مگلاگ

مگلاگ

مگهانِ :دی
مگلاگ

مگلاگ

مگهانِ :دی

پست موقت !+ عکس

دلم می خواست همین الان تو خونه ی خودم باشم ، به نقاشی که در حال رنگ کردن دیوارای خونه ست ، دستور بدم بره بیرون و راحتم بذاره . بوی رنگش باشه و خودم و خودم ... 

--- 

دلم می خواست تمام اتفاقای زندگی رو پشت سر گذاشته باشم ، آشنایی ، خواستگاری و نامزدی و ماجراهاش رو ... و الان بی دغدغه تو خونه ی خودم باشم . چرا من انقدر دست و پام می لرزه از این ماجراها ... و چقدر راضیم که پارتنری ندارم که بخواد بهم اون استرس ها رو وارد کنه :|

--- 

دلم می خواست یه کتاب بردارم از قفسه ی کتابامو بدم فرد منتخب !( بعد از کلی فکر انتخاب شده خب پارتنرم!!!) بگم برام بخونه و منم به ظاهر به جمله هایی که میخونه گوش کنم و در باطن به خوشبخیم فکر کنم و اینکه الان کنارمه و برام می خونه.

--- 

دلم می خواد با پارتنرم برم زبان آلمانی رو دوباره شروع کنم و مجبورم کنه دیگه رهاش نکنم . دلم می خواد باهاش دعوا کنم سر به هم ریختن خونه و کمک نکردناش ... دلم می خواد مجبورش کنم برای خودش اون عطر کرید دوست داشتنیم رو بخره ! خودمم براش اون کفش اکو رو بخرم که طبیه و کمتر به کمرش آسیب میزنه!

--- 

+ من عاشق بوی رنگم ! 

+ باور کنم شهریور دوست داشتنیم داره میره ؟! ... 

+ کاش مهر یادآور مدرسه و دانشگاه نبود ، اینجوری من الان با تمام وجود خوشحال بودم از اومدنش !

+ واقعا تو این همهمه ی به هم ریخته ی خونه ، میشه آدم فکرش هزار جا نره ؛) ؟! میشه فکرش در هم و بر هم نباشه ؟! 

نظرات 8 + ارسال نظر

هومم چقدر دلت میخواد.
ولی خب این دل نیست که مهمه. این تمام هستیِ وجودیِ ماست که مهمه. دل با سر و عقل و هوش و جان. که امیدوارم همونی که میخوای باشه

باران 1394/06/29 ساعت 14:19

سلام
من 15روز اول مهر اصلا دوست ندارم :((
حاضرم هر کاری بکنم ولی این 15روز اول رو نبینم :((
و نهایتش هم از 15-16آذر هم اونقدر حالم پریشون میشه که حد و حدود نداره :((
الانم که داریم به مهر نزدیک میشم عین اونایی شدم که کشتی هاشون غرق شده
سالهاست این حالتو دارم :((
حتی با وجود تمام شدن درس و دانشگاه :((

عمو 1394/06/29 ساعت 08:09

مرغ آمین بالای سرت

ممنونم عمو ؛)

پری 1394/06/29 ساعت 07:05

سلام مگی جان.چطوری عزیزم؟
وای گفتی...بوی رنگ...بوی بنزین...بوی نفت...
حالا نمیشه به جا پارتنرت با من بیای آلمانی؟؟؟؟

سلام عزیزم
خوووبم شکر...
اوم بوی لاااک حتی...
نع واقعا نمیشه... یه دبیر خوب می خوام اولا(گیتی فاجعه بود ترم آخرم:|) دوما( می خوام تو خونه به هم تمرین کنیم بریم کلاس :دی)

چوپان 1394/06/29 ساعت 01:43

زلزله شده!!!!
منیکه اون خونه رو دیدم
الان وااااااااااقعا درک میکنم کلافه گیتو :|
خدا صبر بده :)))چیبگم

میبینی ؟! :( تازه عمق فاجعه رو بعیده بتونی درک کنی فقط بگم همه چیز در دو متر فضا گنجونده شده...
پرده هام کندم ! و هزار تا اتفاق دیگه :/ زلزله شده زلزله !!!!!!

آویشن 1394/06/29 ساعت 00:42

پاییز از هر لحاظی خوبه غیر از تیکه ی درس و امتحانش

هوممم... کاش به گند کشیده نمیشد با اسم دانشگاه:)))))

مجید مویدی 1394/06/29 ساعت 00:19

همیشه از درس و کلاس و این قضایا متنفر بودم. شاید همینم باعث شده از اول پاییز دل خوشی نداشته باشم. البته بعد از درس و دانشگاه و این چرت و پرت ها، این حس نفرتم کمتر شده، اما هنوز هست.
+ پاییز رو خیلی دوست دارم. با اینکه همیشه غمگینم میکنه. اولش که بلا استثنا افسرده میشم.
+ من یه بار از یکی از رفیقام خواستم برام کتاب بخونه. توی خوابگاه تنها بودیم. یه شبِ خیلی سرد زمستونی بود و منم کم حوصله بودم. قبول کرد و برام خوند.
خوب بود. البته اگه فرد منتخب بخونه، احتمالا بهتر هم هست.
+ کار خوبیه. میشه حین خوندن اون، یه انصراف خاطر قشنگ و ملیح رو تجربه کرد :)

عجیبه شما که درس خون بودید (منم شاگرد تنبلی نبودم ولی همیشه از مدرسه گریزون بودم همیشه!!!!)
+ ماجرای کتاب خوندن رو یه بار می نویسم وقتی از کسی خواستم برام بخونه ...
+ :)

مبی 1394/06/28 ساعت 20:12 http://inthisworld.blogsky.com

همه ی ماهایی که توی یه رابطه ایم آرزومند این آرامش بعد از طوفانیم

من که در رابطه ای نیستم البته . به طرز مخوفی تنهام و آرامشم ... نگران طوفان بعدشم :|

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد