مگلاگ

مگلاگ

مگهانِ :دی
مگلاگ

مگلاگ

مگهانِ :دی

بهم میگه تو هم دل خیلی ها رو سوزوندی... که داری و اونا ندارن... 

که همیشه داشتی و اونا نداشتن... 

حس می کنم راس میگه ... 


+ ما تو یه هتل خیلی معمولی اقامت داشتیم این چند شب ، ما روزای پر از هیجانی داشتیم . گریه ... صدای جیغای من ... ترس های من ... 

نظرات 6 + ارسال نظر
خورشید 1394/07/03 ساعت 19:44

سلام مگهان عزیز
چه ساعات بدی رو گذروندین...سفری که میتونست قشنگترین سفرشون باشه بعد از این همه سال انتظار، چطور براشون تلخ و زهر شد.......
الله اعلم
ان شالله عزیزان شما سلامت به خونه برگردن و خداوند به کسایی که عزیزی رو توی این حادثه ها از دست دادن صبر جمیل بدن.

مهناز مامان رایان 1394/07/03 ساعت 14:49

مگیی جونممممم
عزیز دلممممم
واییی اگه بدونی از لحظه شنیدن خبر تا اطلاع رسانی چوپان جان مثل اسفند رو اتیش بودم
باز هم خدا رو شکرررررر
ای کاش این همه اتفاق نمی افتاد، حیف
ولی باز هم شکررررررر

جلبک خاتون 1394/07/03 ساعت 14:38

مگی؟
هستی؟

خوندم عزیزم...ممنونم خیلی خیلی...خصوصیت رسید. ببخش که توان نوشتن بیش از این رو ندارم.فقط بگم حس خوبی دادی بهم...

سمیراجدید 1394/07/03 ساعت 13:13

لطفا خبر سلامتی پدرو مادرتون رو بدین

مگی خوبی؟باور کن تمام زیرنویس شبکه خبرو خوندم.همش فکرم پیشت بود.خدا زودتر پدرومادرتو سالم برگردونه پیشت

مترسک 1394/07/03 ساعت 11:44 http://1matarsak.com/

من از بس با صدای بلند خوندم صدام گرفته! :D

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد