-
مد شده رمزی کردن وبلاگ انگار! ایششش...
1394/08/27 11:47
متولد ماه دسامبر هستی که باش، این وبلاگ رمزی کردنت چه معنی میده؟ ایش:دی + ایششش بدم میااااد. کوشی دختر؟
-
خاک بارون زده...
1394/08/27 00:56
من بوی خاک رو دوست دارم. وقتی بارون شروع میشه و کوچه ی قدیمیمون بوی خاکش بلند میشه عشق می کنم. من طعم خاک رو خیلی خیلی دوست دارم. من همیشه با دیدن مهر تو جانماز دلم برای طعم خاک ضعف میره. + من عاشق مهرای شکسته م، چرا؟ چون میتونم خاکشونو بخورم... خجالت آوره اما من واقعا عاشق طعم خاکم! شما هیچ کدوم تا حالا خاک خوردین:(؟
-
بارون داره هدر میشه...
1394/08/26 22:11
امین رستمی-بارون... + از پیشنهادات وبلاگ شباهنگ:)
-
الوعده وفا! + طرز تهیه :)
1394/08/26 15:14
خانومایی که از پارسال تا امسال!!! منتظر بودید من دستور طبخ اون شیرینی کدو رو بهتون بدم، بالاخره درستش کردم و با دقت نوشتمش و براتون آماده ش کردم. بریم ادامه! + اینجا نمی ذارم چون دوست ندارم وبلاگم بشه وبلاگ آشپزی : | + همینجا میذارمش براتون ، چندین بار تایپ کردم ثبت زدم و پاک شد. مجبورم چرک نویسش رو براتون بذارم و حتی...
-
رشت-ساغریسازان-مش(حاج!)رجب + عکس خانوادگی کدو اینا
1394/08/25 21:21
پرسید میتونم میزبان افطارت باشم؟ مشتاقانه پذیرفتم و فکر نکردم دارم خودمو دستی دستی مهمونش میکنم. پیشنهاد نماز جماعت مغرب تو خواهر امام رو دادم و بیدرنگ قبول کرد. بعد نماز گشنه گشنه رفتیم دنبال یه چیزی که مدت ها هوسشو کرده بودم. البته که دو روز پیشش یه کمی تو خونه خورده بودم اما کاملا رژیمی و بدون ذره ای شکر...(برای...
-
ببر من...
1394/08/25 08:40
چشم هام رو میبندم و برمیگردم به 13 سال پیش، تو چهار ماهه بودی... برای به آغوش کشیدنت از خدا اجازه میگرفتم. آخه تو هنوز فرشته بودی وقتی تو بغلم جا میگرفتی آروم تو دلم صلوات می فرستادم، حالا می بینم بعد از گذشت 13 سال به عادت گذشته هربار بغلت می کنم صلوات توی دلم و روی لبم جاری میشه... چشمام تر میشه و برات تعریف می کنم...
-
اتاقم...
1394/08/24 21:30
می دونستم یه جوری بی تابم از درون، دلیلشو نمی فهمیدم. تا اینکه امشب قصد کردم بیفتم به جون اتاقم و فهمیدم مشکل دقیقا همین بوده. من دختر شلخته ای هستم که تو بی نظمی خسته و بی حوصله میشه... و هرچند وقت یک بار باید تمام کشوها، کمدها و کتاب ها رو پخش زمین کنم و شروع کنم به آواز خوندن و نم نم مرتب کردنشون... + خواهرم از...
-
کش رفته از ویرگول! بی اجازه...
1394/08/24 02:44
فقط دلم خواست تاکید کنم که اینو بخونید. حتما بخونید! http://thecomma.blogsky.com/1394/08/23/post-136/دیگه-واقعا-چه-فرقی-داره-کجا-در-آتش
-
دری وری...
1394/08/23 14:17
هیچ چیزی برای نوشتن تو وبلاگ ندارم امروز، جز اینکه روزه م و بی حالم و از درون سبک و خوشحال... + شهدای گمنام تو دانشگاه رو به روی کتابخونه خوابیدن، گرچه خیلی مخالف داشت این کار... ولی من حس خوبی دارم به حضورشون تو این محیط :) + کتابخونه امروز بی حاشیه تر از همیشه بود و من حسابی وقت داشتم برای درس خوندن ولی فکرای متفرقه...
-
برشی از یک کتاب:)
1394/08/23 11:32
به چشمهایم زل زد و گفت: "با هم درستش می کنیم "... چه لذتی داشت این با هم، حتی اگر با هم هیچ چیزی هم درست نمی شد،حتی اگر تمام سرمایه ام بر باد می رفت، حسی که به واژه ی " با هم " داشتم را با هیچ چیزی در این دنیا معاوضه نمی کردم. تنها کسی که وحشت تنهایی را درک کرده باشد، می تواند حس من را در آن لحظات...
-
از این چیزا خوشم میاد.
1394/08/21 19:55
از کافه های مخوف که بوی قدیم بدن خوشم میاد. از اینکه یه کافه ی دنج-مخوف با عطر قدیم -تو یکی از شلوغ ترین خیابون های شهرم پیدا کنم خوشم میاد. از شبایی که بی دلیل و بی بدیل، می خندیم-!- خوشم میاد. از گوش کردن به آهنگ های قدیمی-مثل مرا ببوس!!-اون هم تو کافه ی قدیم مخوف خیلی خوشم میاد. از اینکه بیشتر اتفاقات زندگیمو تو...
-
و باز هم کامنت های بی جواب...
1394/08/21 12:42
بازم نرسیدم که به محبتاتون جواب بدم:( شرمنده + وقت کم میارم که هیچ، انرژی جواب دادنم نداشتم به 27 تا کامنت:( + یه تعداد رمز دریافت نکردن که نمیدونم کیان؟ برام ایمیل بذارید اگر می خواید بخونید گرچه واقعا خوندنی نبوده و یه گلایه از خودم بود. فقط ایمیل خواهش می کنم. خب؟
-
کسی راهی برای ثبت لحظه ها جز عکس و فیلم میشناسه؟
1394/08/20 22:11
با اطمینان 98%-آماری گفتما!- میگم اگه ممکن بود کسی از فرط خوشی و خنده(!!!) بمیره، ما* الان مرده بودیم. * : من و چوپان
-
زلف بر باد داده...
1394/08/20 12:54
2ماه نشده موهامو کوتاه کردم، چرا اینقدر بلند شده :| ¿ اینجوری پیش بره سال دیگه باز تا کمرم میرسه... قصد نداشتم کوتاهش کنم ولی داره مجبورم میکنه این کارو بکنم!!! + آقایون چرا اینقدر بد سلیقه ن؟! تمام محارمم گفتن موهای بلندت بهتر بود و این چه بلایی!! بود سر موهات آوردی؟ دایی که نزدیک بود پس بیفته و آب قند دادم بهش تا...
-
ایمیل به lvl4r2i@yahoo.com
1394/08/20 11:42
دوست ندارم آدرسمو عوض کنم و از طرفی واقعا راحت نیستم که بنویسم، ننوشتنشم آزارم میده. پس تصمیمم رو گرفتم و خانوما رمز دریافت می کنن در صورت تمایل. پست بعدی کاملا شخصی و دل نوشته ست، مایل نیستم قضاوت بشم درباره ش پس کامنت دونیش رو می بندم. + امیدوارم از چشمتون نیفتم و هزار بار به این فکر کردم که پست رو پاک کنم و خودمو...
-
درد دل با خانوما:(
1394/08/20 02:47
-
7 خط !
1394/08/19 13:29
گفته شده-مطمین نیستم چون سندی برای ارایه نیست-ایرانیان 7 نوع خط داشتند، که هر کدومشون کاربرد مخصوص به خودشون رو داشتند. مثلا یکی زبان طب بود، یکی زبانی برای نوشتن اوستا و یکی برای نوشتن تاریخ و نوشتن اسرار پادشاها. حالا ما-شما که نه خودم رو عرض می کنم- اندر خم یک کوچه ایم و همین یک خط فارسی رو هم یاد نگرفتیم و به...
-
امروز کتابخونه بودم.
1394/08/18 20:37
هر روز میرم کتابخونه و حداقل نیم ساعت به مطالعه ی غیر درسیم میرسم و چقدر کیف میده. کتابخونه ی کوچولوی ما ظاهرش نشون نمیده، اما توش پره از کتابای دوس داشتنی مگهان!
-
در دو زمان-در یک مکان!
1394/08/18 13:14
برای بابالنگ دراز عکسمو که روی پل هوایی ایستاده بودم و پشتم پژوهشگاه بود فرستاده بودم، بعد از روزها بهم گفت که برام سورپرایز داره و اون چیزی نبود جز عکس خودش درست در همون مکان... بابالنگ دراز مجازی من پا گذاشته بود تو نقطه ای که یه روزی من روش پا گذاشته بودم و برام یه عکس یادگاری از همون نقطه گرفته و فرستاده بود... +...
-
حالا به هر دلیلی...
1394/08/18 01:51
کلافه، حیرون و پریشونم ... حالا به هر دلیلی! + و باز محبت های شما که بی جواب موند. چقدر دیدن کامنت هاتون دلمو گرم میکنه. + وقتی Real میبازه نمیدونم باید خوشحال باشم یا ناراحت...حالا به هر دلیلی! + شماهایی که دوست پسر/همسر دارین، خیلی صبورین میدونم. خیلی ماهین، خیلی خوبین! بهتون افتخار می کنم. + 24 سالگی دیگه سن این...
-
دو دسته از آقایونو هیچ گاه درک نکردم.
1394/08/17 11:36
دو دسته از آدما رو هرگز درک نکردم، یکی اینایی که زنگ میزدن فوت می کردن و ما آخر نمیفهمیدیم چی عایدشون میشد از این همه فوت!!! و آیا واقعا لذتی براشون به همراه داشت؟ یکی دیگه م اینایی که با کفششون کفشتو لمس می کنن یا با پاشون میزنن به پات! نه خدا وکیلی چه لذتی میشد ببره از این حرکت ؟:| دیروز دیدم حس و حال کتاب خونی در...
-
بی شک تولد تو بهترین اتفاق زندگی من و ما بوده...
1394/08/17 04:44
چقدر آرزو دارم یه روزی دخترک سفید بورت رو به آغوش بکشم... سه سال و سه ماه پیش از به دنیا اومدنم خدا بهترین هدیه ش رو به من داد و اون چیزی نبود جز یک خواهر با چهره ای نه چندان شرقی... + گرچه پدرم خسته بود، اما 28 سالگی بزرگترین فرزند خونواده اتفاق خوشی بود که باید جشن گرفته میشد... بابا یادش بود که باید بهش هدیه بده و...
-
تفاوت نگاه من،نگاه او
1394/08/16 22:48
عکس پسرخاله و خانومشو نشونم داد، گفتم چرا خانومش اینجوری بغلش کرده؟ انتقادم دارم چقدر طلا دست خانومشه! گفت کو ببینم... مگهان من این همه مدت تا حالا به چنین جزییاتی از این عکس توجه نکرده بودم! گفتم تنها چیزایی که تو این عکس میشه دید همیناییه که گفتم. مگه تو چی میبینی غیر از این؟ گفت من میبینم که اینا دو نفرن! و صمیمیت...
-
بلاگرها رو اینگونه خدا پرست می کنند.
1394/08/16 11:57
+ نام کتاب چوپان معاصر ... خریداری شده برای بانو چوپان رفیق عزیزم ... + خدای خوبی داری، به خدای من هم سر بزن. طنز ظریفانه ای تو این جمله بود و هیچ کس جز ما بلاگر ها درکش نکرده و نخواهد کرد.
-
خدا...خدا فقط به تو رسد دعای ما
1394/08/15 23:22
و هیچ چیز به اندازه ی چهره ی اندوهگین پدرم نابودم نمی کنه. و آقای R ما هم خدایی داریم، به همون خدایی که تو قبولش داری دعای مظلوم ها پشت ماست. به همون خدایی که قبولش داری قسم که اندوهگین کردن پدر من و پدرهای خیلی ها جز جهنم خیری برات نداره. ای کاش وقتی تو جهنم پامو میذارم تو اونجا باشی ... من بدم، من هرگز مثل پدرم نیک...
-
غروب جمعه!
1394/08/15 18:50
بعد از یه صبح و یه روز خیلی خوب غروب جمعه باید اینقدررر دلگیر باشه؟ + کسی میاد بریم تو کوچه بازی؟ درسم ندارم تازه!
-
توصیه پزشکی یک عدد دکتر:دی
1394/08/14 16:01
اگه شمام در سفر آنتی بیوتیک مصرف می کنید کامنتای پست روابطم با پزشکی خوب شده انگار!!! رو بخونید! :دی
-
نبود که بهم بگه مگی بیدار شو!
1394/08/14 11:13
رو تخت خوابیده بودم-بودیم- نفهمیدم کی خوابم برد. یهو دیدم صدام میکنه و میگه حالت خوبه؟! اون لحظه هم خوشحال بودم،هم تپش قلب داشتم و اصلا حس عجیبی بود :دی فهمیدم که خواب می دیدم تو خوابم گویا اولش می خندیدم، بعد به هیجان و ترس بدل شد که دیگه طاقت نیاورد و بیدارم کرد. دیشب تو خواب همون حس و دوباره تجربه کردم! اما این بار...
-
GTA ! + Pic
1394/08/13 23:43
تهران که بودیم درست جلوی در خونمون همش این ماشین پارک بود و یه روز ازش عکس گرفتم و برای هانی فرستادم. چقدرم ذوق کرد! + دقت کنید زیر چرخشم خون ریخته، البته نه خون انسان مثل اون بازی لعنتی، خون ببعی جونه:(
-
پارتنر درس خون/باهوش!
1394/08/13 15:27
از یکی پرسیدم تو که شوهرت این همه درس می خونه برات سخت نیست؟! گفت نه اصلا !!! چه سختی؟! گفتم چه عالی! من همیشه آدمای درس خون رو دوس داشتم ولی خب حس میکنم اینجوری سخت میگذره به آدم ! وسط حرفام پرید و گفت تازه بگما خیییلییی هم خوش می گذره اون به درسش میرسه منم به خونواده و زندگیم!!! سرگرمم . چی از این بهتر ؟! + هلاک...