخار آخرین روز دانشگاهم زنگ زدم به نورا و گفتم حاضر شو کلاسم تموم شه میام دنبالت بریم صبحونه ! نذاشتم بگه نه :))) دیگه ساعت 9.5 کلاسم تموم شد و رفتم دنبال نورا ! گفت آبمون قطع شده و من صورتمم نشستم آب آشامیدنی هم نداریم حتی ! بردمش خونه مامانی دستشویی رفت و صورتش و شست و پیش به سووووی صبحونه ! رفتیم دیدیم...
-
بازی وبلاگی !
1393/09/30 11:48
دوستان لطفاً به این آدرس برید و دست خطتون رو برام بذارید ! تقلب نکنید چپ دست ها ، با دست راست می نویسن:دی و راست دست ها ، با دست چپ:))) بدووووون تمرین بنویسید و اولین چیزی که به ذهنتو می رسه ! من بدون هیچ تمرینی نوشتم 2 3 خط ! که تا شب آپلود می کنم فعلاً دسترسی به نت ندارم ! این هم آدرس وبلاگ اردی !...
-
من ؟! ویار ؟!؟! اون هم ماهیچه ؟!
1393/09/30 01:45
حالم که بد میشه بد ادا تر و بد غذا تر از همیشه م میشم : ( ! حالا تو این حال خراب ، من هوس کردم ! هوس ماهیچه ی پسران کریم ! هزچی می خوام حواسم رو پرت کنم نمیشه : ( دل بی عقلم نمی فهمه من اینجام و تا مشهد رفتن کلی برنامه می خواد! من هوس ماهیچه ی پسران کریم کردم : (( من ، مگهان ، موجود فراری از گوشت اعتراف می کنم در حد...
-
فقط برای بعضی ها : ) عکس های جدید اضافه شد !!!
1393/09/29 03:28
-
یه شب عالی !
1393/09/28 00:18
شام در پیتزا پیتزا میل شد . و همه چیز خیلی خوب بود ! من مامان و خواهرم بالا بودبم حاضر می شدیم که بابا یه تیپ خفن زد و رفت تو ماشین :))) رفتیم تو ماشینم نفهمیدیم چی با چی پوشیده ! پیاده شدیم بریم ایکیا خرید دیدیمش و خنده ای بوداااا مامانم داااد و خنده که ف ! الوانی شدی برا خودت :))) الوان : کنایه از رنگارنگ بودن لباس...
-
بابا خسته اما خوشحاااااااال : )
1393/09/27 19:54
یه ربع پیش بابا اومد خونه، گفتیم ما میریم دنبال داداش و از اون ور میریم خرید لباس و یه کم مغازه گردی ... خیلی خوشحاااال و خندون گفت غلط کردین ! بدون من ؟! منم میام !!! گفتیم خسته ای خب ! مامان اصرار که استراحت کن گفت دووووس دارم خب با شما باشم !!!!! هیچی دیگه ... قراره بریم بیرون برامون خرید یلدا کنه:)) خدایا همه ی...