مگلاگ

مگلاگ

مگهانِ :دی
مگلاگ

مگلاگ

مگهانِ :دی

از این چیزا خوشم میاد.

از کافه های مخوف که بوی قدیم بدن خوشم میاد. 

از اینکه یه کافه ی دنج-مخوف با عطر قدیم -تو یکی از شلوغ ترین   خیابون های شهرم پیدا کنم خوشم میاد.

از شبایی که بی دلیل و بی بدیل، می خندیم-!- خوشم میاد.

از گوش کردن به آهنگ های قدیمی-مثل مرا ببوس!!-اون هم تو کافه ی قدیم مخوف خیلی خوشم میاد. 

از اینکه بیشتر اتفاقات زندگیمو تو سال 94 با رفیقم-!-تجربه کردم خوشم میاد. 

از اینکه با آدمای دور و برم خیلی تفاوت داشته باشم بدم میاد. 

از واژه ی شامخ! خیلی خوشم میاد. 

از زیر زمینهای پر از کتاب-فارغ از دلیل زیر زمینی بودنشون-خوشم میاد.

از شربت های نذری تخم شربتی-که اسمشو همیشه اشتباه میگم-خوشم میاد.

از چای خوردن تو فنجونای کمر باریک و کوچولو خوشم میاد. 

نظرات 22 + ارسال نظر
zizigolu 1394/08/25 ساعت 02:11 http://zizigolu.blog.ir

چقد غلط املایی دارم!!!
مغازه ی روسری فروشی بود
رفته بودیم خرم آباد... توی یکی از پاساژاش بود

چه جالب...
خب من گذرم به خرم آباد نمیخوره:دی

zizigolu 1394/08/24 ساعت 03:25 http://zizigolu.blog.ir

حالا کافه ی قدیمی رو بیخیال...
من یه معازه رفتم با یه سبک قدیمی... دویری فروشی بودااا ولی توی ویترینش یه دوچرخه ب قدیمی بود، میزش یه بشکه ی نفت قدیمی ازین بزرگا، یه صندوقچه ی قدیمی؛ یه لوستر قدیمی... ولی مغازه ش شیک بود! یعنی مغازهه نو و کاغذ دیواری بود ولی همه ی ویایل توش قدیمی بودن!
اسم مغازه هم " زیرخاکی" بود!

نهههههه این کجااااا بود ؟ کدوم شهر
چقدر دلم خواست می دیدمش... رویای منو محقق کرده اون آدم! آخ دستش درد نکنه:دی

zizigolu 1394/08/24 ساعت 03:24 http://zizigolu.blog.ir

حالا کافه ی قدیمی رو بیخیال...
من یه معازه رفتم با یه سبک قدیمی... دویری فروشی بودااا ولی توی ویترینش یه دوچرخه ب قدیمی بود، میزش یه بشکه ی نفت قدیمی ازین بزرگا، یه صندوقچه ی قدیمی؛ یه لوستر قدیمی... ولی مغازه ش شیک بود! یعنی مغازهه نو و کاغذ دیواری بود ولی همه ی ویایل توش قدیمی بودن!
اسم مغازه هم " زیرخاکی" بود!

ما هم ی همکار داریم لنگرودیه، بهش میگیم پسر روسه!
انقدر که موقع بازی والیبال ایران-روسیه می مونه که طرفدار کدوم تیم باشه!

:))))))))
لنگرووود آخه؟! جالبه لنگرودی های شرق گیلانین و چهره هاشونم با مرکز گیلان فرق داره:دی
می دونستید؟! حتی گویششون...

شروره 1394/08/23 ساعت 15:44

چ پست شامخی!

خعلیییی عشگی تووو:)))

Nila 1394/08/23 ساعت 15:14 http://23969.blog.ir

تعریف کافه های رشت رو خیلی زیاد شنیدم مگی :))) اما اردیبهشت که اوندیم شمال و ...کافه مافه نرفتیم؛)
میخوای دعوتم کنی

قدمت روی چشم تشریف بیار عزیزم :)
نمیدونم کافه هامون چیز خاصی هستن یا نه اما در جریانم گیلان یکی از اولین استان هایی بود که پر بود از کافه در قدیم-نه اینکه فک کنی نشونه ی خوبیه و مایه ی افتخاره ها!- :دی

Nila 1394/08/23 ساعت 12:56 http://23969.blog.ir

چه بامزه س :)

:) نمیای رشت نیلا؟

یعنی همش یه طرف اون کلمه شامخ یه طرف دیگه
من موندم تو چه جوری رو خودت شناخت داری که میدونی از چه کلمه ای خوشت میاد!!!

من از خونه ی مادربزرگها هم خوشم میاد
راستی لوستر کریستالی و طلا فروشی رو هم دوست دارم
از تابلوهایه زنان انگلیسی هم خوشم میاد
صبح برفی هم دوست دارم

هاها ! خب از نحوه ی ادا شدن این واژه خیلی خیلی خوشم میاد. همشم حس می کنم این واژه باید تو زبان آلمانی گنجونده میشده نه فارسی :دی
صبح برفیییی... ♡

Manic man 1394/08/23 ساعت 09:54 http://manicman.ir

اره. وقتی رفتتیم تو دو سه تا ازین انسان های شریف لات و اوباش نشسته بودن یه نگاهی کردن بهمون که ما تا تهش رو خوندیم. سریع اللکی از صاحب قهوه خونه یه آدرس پرسیدم و فرار کردیم.

یا ابرفرض...
این لات ها رو نمیشه جمع آوری کرد؟!
خیلی فاجعه ن:|

دختر روسه؟! نمیدونم! همونی که همسن خواهرتون بود
نه، سه سال چیزی نیست
منظورم این بود (یعنی فکر کردم) که کتاب های دوران شما عوض شده بوده نسبت به موقع ما

من به خواهرم میگم دختر روسه! چون رنگ و روی روس ها رو داره ؛)
نه فکر نکنم عوض شده بود. همونا بود یحتمل

هولدن کالفیلد 1394/08/23 ساعت 00:37

خسته نباشی!
خوسا به حالت به خاطر تجربیات خوبت.

خسته چرا:دی ؟!
ممنانم هولدن

ولی من کلا از زیرزمین می ترسم. همش می ترسم چه بلایی سرم بیاد. حتی توی فروشگاههایی که باید چندین پله بری پایین هم حذر می کنم. بس که می ترسم. همش فکر می کنم اینا عمدا رفتن پایین که بتونن هر غلطی که دلشون خواست بکنند .

منم همینطورم... هیچ وقت تنها نمیرم همیشه یه کسی بوده همراهم... اون کتاب فروشی هم ماجراش جالب بود...

عجب جاااییه

هوم منم خیلی دوسش دارم!

یادگار 1394/08/22 ساعت 20:25

1. استکان های کافه که کمر باریک نبودن
2. اون عکسای خاک برسری چی بودن روی دیوار؟! اصن خاک برسری بودن؟! :دی
3. شما یادتون نمیاد! ما توی کتاب فارسی اول دبستانمون ی درس داشتیم که آموزش حروف "چ" و "خ" بود با واژه های "پیچ" و "میخ"، منم از اون درس خیلی خوشم میومد

نه متاسفانه کمر باریک نبودن:دی !
ولی من تو فنجون و استکان کمرباریک خوشم میاد.
بماند که تو خونه مدل ترکی چای می خورم و لیوان لیوااان!!!
یادم میاد!!! مگه چند سال ازم بزرگتری برادر؟!
گفتین هم سن دختر روسه هستین هوم؟!
+ سه سال اختلاف چیزیه:|¿ نه واقعا چیزیه؟!؟!

manic man 1394/08/22 ساعت 17:43 http://manicman.ir

حالا درسته اینجا از کافه های شیکه خیابون ولیعصر به دوره ولی انصافا کافه که مخوف نمیشه. مخوف به اون قهوه خونه ای می گن که از وقتی می خوای از سمت میدون راه آهن بری میدون شوش نرسیده به میدونه. ما یه بار اشتباهی رفتیم توش نزدیک بود آخرین اشتباه عمرمون بشه.

عجببب... ببین فکر نکنید ما کافه های شیکس نداریما...داریم خوبشم داریم!
ولی اینجا یه حس خاصی داشت خصوصا ورود بهش که من دوستمو فرستادم اول بره تو!!! حس خیلی عجیبی داشت و بسیار تاریک بود.
از اون کافه فاجعه ها که مام داریم سمت دانشگاهمونم هست!!

+ تا اون حد که ممکن بود بلایی سرتون بیااااد؟!

مترسک 1394/08/22 ساعت 15:44 http://1matarsak.com/

پس از مطالعه این مرقومه مخوف و مشاهده این تصاویر مزین به ویرایش‌های شامخ و گوش کردن به موسیقی متن «مرا ببوس» آن هم در ناف سال 1394 ، توجه شما را به یک سوال زیرزمینی جلب می‌کنم و آن این‌که: دقیقاً تخم شربتی (یا به قول خودت شربت تخم شربتی) رو همیشه چه جوری تلفظ می‌کنی؟ خیلی واسم جالبه که بدونم نحوه اشتباهی گفتنت چه مدلیه :))
بیمار روان‌پریش هم نیستم :D

ببین مشکل در تلفظ ندارما!
واژه رو اشتباه میگم و معنای زشتی پیدا می کنه:|
واضح تر از این نمیشه بگم برادری گفتن خواهری گفتن:دی

omid 1394/08/22 ساعت 13:30

ن مزه زیر زمین ب اینایی ک گفتم برین داخل زیر زمین چند نفر باشیم ترجیحا دختر بینمون باشه ی موش رد.شد جیغا شروع بشه وای از جیغای بنفش دخترا
بعد اون خنده های زیاد ب ترسیدن از ی موش ک اندازه ی کف دسته و... اینا ی خاطره قشنگ درست میکنه حیف ک دیگه زیرزمینا دارن محو میشن زیر زمینآی خونه قدیمیا
دلمان خونه قدیمی حوض دار درخت دار با ی تخت کنار حوض خواست

زیرزمین کتاب دار مزش با بالایی خیلی فرق داره

عجبااااااا

حالا باید خاطره ی 5 روز پیشمو درباره پیشول براتون بنویسم!!! احتمالا بسیار خواهی خندید به اتفاقی که برام افتاد

چوپان 1394/08/22 ساعت 12:18

از اینجور دوستیا خوشم میاد! ;)

:) منم خیلی خوشم میاد.

از همه این چیزایی که گفتی منم خیلی خوشم میاد خصوصا چای توی اسکان کمرباریک و نشستن رو صندلی لهستانی یه کافه نار یه کتابخونه پراز کتاب!

اوم... هوم راستی از صندلی لهستانیم خوشم میاد!!!
از کتابخونه هم ایضا!

باران 1394/08/22 ساعت 02:39

نوش جون

اتفاقا منم جاتون خالی آش و کیک یزدی نذری خوردم :)
و جاتون خالی فردا قراره بازم نذری جورواجور بخورم :)


+
راستی ایمیلم پست رمزیم بدستت رسید ؟
اگر نرسیده بگو بهم دوباره بفرستم:)

سلام عزیزم نوش جان
بله رسید و خوندم.
یواشکی! دعا هم کردم رفتنی بشی ایشالا

باران 1394/08/22 ساعت 02:04

از من چی خوشت میاد ؟
خجالت نکشی بگو


+
من اصولا از کافه ی مخوف بدم میاد :|
ولی از شربت نذری خوشم میاد :)
نذری باشه کمم باشه میخورم :)

کافه مخوف محیطش کاملا سالم بود:)
شربت نذری زیاد خوردیم امروز...جای شما خالی

omid 1394/08/22 ساعت 00:44

.بله مخوف
زیر زمین
موش
عنکبوت. سوسک دیگه چی بگم درباره زیر زمین و خانمها پ ترس هاشون

:)
خبری از موش و ... نبود.
کتاب فروشی امیرکبیر... زیر زمینی که اسم داشت.باورت میشه؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد