-
جشن بی زمان + عکس + دانشگاه من
1394/07/06 11:26
نشستم روی نیمکت محبوبم ... اینجا ویوی خوبی داره ... آفتاب به صورتم نمیزنه ... و بهم امکان خوندن میده ، خوندن و از یاد بردن در آرامش ... می خونم و به جشن بی زمان فکر می کنم . جشن بی زمانی که به وقت رسیدن مامان و بابا در دلم برپا میشه .
-
کنسرت چارتار!
1394/07/05 11:19
بالاخره می رسیم به شب پنج شنبه بعد از کلی استرس و نگرانی ! که رفتیم به سمت برج میلاد ... قرار بود اگر شد یکی از دوستان رو از دور ببینیم و سلام و علیکی بکنیم . هردو با خانواده ها بودیم و موقعیتی بیش از این نداشتیم . اول کنسرت که نشستیم و یه کم با خواهرم با چهره های گریه کرده!!! سلفی گرفتیم که موجوده عکسها ... (یکی از...
-
روز کمک به توریست ! کسی هست اینجا آیا ؟
1394/07/04 15:55
امروز کاملا اتفاقی چشمم به این ایده ی رنگی رنگی خورد ! + اینجا کسی هست که بخواد کمک کنه به توریست ها ؟ اگر بله لطفا برام کامنت خصوصی بگذارید تا هماهنگ شیم با هم ! من رشت هستم و اگر تهران بودم احتمالا توریست های سوریم رو دعوت می کردم به کافی شاپی جایی... حالا اگه اینجا کسی هست که تمایل داره جایی رو نشونشون بده یا...
-
توریست و مگهان غیر اجتماعی :دی
1394/07/04 09:58
قسمت جالب ماجرای کاخ سعد آباد ... یه آقایی اومد و ازم خواست برم ازش عکس بگیرم . باهاش صحبت کردم و پرسیدم از چا زاویه ای عکس بگیرم ؟ با لهجه ی خاصی انگلیسی حرف میزد . جوابمو داد و عکس گرفتم !بهش لبخند زدم :) و گفتم اجازه میدید برم ؟ لبخند زد و گفت آره... با عمه م سلام و علیک کرد و خدافظی... بعد از ماجرای گریه داری که...
-
برای ثبت لحظه های بدم ، میون روزهام ...
1394/07/04 08:41
همش که نباید از غم و اندوه گفت . اگه اشک و آه و ناله رو کنار بذارم می تونم تجربه های خوشم از تهرانگردی رو باهاتون به اشتراک بذارم :) جریان زندگی تو این شهر بزرگ ، عجیب دوس داشتنیه . این اولین و آخرین نظر من درباره ی تهرانه... و البته برای من دلگیر بود دیدن اون همه بنز و بی ام و و پورش ... در کنار پرایدهای کار راه...
-
مکه ی خونین و دل خونین من و ...
1394/07/04 03:14
از مکه و منا چیزی برای گفتن ندارم ، اما از دلم دارم ... بمیرم برای دل عزادارامون ... من عزادار خانواده م نشدم ، اما حرفای مردم داره آبم میکنه ... نمی دونم چی دارن می کشن ؟ فقط از خدا براشون طلب صبر می کنم ... و هم چنان های های گریه... 22 نفری که مامان و بابا می شناختنشون جونشون رو از دست دادن . فردا بر می گرده...
-
شهر من رشت... جایی دور از منا ...
1394/07/03 15:07
دقایقی پیش به شهرم ، به خونه م و به زندگیم برگشتم ... خدایا شهریورت ، مهرت ... برام بد رقم خورد. پر از ترس ، پر از خستگی و دلهره ... خودت پایان داستان رو خوش کن . من حوصله ی فیلم های هالیوودی و ایرانی ! ندارم . یه پایان هندی خوش ازت می خوام . خودت بلدی چی کار کنی ... توکلم به توعه و دیگر هیچ ... + از دیروز تا امروز...
-
[ بدون عنوان ]
1394/07/03 10:11
بهم میگه تو هم دل خیلی ها رو سوزوندی... که داری و اونا ندارن... که همیشه داشتی و اونا نداشتن... حس می کنم راس میگه ... + ما تو یه هتل خیلی معمولی اقامت داشتیم این چند شب ، ما روزای پر از هیجانی داشتیم . گریه ... صدای جیغای من ... ترس های من ...
-
[ بدون عنوان ]
1394/07/02 02:29
حس می کردی ازت دوره ،همیشه دلخوش بودی که دست تقدیر این بوده ... تو ازش دوری و دستت بهش نمیرسه... اینجوری خودتو راضی می کردی... حالا که بهش نزدیکی... بازم دست تقدیره و ........ + اینجا تهرانه ، پاییز 94...
-
سجاد افشاریان دوستیم ما !
1394/07/01 23:52
یعنی بالا برم پایین بیام ، شخصیت مهران غفوریان برام یه جوریه:دی + آخه چرا من هر کی رو دوست میدارم طفلی رای کم میاره :| ¿ + فگطططططططط سجاد افشاریان! به هزار دلیل :دی
-
مامان و بابام حاجی شدن :)
1394/07/01 23:16
تو اخبار حاج آقا علیرضای ما رو دیدن . بمیرم براش الهی ... و برای خانومش ... برای حاجی های عزیزم که فردا عیدشون واقعا عیده ... + خدایا ، مامان و بابای عزیزم رو در پناهت حفظ کن . اونا رو به آرزوهای قشنگشون برسون ... + 11 روز ...همش 11 روز مونده تا روشن شدن دوباره ی خونمون ...
-
مهر !
1394/07/01 00:00
گفته بودم ؟ از افتخارات مامان جانم اینه که حروف اول اسم ما سه تا میوه هاشو که کنار هم می ذاره واژه ی مهر ساخته میشه ... م حرف اول اسم من ... و ه حرف اول اسم برادرک نازنینم ... ر اولین حرف اسم خواهر جانم ... ما سه تا باعث بیشتر شدن مهر بین مامان و بابامیم ... خودشون که اینطور میگن :) + مهر مبارک ...
-
نیمه ی سنتی پنهان درونم همیشه زنده ست.
1394/06/31 15:57
من خواننده ی پر و پا قرص این وبلاگ نیستم ولی گاه گاهی میرم و می خونمشون . امروز که این لینک رو از مرد روز توش دیدم و پست رو خوندم دلم خواست بگم شمام بخونیدش. جالب بود . مرد و زن نداره ، ما هممون یه نیمه ی سنتی پنهان تو وجودمون داریم ، هممون... + اینجا
-
خیلی خز بود این حرکت چارتار!
1394/06/31 12:07
28 م پر شده بود . برام از چارتاری ها اس ام اس اومد که 2 مهر کنسرت خواهیم داشت ، شروع فروش از ساعت 2 . با خواهرم تماس گرفتم نیم ساعت بعد از شروع فروش بلیت ، همه چی درست شد و در ردیف چهارم 6تا بلیت خریدیم ! حالا از همون روز هر ساعت اس ام اس میاد که تمدید شد ، 29 م ، تمدید شد ، یکم ، تمدید شد دوم سانس دیگر ... یعنی شورشو...
-
من هستمت ! ما هستیمت !
1394/06/31 03:08
از روزی که مامان بابا رفتن ، با برادرک تصمیم گرفتیم دیگه درای بطری هامونو روونه ی سطل زباله ی خشک نکنیم . دیروز که از باشگاه بر گشت دیدم با قیافه ی له جلوی دره ، یه دستش ساک ورزشی و دو تا بطری آب خالی هم تو اون یکی دستشه ! نگاش کردم گفتم برادرک! اینا چیه با خودت آوردی ؟! گفت مگه قول ندادیم هیچ در بطری ای رو دور...
-
یا زیر 24 سال عروس شید یا زیر 24 سال عروس شید :| و لاغیر
1394/06/29 02:58
اگر تجربه ی حالام رو دو سال پیش داشتم ، قطعا متاهل شده بودم . وقتی متاهل نشی تا یه سنی ، کم کم میزان سطح شعورت بالاتر میره و دیگه نمی تونی یه کم شعور!!! رو وارد زندگیت کنی. + این خود با شعور پنداری هرچه سن بالاتر میره بیشتر کار دست آدم میده !!! به هر موردی میام فکر کنم ارور میده که مورد نامناسبه ... :| هر کدوم حالا به...
-
پست موقت !+ عکس
1394/06/28 19:11
دلم می خواست همین الان تو خونه ی خودم باشم ، به نقاشی که در حال رنگ کردن دیوارای خونه ست ، دستور بدم بره بیرون و راحتم بذاره . بوی رنگش باشه و خودم و خودم ... --- دلم می خواست تمام اتفاقای زندگی رو پشت سر گذاشته باشم ، آشنایی ، خواستگاری و نامزدی و ماجراهاش رو ... و الان بی دغدغه تو خونه ی خودم باشم . چرا من انقدر دست...
-
امیرمهدی ژوله و دیگر هیچ:دی
1394/06/28 13:55
من دوباره اسنتدآپ این دو عزیز دیشبی رو دیدم. مطمین تر شدم که به فرد باهوش ماجرا رای خواهم داد نه به کس دیگری ؛) البته رایم رو دیشب دادم. ولی خواستم مطمین شم کی بهتر بوده و دیدم به هیچ عنوان علاقه م به شخص ژوله رو لحاظ نکردم و صرفا کارش رو بسیار!!! قوی تر دیدم . برام عجیبم هست که کسی برنامه رو دیده باشه و اون شوخی های...
-
شعور رو باید خرج کرد .
1394/06/28 12:55
تو کاری رو به کسی محول می کنی ! این یعنی به اون شخص اعتماد کردی و هم یعنی از انجام وظایف خودت شونه خالی کردی ، حالا به هر دلیلی ضیق وقت ، نبود شرایط و ... پس حق نداری وقتی با نتیجه ی غیر دلخواهت رو به رو شدی شروع کنی به غرغر ! و به هیچ عنوااان حق نداری عصبانی بشی ... اون شخص به تو لطف کرده و کارت رو انجام داده و...
-
وقتی خدا باهامون حرف میزنه...
1394/06/27 13:25
یه روزایی وقتی بارون میباره ، حس می کنم خدا می خواد یه چیزی بگه ... و قطره های بارونو حرفای خدا میبینم . بارون امروز ، از اون باروناست ... خدایا بازم برام حرف بزن ، دلم داره باز میشه ... چقدر خوبه که هستی و دونه دونه ی کلماتت رحمته :)
-
خدایا من دلم نگرفته ها ...
1394/06/26 16:43
اینکه سر چیزای احمقانه دلت بگیره ، باید به خدات جواب پس بدی :) ناشکریه که میون هزار تا چیز خوب ، یه دلخوری خیلی کوچیک رو برای خودت بزرگ کنی و حالت بد شه .
-
اصول مهمون داری!
1394/06/25 18:51
وقتی مهمون دعوت می کنید توصیه ی اکید می کنم ازش بپرسید چی دوست داره که براش درست کنید . من برای اولین بار خیلی دست تنها بودم برای مهمون داری ! تا شب باشگاه بودیم با دوستم و قرار بود فردا ناهار بیاد خونمون. تماس گرفتم و پرسیدم که آیا چیزکیک دوست داره ؟ جواب منفی بود ! و کرم کارامل چطور ؟ بازم جواب منفی بود البته در...
-
آی پی مشترک! کسی هست برام درباره Ip بگه ؟!
1394/06/25 16:03
دقایقی پیش یکی از دوستان ، عموی وبلاگستان برام کامنت گذاشتن که با نام های مختلف ، از آی پی من!! کامنت دریافت کردن. شک کردم که شاید کسی جز خودم با اسم مگهان کامنت میذاره. ولی با دیدن کامنت ها و آی پی ها دیدم نه!! کامنت ها دقیقا چیزیه که خودم نوشتم و ارسال کردم . ولی افراد دیگه هم با آی پی من کامنت گذاشتن ! این قضیه به...
-
مطبخ مگهان!
1394/06/24 14:37
پاستای عزیزم دو بار گرم و سرد شده ، مهمونم به مراعات حال من گفت دیرتر میاد. حالا منم و یه عالمه وقت اضافه اومده ... خونه مرتبه ، غذا هام حاضره ... میگم چطوره یه سوپ هم درست کنم تا دوستم بیاد ؟! هوم ؟ پاستای نیمه آماده و دورچینش
-
[ بدون عنوان ]
1394/06/23 14:11
دلم می خواست تو خلوتم کسی رو دوست می داشتم ... + دلم برای گفتن دوستت دارم تنگ شده ! چند وقت می گذره از آخرین باری که این واژه ها از زبونم شنیده شد ؟ + دوست داشتن سخته ، اما نه به اندازه ی دوست نداشتن ... + عشق نجات دادن غریقی است که دیگر هیچ کس به نجاتش امید ندارد. "نادر ابراهیمی"
-
استراحت مطلق
1394/06/23 13:10
روزایی که از 7 صبح بیدارم انگار تا شب سر حال ترم ، دیشب بدون یه ساعت خواب بعد از ظهر حتی تا 3 بیدار بودیم . مهمونای خودمونی داشتیم دو سری ! مرحله ی آخر آقایون بالش گرفتن دراز کشیدن :)) ما خانوما هم بالا سرشون هرهر کر کر می کردیم . از چند روز پیش تصمیم گرفتم تغییر رویه در برخوردم با برادرم داشته باشم . با خواهرم مطرح...
-
وقتی تو خواب یاد کارای انجام نشده ت میفتی...
1394/06/23 05:10
ساعت 5.5 صبح از خواب بپری و یادت بیاد لباس ها شسته شده و نم دار تو ماشینه ، کورمال کورمال از اتاقت خارج شی و پات به هزار و یک چیز موجود در کف زمین و حتی ناموجود گیر کنه و سکندری بخوری هزار بار تا به ماشین لباس شویی برسی... بالاخره لباس ها رو در بیاری ، مرتب رو خشک کن ها بچینی و برگردی که آروم بخوابی... اما خوابت نبره...
-
[ بدون عنوان ]
1394/06/23 03:05
گاهی وقت ها دلت می خواهد یکی را ببینی بروی خانه بنشینی فکر کنی و برایش بنویسی گاهی وقت ها آدم چه چیزهای ساده ای را ندارد ! + الف.صالحی + و همین آرزوهای ساده ...
-
آداب اولیه خوردن ، بی صدا غذا خوردنه !
1394/06/22 11:42
یه چیزی که به شدت آزارم میده طرز غذا خوردن آدماست . من اصلا دوست ندارم آدمایی رو که غذاشون رو مزه مزه می کنن، متاسفانه نمی تونم تذکر بدم بهشون و فقط از ته دل غمگین میشم که چرا فلانی اینجوری غذا می خوره و دهنش رو صدا میده:( + یه بار به یکی از دوستام گفتم ، گفت آخه اینجوری نخورم غذا بهم نمی چسبه ، خب بنده ی خدا چسبیدن...
-
من و برادرک ! این داستان کیف جنس بد ، یا کیف بد جنس:دی
1394/06/22 08:10
شب بهش گفتیم می خوایم برات کیف نو بخریم ، کیف پارسالش تمیز و عالیه. فکر کردیم به رنگ کتونیش نمیاد و می تونیم یه کیف دیگه براش بخریم حالا که انقدر مرتبه و وسایلش رو عین روز اول نگه میداره . بهش که گفتیم گفت نه! کیف نمی خوام . من خوشم نمیاد هر سال اسراف کنم... بعدشم شما می خواین کیف قدیمیم رو ازم بگیرین. تز بابام همیشه...