مگلاگ

مگلاگ

مگهانِ :دی
مگلاگ

مگلاگ

مگهانِ :دی

برای ثبت لحظه های بدم ، میون روزهام ...

همش که نباید از غم و اندوه گفت . اگه اشک و آه و ناله رو کنار بذارم می تونم تجربه های خوشم از تهرانگردی رو باهاتون به اشتراک بذارم :) 

جریان زندگی تو این شهر بزرگ ، عجیب دوس داشتنیه . این اولین و آخرین نظر من درباره ی تهرانه... 

و البته برای من دلگیر بود دیدن اون همه بنز و بی ام و و پورش ... در کنار پرایدهای کار راه بنداز ! برای منی که تو شهر خودم دستم به دهنم میرسه و یه زندگی نرمال حتی رو به بالا دارم ، ناراحت کننده بود دیدن اون همه تفاوت ... تو شهر کوچیک ما کمتر دیده میشه این فاصله ها :) 

روز اول موزه ی زمان و رستوران دوس داشتنی اونجا رو تجربه کردیم . خانومای کادر رستوران بی حجاب بودن و کاملا آزاد و سیگار می کشیدن . برای من دیدن چنین صحنه ای واقعا عجیب بود ! ناهار خوشمزه ای بود ...روز اول دلشوره داشتیم و نمی دونستیم چرا...فردا صبح زود پاشدیم و بعد از خوردن صبحونه رفتیم سمت کاخ سعد آباد ! حالم حسابی خوب بود و شارژ بودم ، هوا گرم بود ، شوهر عمه اصرار داشت بمونیم که عکس بگیره و برای مامان بابا بفرسته ، ما خانوادگی اهل ایستادن و عکس گرفتن نیستیم ، اما بخاطر مامان که هی از دلتنگیش میگفت گفتیم عکس بگیریم بدونن خوشیم ، جلوی موزه ی نقاشی های استاد فرشچیان بودیم که خواهرم گوشیشو در آورد و آخرین خبر رو خوند. خبر از حادثه ی منا داشت. ما که تا دیشبش راحت با مامان و بابا تماس می گرفتیم ، دیگه تماس امکان پذیر نبود. دلشوره ، ترس وحشت و تصور یتیم شدن همش در لحظه به جونم افتاد . نشستم رو چمنا و شروع کردم به اشک ریختن ، تک تکمون پر از ترس بودیم و موبایلامون یک ریز زنگ می خورد . اولین نفر زن عموم بود ، سرش داد زدم ، گفتم بی خبریم از مامان و بابا ... اگر نزدیکم بود حاضر بودم بهش کشیده بزنم بخاطر حرفای مزخرفش و گریه هاش... انسان ها چقدر احمقن که حال بچه ی یک مسافرو نمیفهمن ، فقط میگفت چرا زنگ نزدید و می خواست سر دربیاره کجاییم و داشت ماجرای خونین رو که از اخبار شنیده برام وصف می کرد!!! خدا ببخشتش ... نیم ساعت طول کشید تا تونستیم با پدرم ارتباط بگیریم از طریق ایمو ، گفت خوبیم سالمیم عیدتونم مبارک. صدای همیشه خندون پشت تلفنش دلم رو آروم کرد ، لرزیدم ، قسمش دادم بره سمت چادر مامان اینا ، گفت الان با مادرتون بودم . اشک ریختیم گفتیم این خبرا چیه و گفت چیزی نبوده مردم مجروح شدن آمبولانس اومده ولی ما خوبیم ... به اخبار توجه نکنید چرا اخبارو دیدین ؟! و گفت همه چیز امن و امانه و اخبارو باور نکنیم. بچه های دو ساله ش رو خر کرد ! ما هم خوشحال که گویا چیزی نبوده ، نگو که 22 نفر از همسایه های آشناشون کشته شدن ، نگو که چندین خانوم از دوستای مادرم بی همسر شدن ... نگو که نزدیک بود مامان و بابام رو از دست بدم و بهمون نمیگفتن . وسط انجام اعمالشون بودن که با اون اتفاق برگشتن به چادرا و اجازه ی خروج بهشون داده نشد . از اون لحظه بود که سیل تماس ها جاری شد. موبایل من خواهر و برادرم ، از اون طرف عمه و شوهر عمه م مدام زنگ می خورد. خسته کننده بود واقعا.... انرژی ازمون گرفت. هربار هررر تماسی باهامون گرفته میشد فکر می کردیم انفجاری چیزی شده ! ماجرای جدیدی پیش اومده و از هرکسی می پرسیدم منظورتون واقعه ی صبحه ؟! می گفتن نه همین نیم ساعت پیش (بی شعورا اخبارو دیر شنیده بودن!) من هیچ ابایی ندارم از فحاشی به آدم های بی فکر...سفرمون به گند کشیده شد دوباره و فکر کردیم چیزی شده تا شد دوباره تماس بگیریم . 

فهمیدیم خبر جدیدی نیست و همون اتفاق رو اخبار نشون میده و مردم فکر می کنن مال نیم ساعت پیش بوده!!! تک تک تماس می گرفتن می گفتن شما کجااایین ؟! (به کسی نگفته بودیم تهرانیم و گویا کلی مهمون سرزده رو به خونه هاشون برگردونده بودیم!آخیش! حقشون بود:|) خلاصه دوم مهرمون یه روز فاجعه بود . 

شبش هم بلیت کنسرت داشتیم ... 

نظرات 11 + ارسال نظر
Mr chapool 1394/07/05 ساعت 00:33 http://chapdas.blogsky.com/

این همه ماشین مدل بالایی که من توو تهران و کرج دیدم حقیقتا شهر دیگه ای ندیدم تا الآن! چیزی که جالبه اینه که اکثرا هم جوون هستن !
یه خیابون اونطرفتر ما معمولا سر شبا میان بیرون و با ماشیناشون به هم دیگه پز میدن!

آره خب...اینجا ماشین 200 میلیونی زیاااده اما بیشتز از اینا خیلی به ندرت میبینی ...

بلوط سرخ 1394/07/04 ساعت 18:34

خدا رو شکر که مامان بابات خوب و سالمن، من این خبر رو خیلی دیر شنیدم ولی وقتی شنیدم ذهنم رفت سمت پدر مادر تو و کلی برای سلامتیشون دعا کردم..

الهی عزیزم....شما همتون لطف دارید بهم ...

من اما از وقتی دانشجو شدم شهرستان دیگه تهران رو دوست ندارم...
بعضی ها واقعا شعورشون پایینه نمیفهمن چی دارن میگن!
منم مثل تو راحت ب ادمهای بی فکر فحش میدم :)))
خدا رحمت کنه شهدای منا رو...
الهی هزار بار شکر که مادر پدر سالمن...

ایشالا به سلامت برگردن، فامیلاتون این رفتارشون جدای از نگرانی احساس وظیفه هم بوده! من نمیدونم واقعا لازمه حتما به خود بچه ها زنگ بزنین؟ خب میشه از یه اشنای دیگه هم پرسید، خود بچه ها هم حال خوبی ندارن!!!!

ایشالا ....
آره فکر کنم . نمیدونم واقعا آزار دهنده بود . به نظرم کافی بود به مادربزرگم زنگ میزدن. عاشق حرف زدنه! همیشه تلفن دستشه و تو خونه نشسته
ولی همه به سمت ما حجوم آورده بودن!

سلام عزیزم
برای پدر ومادرت ارزوی سلامتی دارم
ان شالله سلامت برگردن

سلام ممنونم بهامین جان

کاسپین 1394/07/04 ساعت 10:59 http://http:

مگ عزیز سلام.امیدوارم سلامت باشی.انشاله این روزها هم با آرامش میگذره.حتما قسمت بوده خونه نباشید.چقدر اون لحظات طاقت فرسا بود براتون.به امید حق همه شون به سلامت سر خونه زندگی هاشون حاضر بشن.

سلام عزیزم ....
واقعا شاید قسمت بود دور باشیم ... خواهرمم میگفت باید به فال نیک بگیریم که تو خونه و تنها نیستیم . تصور مهمون داری تو اون شرایط وحشتناک بود. مردم فکر میکنن برای خوب کردن حالمون بیان خونمون و از تنهایی درمون بیارن:|

مترسک 1394/07/04 ساعت 10:10 http://1matarsak.com/

ولی درسته سفر تهران به کامتون تلخ شد اما در عوض همین که خونه خودتون نبودید می‌دونی چقدر کمک می‌کنه که زودتر آروم بشی؟ خونه که باشی در و دیوار هم بهت رو میارن، اما سفر که هستی راحت‌تری، بگذریم...
این‌که مهمون سرزده‌ها رکب بخورن یک حالی میده :D

آره واقعا درست میگین جناب مترسک ...
دقیقا زمان زودتر گذشت. این 9روز رو موندم چطور باید سپری کنیم؟! خیلی کش اومده روزا ...
+ خییییلی حال میده ها

باران 1394/07/04 ساعت 09:32

سلام
با خوندن این پست تون فقط اشک ریختم
ایشالا تمام حجاج من الجمله پدر و مادر عزیز شما بسلامت برگردن و به این کابوس ترسناک خاتمه بدهند .بخدا شاید باور نکنین اونقدر من دلواپس حجاج
ایرانی و همه حجاجی که تو مکه هستند شدم که شاید خونواده هاشون
اینقدر دلواپس نباشند مدام دعا میکنم خدا حفظ کن جون باقی حجاج.
خدایا کاری کن تمام بیماران واقع در بیمارستان های عربستان
هر چه زودتر درمان بشن و عمرشون رو پایدار کن و تمام حجاج رو به آعوش خونواده هاشون و وطنشون بسلامت برگردون.
یعنی این دو روز اینقدر اشک ریختم که حد و حدود نداره.
خواهرم بهم میگه :دختر تو چرا اینقدر گریه میکنی کاریه که شده
خدا به خونواده هاشون صبر بده
منم میگم والا بجز اینکه به خونواده هاشون صبر جمیل بده به ملت ایران
و ملت مسلمان جهان هم صبر بده و ایشالا ظهور آقا امام زمان رو نزدیک
کنه که خودش انتقام خون این حجاج بی گناه و مردم بی گناه یمن و فلسطین و...از ایادی صهیونیست و آل سقوط بگیره.
بابت پرحرفیم منو ببخشید.
از خدا برای شما و تمامی خونواده تون و خونواده های حجاج و خود حجاج مستقر در عربستان آرامش مسئلت دارم.

کیجا 1394/07/04 ساعت 09:14

قربانت.
گل:

کیجا 1394/07/04 ساعت 09:07

نه رشتی نیستم اما ساکن رشتم فعلا. دیگه پیاده رو نداریم تو شهر. حالا ببین کی از این کارم مثل پروژه های دیگه صرف نظر کنن.. کلا خیلی بی قانون عمل می کنن.
کیجا یعنی دختر. :) مثل گیلکا که می گن کر یا لاکو. :)

آره میدونستم معنی کیجا رو ؛) فکر کردم شاید به زبان دیگه ای معنی دیگه ای داره !
خییییلی بی قانون کیجا جان... چشم من هم آب نمی خوره !فقط سعی می کنم امیدوار باشم الکی :دی
ممنونم که اطلاعات دادی از خودت دختر گل

کیجا 1394/07/04 ساعت 08:55

"تو شهر کوچیک ما کمتر دیده میشه این فاصله ها " دخترم رشت کوچیکه!؟!؟ داره خودشو می کشه که بشه کلانشهر.. مگی بیا با هم بریم جلوی شهرداری اعتراض کنیم که بی آر تی نمی خوایم. شهرو شخم زدن آدم رغبت نمی کنه بره تو شهر بچرخه.

ای بابا ... به نسبت تهران که هست . شما رشتی هستین مگه ؟ آخه کیجا واژه ایست مازنی فکر می کنم ....
من بی آرتی می خوام . شهر داره از حجم ترافیک بالا منفجر میشه کیجا ؛) مجبوریم تحمل کنیم زشت تر شدن شهرمون رو ...
خوشحالم که میدونم شهرمو میشناسی و اینجایی ؛)

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد