مگلاگ

مگلاگ

مگهانِ :دی
مگلاگ

مگلاگ

مگهانِ :دی

GTA ! + Pic

تهران که بودیم درست جلوی در خونمون همش این ماشین پارک بود و یه روز ازش عکس گرفتم و برای هانی فرستادم. چقدرم ذوق کرد!

+ دقت کنید زیر چرخشم خون ریخته، البته نه خون انسان مثل اون بازی لعنتی، خون ببعی جونه:(

نظرات 8 + ارسال نظر

یااادش ب خیر چقدر gta بازی میکردم :))

اوهوووم:دی من و داداشمم

مترسک 1394/08/14 ساعت 17:37 http://1matarsak.com/

مهت کوتک =))

بعله! بذار بزرگ شم میام هم بازی نی نی شما و شی میشم ایشالا:دی

omid 1394/08/14 ساعت 12:13

در هر صورت دارین عکسو بله

:دی
بله

مترسک 1394/08/14 ساعت 10:15 http://1matarsak.com/

ببعی؟ :| :))
عمووو کلاس چندی؟ :D
#شوخی

سلام عمو سال دیگه مجبوووورم برم پیش دبستانی الان مهت کوتکی هستم!!!
#جدی

نل 1394/08/14 ساعت 09:46 http://ykishodan.blogsky.com

جالب بود واقعا.. فک کن با تمام مشخصات میخونه :))

یعنی اینقدر ببعی کشته شده دل آدمو خون میکنه؟؟؟
چرا من اونقدر حالم بد نمیشه پس؟دل ادم میسوزه.. ریش ریشم میشه... اما ن در اون حد ک کلا نبینم. تاجایی ک ممکنه نمیبینم..

:دی اوهوم
من کلا خون میبینم حالم بد میشه. بعدم کشتن ببعی خیلیی حالمو بد میکنه حالا فک نکنی مخالفم!نه خیر چون ما به گوشت بدن اونا نیاز داریم ولی خب نمیتونم ببینم واقعا ... :(

باران 1394/08/14 ساعت 02:00

سلام
یادمه ده سال پیش دومادمون که بهش اتفاقا میگیم داداش
(ایشالا از این داداش بزرگا نصیبت بشه )
دومادمون تعریف میکرد یه روز من و خواهرتون داشتیم تو خیابون با ماشین
مون راه میرفتیم تو یکی از خیابون های تهران یهو یه موتوری بدجور
نافرم با ماشین من یهو از پشت تصادف کرد و موتورش چپه کرد و افتاد :|
گفت یهو هیچی ندیدم فقط خون دیدم که ریخته بود زمین !که اونم از آیینه دیدم.
گفت دیگه جرائت نکردم از ماشین پیاده شدم گفتم دیگه مرده :((
گفت تموم اعضای بدن هردومون داشت میلرزید گفت :
همونجوری که از ماشین پیاده میشدم گفتم خدایا به امید تو !
گفت یهو دیدم بعله فرد موتور سوار ایستاد و گفت نگران نباشین من سالمم
گفت من همینطور چشام زل زده بود به راننده و خون روی زمین o_O
موتوری بهش گفته بود نترسید این خونه یه گوسفند با کله پاچه اش که تازه سر بریدم ؛ ))
خون ببعی ریخته وسط خیابون و روی ماشین داداشمون (دومادمون )

دومادمون تعریف میکرد یعنی اونروز نصف بدنم سر شده بود :|
همون لحظه گفتم خدایا شکر و تمام سر و صورت راننده موتوری رو بوسیدم :))
تا گفتی ببعی و ماشین یاد خاطره ی دوماد اولم افتادم :)))
من دیگه با اجازه ت برم مگی بیوفا :**

چه اتفاق بامزه ای :))))))
ببعی رو باید کشت که با خونش خون به جیگر کرد خواهر و دوماد جان رو

+ من دلخور میشم بهم بگن بی وفا... اینجوری که داره پیش میره ممکنه مجبور شم حتی دیگه ننویسم چون همش وقت کم میارم و نصف کامنتای بچه ها بی جواب میمونه ..... ببخشید ضمن اینکه من واقعا هرچی فکر کردم چیزی جز مهربونی و دل رحم بودن و دل نازک بودن-زود ناراحت میشی- چیزی به ذهنم نرسید.

omid 1394/08/14 ساعت 01:02

خو عکس ببعی کجاست . البته زنده بهتره بدون سر نمیخوایم

اینقدر میگین ببعی کشتن رفتی عکس گرفتین از مردش

من نگرفتم بوخودا
این فاطمه ی نامرد گفت بذار از این ببعی ها با گوشیت عکس بگیرم! سروته آیزونن به درخت:(((((((
من عکسو باز نکردم ولی دیدم تو گالریم هست:|

omid 1394/08/13 ساعت 23:50

ببعی جون؟؟؟؟؟
آره مثل حرصی ک واسه کنفرانس می‌خوردین اونجام واسه ب خاطر عالی انجام شدن کارا حرص می‌خورین

اوهوم ببعی طفلییی ...ازش عکسم دارم تازه قبل فوت و بعدش:(
ما جشن نمیگیریم پس حرص و جوشم نداریم:دی
خیلی شیک و مجلسی دختر میدیم خونه بخت فقط خرید کردنه که ایشالا خدا می رسونه و همش هیجانه:دی

+ اصلا برام معنا نداره واسه کارای عروسی حرص بخورم و خودمو پیر کنم. والااا

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد