-
مگی را در قلیانسراها بجویید.
1397/11/18 22:42
هیچوقت فک نمیکردم به هیچ دلیلی حاضر باشم برم تو این قلیونسراها بشینم، تا اینکه فهمیدم یکیشون همیشه رشتهخشکار سرو میکنه:))) +ای رشته و خشکار عزیز، ای کاش میدونستید مگی چقدر بهتون ارادت داره
-
۲۷سالگی عزیزم،لازم بود برای یک بارم که شده بگم زیاد دوستت داشتم.
1397/11/10 11:55
۸ روزی که اینجا نبودم، واقعا از بهترین روزای عمرم بود. دلیلش فقط و فقط سفر نبود، حالم خوب بود. دور شدن از حجم عظیمی از مشکلات که اینجا نمیشه بیانشون کرد حالمو خوب کرده بود... حالا برگشتم، با حال خوب و آرزوهای کوچیک دیگه برای ۲۸سالگیم، میخوام راهمو محکمتر از قبل ادامه بدم، راه خوشگذرونی و نهایتا پیدا کردن راه...
-
۵ دقیقه دیگه ماشین میرسه و ما رشت رو ترک میکنیم*_*
1397/10/29 11:25
خلاصه بگم اینجوریه که تو آخرین روزای ۲۷سالگیم اقامت تو ۳ هتل مختلف رو تجربه میکنم:دی و البته احتمالا میام میگم ریز ماجرا رو، فقط در این حد بدونید من برای یه سفر و مرخصی چند روزه شونصد مدل بالا و پایین شدم! ولی بالاخره شد، آخیش میطلبه حس الانم
-
جاش الان دلم خوشه همهی حسابم خالی نشده
1397/10/23 23:32
تا پای خرید ماشین رفتم و خیلی عجیب معامله! جورنشد. احساس میکنم کاملا از خریدش منصرف شدم... آخه آدم انقد بیثبات؟:/
-
عجیب دنیایی شده که غریبهها آشنان و آشناها غریبه
1397/10/19 03:27
برای یه دوست مجازی که هیچوقت ندیدمش و احتمالا نخواهم دید نوشتم من برای چند رو مهمون شهرتون خواهم بود. بلافاصله! جواب داد خوشحال میشم به عنوان تور گاید همراهتون باشم. لطفا به من اطلاع بدید که کی میرسید!
-
آقا ما یکی از همینا اما قرمزشو میخواستیم.
1397/10/18 01:44
بالاخره با دایی رفتیم دنبالش، دنبال اینکه همهی پولی که با تلاش(شایدم با خیلی تلاش) جمع کرده بودم رو برای کاری بدم. از نظر خودم منطقیه و از نظر همه غیر منطقی... قبول دارم من هیچوقت بلد نبودم با این پولام کاری کنم که به قول همکارم پول رو پول بیاد. فقط خرج کردن رو بلدم... نداشتن اونی که میخواستمو، فروشنده سعی کرد...
-
ساعت به وقت ۲:۳۴
1397/10/17 02:35
سرده این اتاق لعنتی، خیلی سرده... امسال شوفاژمو روشن نکردم، نمیدونم چرا ولی از لرزیدن تو تخت خوشم میاد.
-
قرار کاری
1397/10/08 12:42
کارامو رو به راه کردم، لباسامو پوشیدم و رفتم سر قرار... عصر جمعه و اون همه شلوغی؟ پلات رو گرفتیم و رفتیم به هوس من برسیم، رشته خشکار... میشه تو شهر به این بزرگی همش یه کافه باشه که رشتهخشکار داشته باشه؟ به ناچار از خر شیطون پایین اومدم و رفتیم برای ادامهی کار... تو راه باقلوا خریدیم و رفتیم که با چای بخوریم، مثل...
-
از راههایی که رفتم و نرفتم...
1397/10/06 16:07
هدف اولی که سال ۹۷ برای خودم تعیین کرده بودم بیشتر کار کردن و بیشتر خرج کردن برای خودم بود. الویت هزینه کردنمم گذاشته بودم برای سفر، یعنی ترجیحم این بود جای خرید پوشاک برم سفر... پاش موندم، کمتر خرج کردم، تو کل سال همش ۱شلوار خریدم، ۱مانتو خریدم و هیچی شال اما از برنامه ریزی برای سفربگم، خیلی راحت بود که بخوام تو لیست...
-
من تو راه یه کافه دیدم، دوس داشتم اونجا بشینیم و اون پایه نبود، مثه همیشه...
1397/10/06 15:51
بعد از سفر نیمروزی به یکی از شهرای اطراف، همراهم برام نوشت تو فوقالعادهای... با خودم فکر کردم چند وقت بود کسی بهم نگفته بود فوقالعاده؟ اصلا واقعا براش فوقالعاده بودم؟ یا شاید اونقدری با آدما ارتباط نداشته که همین همراهی کوچیکم باعث دلگرمیش شده و باعث شده فکر کنه من یه موجود فوق العاده ام! + چقدر شبیه هم نیستیم،...
-
روزهای پایینی ۲۷ سالگی مگی ^_^
1397/10/04 01:50
ببینید کی اینجاست، اومدم خیلی مختصر بنویسم که روزام چطور بوده... چی کارا کردم؟ اتفاق خوب آبان، روم نمیشه بنویسمش، ولی یه اتفاق افتاد که بزرگترم کرد. همین از آذر و ماه تولد چوپان بگم، دختره مهمونم کرد به یه کنسرت هیجان انگیز، دوتایی رفتیم مثه قدیما، قدیما که میگم منظورم همین ۲ ۳ سال پیش خودمونه کارام مونده بود، سپردم...
-
دوستم و من
1397/07/11 20:19
اون شب رو خوب یادمه، اومدم روی تخت نشستم و عکساشو با دقت نگاه کردم. اون عکسی که حین جمع کردن میوه برای خودم گرفته بودم، یا اونی که قیافهی جدی به خودش گرفته بود و داشت حساب و کتاب می کرد، همون که تو محل کار ازش گرفته بودم. اون عکسه که تو شیشه عینکش عکس هردومون بود، همونی که بعد خوردن کولی با هم گرفته بودیم، من کولی...
-
هیچ وقت فکر نمیکردم بتونم ساعتها با اون همه کتاب تنها باشم
1397/07/09 15:55
۷/۷ بیاینکه توجهی به تاریخ داشته باشم یکی از آرزوهام برآورده شد. دیدن انبار کتاب فروشی، باورکردنی نبود من بودم میون حجم زیادی از کتابها... کتابهای رنگی رنگی، کتابای دانشگاهی، کمک درسی و رمانها همهشون باعث میشدن بیشتر و بیشتر به وجد بیام. همینطور که به کتابا نگاه میکردم و روشون دست میکشیدم داد کشید لطفا...
-
هی بلند شدن و زمین خوردن
1397/07/08 19:33
بی اینکه بدونم برای همیشه از پیشمون رفتی، من هیچ وقت آهن پرست نبودم اما میدونم هیچی دیگه جاتو برام پر نمیکنه از ۲سال پیش تا امروز شبی نبوده که با دلهرهی از دست دادن نخوابم، یادم میمونه خدا، یادم میمونه
-
در راه منطقه ای بسیار دور از شهر
1397/06/15 09:57
قبل اینکه راه بیفتیم گوشیمو برداشتم دیدم ببین کی چی نوشته، یکی از بچه ها که همیشه همینقدر ریزبینه برام نوشته بود یه روزی فلانی تو وبلاگش گفته بود تو بهش مقداری پول قرض دادی و اینجوری ممکنه باعث شک و شبهه بشه که منظورت فلانی بوده خلاصه خواستم اعلام کنم کسی که ازم قرض گرفته هرگز دوستم نبوده و اون مبلغ رو به بهانه ی...
-
اگه قرض می گیرید آدم باشید، سر وقتش پس بدید که باز رغبت کنیم قرض بدیم
1397/06/13 23:45
۴ سال پیش ۱میلیون تومن به یکی قرض دادم بابت هزینه ی درمان... قرار بود آخر ماه بهم برگرده... اون زمان ۱تومن برای من خیییییلی پول بود، شاید برای شما نبود. شاید باورتون نشه ولی هنوز یک قرونش بهم برنگشته، دیگه با یه میلیون تومن هیچ کاری نمیشه کرد:) ازت نمیگذرم دوست عزیز خدا هم الهی ازت نگذره... + فقط در شرایطی میتونم...
-
مگى کوچیکه، مگى بونه گیر...
1397/06/10 10:50
ساعت ٧ صبح قرار داشتیم، قرار بود زنگ بزنه و بیدارم کنه... ساعت ٨ صبح سرحاال بیدار شدم و شاکى که چرا زنگ نزده، گفت فکر کردم واقعاً درست نیست به خاطر قرارمون روز تعطیل زنگ بزنم از خواب صبح بندازمت گفت نیم ساعت دیگه میام، تماس گرفتم کجایى؟ گفت کارم طول کشیده و یک ربع دیگه جلو در خونه م، اس ام اس دادم صبحونه خوردى رفتى سر...
-
یه خونه ى قدیمى و متروکه، تو خیابون منظریه
1397/06/06 01:59
میرسیم جلوى یه خونه ى قدیمى، ماشینو پارک مى کنه و ازم مى پرسه آیا دوست دارم توى خونه رو ببینم؟ یه کم این پا و اون پا مى کنم و میگم شاید خونواده راضى نباشن، میگه از دید من ایرادى نداره... در و باز مى کنه و پله ها رو دو تا یکى بالا میره و چراغ رو روشن میکنه خونه بوى نم و نا میده، از ته دلم نفس میکشم... جلوى در یه ظرف...
-
کوتاه و عمیق
1397/05/30 21:25
تن هاى تنها...
-
:)
1397/05/30 07:33
خیلى یهو و براى چند ساعت از رشت دور شدم...
-
به خوش طعمى همون چاى کنار پارک دانشجو...
1397/05/29 03:34
صبح روز ٢٨م کتاب فروش محل براش آرزوى روزى پر از الهام کرده بود... شب ٢٨م مرداد بود که دختره از تو رخت خواب با خودش فکر کرد اى کاش هر روز همینقدر آروم، ساده و پر از الهام سر مى شد. + ٢٨ بهمن تا ٢٨ مرداد
-
٨ تیر
1397/04/09 03:50
امروز خیلى خندیدیم، یاد اون موقع هایى افتادم که دلمون خوش بود... که حامد هنوز زنده بود و شرایط اقتصادى خونواده مون تو بهترین حالش بود:) این دختره امروز شبیه گذشته هاش بود، شده بود چوپان واقعى خودم... دلم برا خود امروزمون تنگ میشه + بمون برام لطفاً
-
یکى از خوانندگان محبوبم
1397/03/27 17:39
من هر کى رو که تو دنیاى مجازى فالو کردم یه جایى باعث سکته م شد، مثه همین پست هماى بعد بازى ایران که حالا ویرایش شده و واژه هاى سخیفش از توش حذف شده... مردک نالایق و بى ادب، کاش هرگز نمیشناختمش!
-
نامه براى بانو و مریم
1397/03/19 05:19
دلم مى خواست ازشون تشکر کنم، اما بلد نبودم. دلم مى خواست تو یه نامه ى بى سر و ته، مثل همون نامه ها که بابا از شهر دانشجوییش براى مامانم مى نوشت ازشون تشکر کنم. مثلا بنویسم بانو و مریم عزیز، هدیه ى ارزشمندتان به دستم رسید، از شما و ازچوپان سپاسگزارم که با همکارى هم حال دلم را خوب تر کردید، به نظرم باید برایتان جالب...
-
کاش میدونست چقد دوس دارم وقتى با صفت ها صدام مى کنه، اما نمیدونه...
1397/03/05 10:27
خیلى سال بعد، اصلا خیلى خیلى سال بعد یه روزى میاد که دلت براى همین چیزاى پیش و پا افتاده تنگ میشه... مثل شنیدنِ واژه ى مو مشکى از دهن دوستت، یا مثلاً جوجوق خطاب شدن توسط اون یکى دوستت و خیلى چیزا، خیلى چیزا + کاش بلد بودم یه بار بهش بگم
-
پریسا *_*
1397/03/01 04:34
اولین بار ماه رمضون بود که دیدمش... + نامردیه که اینقده دوره ازم + چققققد وقته که تهران نرفتم، چقد
-
ماه رمضون ٩٧
1397/03/01 04:32
کى باورش میشد ماه رمضون امسال انقد با سرعت بیاد و همینجور بدو بدو بره؟ هنوزم دوست دارم، با اختلاف بهترین ماه سالى :) یه تصادف بد داشتیم، کسى تو دنیاى واقعى نمیدونه... نمیدونم چرا هنوز شما ها رو محرم تر میبینم:) ما همگى سالمیم و کسى آسیب جدى ندیده الحمدلله، فقط چیز زیادى از ماشین نمونده! که خب تا باشه خسارت مالى...
-
گروه دال و رازى در دل...
1397/02/18 10:35
من جمعه روز کاریمه، با اینکه خیلى مى خواستم برم کنسرتشون(بنا به دلایلى!) نشد. اگر رشتى هستید برید خب، جاى منم بهتون خوش بگذره لطفاً و اینکه بچه ها، بچه ها، من کشف کردم وبلاگ قدیمى دیگه م که خیلى هم آبرومندتر از این بود توسط یکى از کتاب فروش هاى شهرمون خونده میشده، خلاصه اینکه یه جوریم شده... آهاى جماعت وبلاگ نویس،...
-
دلم براى همه تون تنگ شده بچه ها... خیلى
1397/02/17 17:33
از اونجایى که همیشه یا کار نیست، یا خیلى هست منم الان درگیر مرحله ى خیلى هستش هستم. فقط در این حد بگم که از ١٢ تا حالا نشده بود واسه مامان کادو روز معلم بخریم، دیشب بعد مدتهااا ٥تایى شام رفتیم بیرون، گفتیم خندیدیم، هدیه خریدیم و شب تر کنار هم الکلاسیکو دیدیم و نسکافه نوشیدیم. اینه که الان حس مى کنم یه دختر خیلى سرحال...
-
[ بدون عنوان ]
1397/02/17 17:28
سرنوشته دیگه، هى فک کردم خوبه یه مدت کارمند بودنو تجربه کنم، خدام شنید... فقط خدا وکیلى نمى خواستم همچو جایى کارمند شم که انقد حاشیه داره! اگه جویاى کارید یا حتى تو دلتون فقط مایلید که شاغل شید یادتون باشه یه جا کم حاشیه بخواید از خدا! از من گفتن بود خلاصه...