-
[ بدون عنوان ]
1398/04/04 22:38
یادم باشه تا اتفاقا تازهست بیام و ازشون بنویسم. +خونه قدیمی +کاج +سی اچ آر
-
دقیقا اتفاقی که نمیخواستم افتاده... اما هنوز فرمون دستمه:-“
1398/04/04 16:17
همیشه دوس داشتم اگر احیانا رابطهای به قصد ازدواج شکل میگیره اینجوری پیش نره، دوس داشتم ازم بپرسه اصلا نظرم در مورد ازدواج چیه؟ بشینیم صحبت کنیم و بعد ادامه پیدا کنه... اما تو رابطهی ما همه چی یه کم در هم شد، مطمئنم خودم قصدم آشنایی برای ازدواج نبود و حدس میزنم اونم اصلا در فکر تاهل نبود. بگذریم که همون شروع...
-
از تفاوتهامون مینویسم.
1398/04/04 13:49
اون همیشه روزشو زود شروع میکنه، برای من که اگر مجبور نباشم هیچوقت ۷ بیدار نمیشم زوده... یه مدت تصمیم گرفتم ساعتم رو همزمان با اون کوک کنم و سکوت صبح رو حس کنم، دیری نپایید که دیدم چه کاریه؟ وقتم اضافه میاد و بیخیالش شدم:)) ولی اون همیشه زودتر از من میخوابید و خیلی هم زودتر از من بیدار بود، در کمال ناباوری (از...
-
[ بدون عنوان ]
1398/04/04 02:05
انصافانهست که ساعت ۶ صبح بستهم به رشت برسه و مجبور باشم برای تحویلش تا اون سر شهر برم؟ + به فال نیک گرفتم این اتفاق رو شاید بشه صبح زود دریا رو ببینم بعدش، اگه حالشو داشته باشم البته
-
روزای تابستون من که با حسای عجیبی شروع شدن
1398/04/03 11:33
بهش گفتم این کتابا امانت دست من میمونه و دلم نمیاد مال خودم باشن، برام نوشت من اونا رو برای تو کنار گذاشته بودم، بقیهی کتابخونهی عمو قراره به کتابخونه هدیه بشه، اینو که گفت دلم ریخت. یه روزی ممکنه نباشی و کتابات باشن و هدیه شن به کتابخونه یا به آدمهای مختلفی که نمیدونی کجا زندگی میکنن و چطور زندگی میکنن ازش...
-
صفحه اول کتابها که چقدر خاطره و حرف توشونه
1398/04/02 22:08
کتاب رو باز میکنم و تو صفحهی اول یکی از کتابهای مذکور در پست قبل نوشته: “خریده داری شده در ماه ژوئن، و پایینترش نوشته و من ادبیات و ادبیات ایران رو با تمام قلبم دوست دارم” + هی عمو، خدا رحمتت کنه، چه کتابای قشنگی رو مال من کردی ازت بارها ممنونم و من هم ادبیات رو دوست دارم، گرچه هرگز بهش بها ندادم:)
-
آشنایی پس از مرگ
1398/04/02 01:52
امروز به اندازهی یه دنیا سورپرایز شدم، باید برای انجام یه کار اداری کارگاه رو ول میکردم و میرفتم، بهش اطلاع دادم و گفت همراهیم میکنه(شاید مثبت ترین ویژگیش همین همراه بودنش باشه) گفت الان نمیرسه و ۱۵دقیقه دیگه اینجاست(اینجا دو تا نکنه رو احتمالا فهمیدین یک اینکه خونههامون از هم دور نیست! دو اینکه صبح سر کار نرفته...
-
وقتی از تفاوتهامون مینویسم.
1398/03/31 17:11
زندگیم رسما دو نیمه شده، قسمتی امیدوارکننده و قسمتی بسیار ناامیدکننده و سخت سعی میکنم اینجا از بخش خوبش بنویسم که دست خودمه، برای قسمت بد زندگی متاسفانه تا جاییکه دست خودم بوده تلاش کردم و بیشتر از اون ازم بر نمیاد. قسمت امیدوار کنندهی زندگیم همون پسرهست که اصلا نمیدونم چی خطابش کنم؟ دوست؟ همراه؟ یار to be!؟ حالا...
-
[ بدون عنوان ]
1398/03/30 03:19
ساعت حوالی ۳:۲۰ صبح، هنوز هم نخوابیدم. + تا همین الان الان مهمون داشتیم.
-
روزای شلوغ کاری که هم خوبن چون به چیزای بد کمتر فکر میکنم و هم بدن چون انگار دیگه مال خودم نیستم
1398/03/29 14:25
آیا جایی بهتر و امنتر از تخت تو دنیا هست؟ + امضا مگی که نزدیک به ۲۴ ساعته نخوابیده و باید تا چند ساعت دیگه هم بیدار باشه و سر کار + کامنتا رو هنوز تایید نکردم، چون فرصت نکردم:(
-
مگی برای حیات تلاش میکنه
1398/03/28 18:35
مگی یک کیلو و پونصد گرم از وزن چربی بدنش کم شده و بسی خوشحاله شنبه هم آزمایش میدم و ایشالا همهچی بهتر از قبل شده باشه الانم دارم میرم برای این ماه باشگاه ثبت نام کنم و پر انرژی مرحله عضله سازی رو شروع کنم، دیگه تنها دلخوشیهام تو این زندگی همیناست و باید این انگیزهها رو برای خودم و زنده موندنم پر رنگ کنم. + در کمال...
-
یادم میمونه که دستمو ول نکرد، حتی اگه عاشقم نبود.
1398/03/28 02:35
امروز بعد مدتها دوباره همو دیدیم و مثل اکثر مواقع شعور به خرج داد و نپرسید مشکل چیه، فقط ازم خواست هرچی دوست دارم بهش بگم... که البته چیزی از مشکلم نگفتم فقط وقتی حرف از یه ماجرایی پیش اومد رفتم تو فکر و حالم بد شد که احتمالا فهمید مشکل به همون جریان مورد بحث ربط داره ... رفتیم یه جا که ساعت ۴ عصر بهم ناهار بده، از...
-
[ بدون عنوان ]
1398/03/27 17:34
جهت ثبت در تاریخ که امروز برای اولین بار برام میوه خرید، شاید از نظرتون اتفاق کوچیکی باشه که از نظر منم هست. اما این اتفاق تنها دلخوشی این روزام بوده... کامنت ها رو تایید میکنم، تا شب انشالله
-
بیانرژی و خسته
1398/03/25 19:43
یه گرفتاری ای برام پیش اومده که هیچ جوری انتظارش رو نداشتم، اگر از اینجا رد میشید بدونید که سخت محتاج دعا و انرژیهای مثبتتونم... با احترام و عشق مگی
-
[ بدون عنوان ]
1398/03/23 04:34
فردا روز رکوردگیریه و تمرینات باشگاهم سختتر میشه و هنوز بعد چند ماه براش هیجان دارم. تصمیم داشتم برای ۲۴م هدیه بخرم براش اما نشد، نتونستم تصمیم بگیرم و میدونم اگه هر کس دیگهای بود براش کتاب میخریدم. متاسفانه اینم نمیتونم بخرم بنا به دلایلی عاشق قاشق چنگالای سنگینه حتی به ذهنم رسید براش یه دست قاشق و چنگال سنگین...
-
تهران، طهران
1398/03/22 14:36
امروز اتفاقی یه پستی از آرشیوم خوندم که اسمش تهران، طهران بود. ۲۹ شهریور ۹۵ یا ۹۶ نوشته شده بود اگر اشتباه نکنم... با خودم فکر کردم خوبه یه پست دیگهی تهران،طهران بنویسم.
-
درد دل کتابناک
1398/03/22 13:13
تو اکثر رمانهایی که این اواخر خوندم شخصیتهای اصلی داستان جز همسرشون معشوقهی دیگه داشتن که این به نظرم به شدت نگران کنندهست. احساس میکنم اذهان داره عادت میکنه به همچو وضعیتی...
-
آیا هدیه دادن و گرفتن در دوران دوستی صحیح است؟
1398/03/20 16:58
یکی از بدیهای رابطهی نامعلوم مثل رابطهی ما اینه که نمیدونی تو مناسبتها چقدر باید برای هدیهش هزینه کنی که نه کم باشه، نه اونقد زیاد که طرف با خودش فکر کنه خیلی برات با ارزشه و همه چیز تموم شده... به نظرم درستش اینه اگه از رابطهمون و ادامهش مطمئن نیستیم هدیهی بزرگی رو قبول نکنیم. امسال به یه مناسبتی ازش یه...
-
[ بدون عنوان ]
1398/03/20 03:06
از روزی که رفته سفر هر روز بهم میگه حتما منو با خودش میبره و احساس میکنم از اینکه خودش رفته و منو نبرده احساس گناه میکنه! با اطمینان میتونم بگم حسش همینه و احساس میکنه چونان وظیفهای داره و نتونسته از پسش بر بیاد. + آدمی که رمانتیک نیست و آدمی که بیاندازه درونگراست. + من اما میدونم بلدم رمانتیک باشم، فقط وقتی...
-
وقتی که خواب بودم...
1398/03/20 03:01
چند روزی رفته بود سفر و امروز صبح زود برگشت، تماس گرفت و من تو خواب جوابش رو دادم، به همین وقت عزیز(حالا شاید فک کنید ساعت ۲:۵۲صبح کجاش عزیزه؟ که حقم دارید) داشتم میگفتم باور کنید تو خواب جوابش رو دادم. ازم پرسیده بود میتونم زود حاضر شم که قبل کارش بیاد ببردم صبحونه بیرون؟ منم جواب داده بودم نه متاسفانه قرار دارم....
-
هوریا هوریااا
1398/03/20 02:51
پیروزمندانه اومدم بنویسم که بالاخره وزنم کم شده و امید دارم به زودی خوش هیکل بشم.
-
[ بدون عنوان ]
1398/03/16 21:23
وی در عید فطر سال ۹۸ برای اولین بار یک عدد پابند هدیه گرفت و از این بابت بسی خشنود است.
-
همیشه عید فطر رو از همه عیدای مذهبی دیگه بیشتر دوس داشتم...
1398/03/15 04:25
نمیدونم دقیقا از کی بود، فکر میکنم ۷ ۸ سالی میشه که هر سال نماز عید رو تو خیابون میخونم. خیابون که میگم واقعا خیابونه چون مسجد محبوبم حیاط نداره از همون چند سال پیش هر سال شبش انقد هیجان دارم که خوابم نمیبره تا نماز صبح:دی بعدش ۲ساعتی میخوابم و راهی میشم به سوی مسجد و نماز هیجانانگیز عید فطر ^_^ امسال هیجانم...
-
مگی فقط لاغرش خوبه
1398/03/14 02:55
چند روز پیش همین وسط ماه رمضون به سرمزد رفتم دکتر تغذیه، وزنم به شکل خندهداری داره میره بالا و باید یجوری جلوشو میگرفتم. از روزی که رفتم دکتر تو ۲۴ ساعت ۱۲ بار میرم رو ترازو و امید دارم وزنم اندکی کمتر شده باشه که زهی خیال باطل:دی هیچی به هیچی —- بدیش اینجاس که در این ایام هم با خونواده غذای بیرون میخورم، هم با...
-
[ بدون عنوان ]
1398/03/11 20:50
با خودم فک کردم حالا که دارم از دوستم مینویسم بذا بیشتر بنویسم... اول اینو بگم که بشه مقدمهی همه صحبتهام —- روزای اول الی که با هم آشنا شده بودیم حتی یه در صد فکرشم نمیکردم بتونه اتفاق مشترکی بینمون بیفته... انقدر که بهش حسی نداشتم. در واقع باید بگم هیچ حس خوبی نداشتم! حالا وقتی میبینم دارم بهش فک میکنم حسابی...
-
وقتی از تفاوتهامون مینویسم.
1398/03/11 13:55
اون یه آدم آرومه و من باید باور کنم تفاوت های پر رنگمون رو، اون دوست داره تو سکوت ماشین از دیدن طبیعت لذت ببره و من مثه همهی آدمای معمولی دوس دارم آهنگای چرند روز رو گوش کنم(البته که روم به دیوار) وقتی برای اولین بار با هم از شهر خارج شدیم متوجه عمق فاجعهی ماشین در سکوت شدم، بهش گفتم اینجوری که تو جاده بیآهنگ...
-
صحبت کردن و از کوره در نرفتن، اولین قدم خانوم شدن من بوده:دی
1398/03/10 23:39
صحبت از روز قدس شد و گفت من هیچ مطالعهای در این مورد ندارم و به همین دلیل نمیتونم بگم حق با کیه؟ چون سر و کار با مذهبم ندارم نظری دربارهش نمیدم. آب دهنمو قورت دادم و در کمال خونسردی گفتم خب طبیعیه خیلیها مطالعه ندارن، اما باید اینو بدونی که چطور بحث انسانیت و آزادگی رو از دین تمیز بدی تو دلم عصبانی بودم و گفتم مایل...
-
[ بدون عنوان ]
1398/03/09 15:26
خانوم تک مدی من یه دوستت دارم بهت بدهکارم، شاید اصلا یه خیلی دوستت دارم...
-
همیشه شب قدر رو جور دیگهای دوس داشت.
1398/03/06 05:10
دختره همیشه آرزو میکرد شب قدر با شب اندوه شیعیان یکی نبود، اما خب بود. دختره شب قدر رو زیاد دوست داشت. شب قدر سال ۹۸، مقارن با ۵خرداد یکی از شبهای خوب عمرش بود. نخطه سر خط + وای نگم از ماساژ پا + وای نگم از اون منچ قدیمی که بهم داد و مال خودم شد. + نگم از وقتی که آقای صاحب کافه بهمون حال داد و با کلی تخفیف بهمون...
-
دوستهای مجازی*_*
1398/03/05 20:57
دم افطار وبلاگم رو باز میکنم و اسم چند تا از شما رو تو لیست کامنتها میبینم و قند توی دلم آب میشه... چقدر داشتنتون خوبه + به وقت گشنگی و تشنگی بیش از این انتظار ندارین بنویسم که؟