-
بیا سعى کنیم به روزاى اوجمون برگردیم...
1396/10/28 02:10
کتاباى نخونده م روى هم تلنبار شدن، اما انگار ناراحت نیستم اونقدرا از بى وقتى... قول میدم از اول بهمن هر روز و هر روز کتاب بخونم، حتى شده ١٠ صفحه...
-
کلافه میشم گاهى...
1396/10/24 01:55
ما عوض نمیشیم، همه مون همون چیزى که بودیم خواهیم موند. مرسى، اه + خب از روزى که یادمه وبلاگ من خیلیا رو ناراحت کرده، متاسفانه یا خوشبختانه برام قابل درک نیست لذت و عذاب کنار هم... دوست عزیز، وقتى ناراحت میشى از خوندن اینجا، خب نکن این کارو با خودت و من... نخون، لطفا نخون
-
دکتر سین و من و اینا...
1396/10/21 18:08
اومدم اینجا بنویسم من اومدم پیش استادم، فک کردم تنهاست اما با ٧ تا آقاى محترم نشسته بودن کار مى کردن تا سر حد مرگ معذب شدم! ولى کم کم یخم وا شد و نشستم پیششون و باهاشون همکارى رو شروع کردم:))) واقعا خانومایى که سر کار نمیرن خیلى متفاوت از خانومایى نیستن که سر کار میرن؟ خصوصا تو محیطاى مردونه؟ خب برم استادم صدام مى...
-
خدایا گیمى انرجى ^_^
1396/10/18 09:35
نمى دونم دقیقا واسه خاطر چى چى اینقد دارم انرژى میذاریم، از من بعیده... شاید ارزششو داره و خدا به دلم انداخته که تلاش کنم. با خودم فکر مى کنم هر کسى یه لمى داره، باید دستم بیاد که اگه بیاد دیگه همه چى خوب میشه... امیدوارم خیلى زود اوضاع رو دستم بگیرم و بتونم خوشحال تر به ادامه ى زندگیم بپردازم.
-
زندگى رویایى! به سبک من :دى
1396/10/17 13:28
من اگه ٢٠٠ میلیون تو حسابم پول داشته باشم از کار استعفا میدم و تفریحاتم رو شدیدا شروع میکنم، وقتى پولم به ته کشید دوباره روز از نو، روزى از نو...
-
متخصص مملکته مثلا!
1396/10/17 12:00
شاید شما از قشر تحصیل کرده ى مملکت انتظار نداشته باشى ازت بپرسه اصلا واسه چى کار مى کنى؟ حقیقتا خودمم انتظار نداشتم و وقتى پرسید براى چند ثانیه چشمام گرد شده بود و از اون ورم سعى داشتم نشون ندم که سوالش به نظرم مسخره اومده... خلاصه ش که جواب دادم براى پولش و انگیزه ى زندگیش! احتمالا قانع شد که دیگه ادامه ش نداد.
-
مگه دیگه وقتى براى با هم بودن میمونه؟
1396/10/17 11:54
از کسى که ٦ صبح کارشو شروع و ٩ شب تموم مى کنه دیگه واقعا چه انتظار؟
-
انگارى امید داره به زندگیم بر میگرده!
1396/10/17 02:54
هشتگ خاک تو سر بى جنبه م کنن:دى
-
خوشم میاد!
1396/10/16 13:24
از دوباره شنیدن صداى آدما بعد چندین و چند ماه خوشم میاد. از اینکه یه آدم فراموش شده نباشم خیلى خیلى خوشم میاد. از اینکه آبدارچى کارخونه چاى تازه دم و سرگل رو براى من میاره خوشم میاد. از اینکه از حواشى کارخونه اینقدر دورم خوشم میاد. پیش تر ها نمى دونستم اما انگار از اینکه آدماى گذشته م کشیده بشن تو آینده خیلى خوشم...
-
[ بدون عنوان ]
1396/10/07 19:10
بعد آدم تو شرایط مختلف به شوهراى مختلف نیاز داره، درحال حاضر بنده ابدا احساس نیاز به داشتن همراه رو حس نمى کنم، فقط وقتى خیلى خستمه و یک روز تمام در جدال با همکار و ارباب رجوع بودم مایلم یکى باشه که مامانم نباشه، اما مثه مامانم دوسم داشته باشه و بیاد برام چاى بریزه و بگه بیخیال مال دنیا! خودت چیطورى؟ به یک عدد از اینا...
-
نه به انتقام...
1396/10/04 22:10
سپردم به خدا... دیگه چیزى نمى خوام، پایان ماجرا + نمی بخشم، اما انتقام جز خراب کردن زندگیم مگه دیگه چی داره برام؟
-
یلداى غریب :)
1396/09/30 23:25
حال دلمو خوب کن خدا خب؟
-
[ بدون عنوان ]
1396/09/29 12:37
انرژیم داره به بدترین شکل ممکن تحلیل میره، خدا خدا خدا... چرا نجاتم نمیدی؟ چی کار دارم می کنم با این زندگی؟
-
اعتراف
1396/09/29 12:18
یه روزى یه کسى زندگیشو خراب کرده، حالا اونم تصمیم گرفته جبران کنه... مى خواد زندگى همون یه کس رو خراب کنه + احساس مى کنم لازمه مدتى تو تیمارستان بسترى شم، ولى دارم کج دار و مریز پیش میرم. روزى که تقاصشو پس بده... میرم و خودمو له تیمارستان معرفى مى کنم.
-
ارزش داشت؟
1396/09/26 14:23
امروز ٢٧ آذر من ٢٠٠ تومن از طلبم رو زنده کردم، ولى خودم مردم. + ارزش داشت به شنیدن اون حرفاى دردناک؟ و گفتنِ حرفاى دردناک تر؟ + خدا مچاله شدم، دیدى یا نه؟ + مرسى ازت
-
شرح حال
1396/09/26 12:17
واى واى واى، اینجا که من توش هستم یه پنجره کنار میزم داره به جاده، اون وقت همش باید حواسمو جمع کنم عین خانوم شیرزاد محو تماشاى اتفاقات جاده نشم:دى منو تصور کنید که تا بیکار میشم دست زیر چونه دارم از پنجره به بیرون نگاه مى کنم:دى راستى اگه الان ١٩ ٢٠ ساله بودم به بوی فرند نداشته م میگفتم بیاد پایین ساختمون محل کارم و...
-
زنى که زیاد کار مى کرد و کم مى خوابید و معناى عشق رو فراموش کرده بود.
1396/09/26 11:16
خوب و خوشم با خودم و اتفاقاى دور و برم، همین تنهایى بودنا و زمان نداشتن براى کسى... ترسناکه اما فعلا همینه که هست! یکى دو تا هدفم تعیین کردم که مثلا خیر سرم براشون تلاش کنم و تلاش براى اونها یعنى حداقل یک سال کار زیاد... :دى فقط اومدم بگم من خیلى سال پیشا، خودمو زنى میدیدم که زیاد کار مى کنه... بعد از خدا که پنهون...
-
من هر هفته یه سوال مهم از خودم می پرسم!
1396/09/23 15:31
از خودت بپرس اگه ماهى چقدر در بیارى خوشحالى؟ + من پرسیدم، هنوز جوابى ندارم براش... اما پیداش مى کنم.
-
[ بدون عنوان ]
1396/09/23 02:34
میتونم ادعا کنم امروز از ١٠ صبح رسما کارمو شروع کردم و ساعت ٢:٣١ دقیقه ى شب/صبح تموم... نکنه مثه خیلیا پول زنده ترم کنه، ها؟
-
براى خودم
1396/09/22 12:11
یادم باشه امروز، چارشنبه ٢٢ آذر ماه خونه موندم و نرفتم شرکت... کیکهامو پختم و برنامه کارى فشرده براى خودم نوشتم. به خودم هیجان بى خود وارد کردم و به سفر کردن و تلاش براى زنده شدن فکر کردم، فکر کردم، فکر کردم و خوب تر شد حال دلم، به به که چه آفتابى هم افتاده بود تو خونمون
-
[ بدون عنوان ]
1396/09/20 18:52
ما بلاگر ها و بلاگ خون ها حالمون خوبه، فقط همه کنار هم خسته ایم... همین :دى
-
من که خوبم، حتى اگه حال زندگى خوب نباشه!
1396/09/17 12:45
آخیششش... بعد مدتها با حال خوب میتونم بنویسم، اینجا که من نشستم حسابى آفتابیه و حال دل منم... هیچ اتفاق خاصى نیفتاده تو زندگى، حتى دیروز یه اتفاق خیلی بد دیگه م افتاد که همه هاج و واج مونده بودیم! ولى خب تا کجا مى خوام از خدا انتظار داشته باشم؟ بى خیال شم یه کم به جنبه هاى دیگه ى زندگى نگاه کنم، هوم؟ بچه ها، بچه هااا...
-
جدال با خدا
1396/09/11 19:06
مشکل اینجا بود که من نشستم رو به روى خدا، گفتم مشکلمو حل کن... همونجورى که خودت صلاح میدونى، هرطور که خودت مى خواى فقط حل کن! بنده هاشو دیدم که میگما، بهش میگن ما اینو مى خوایم! مگه خدا نیستى؟ پس بده دیگه... حالا من با مدارا و در نظر گرفتن محدودیت ها بهش میگم حلش کن، هرجورى تو میگى قبوله فقط حل کن این مشکل کوچیکو که...
-
موش و گربه ^_^
1396/09/11 17:31
یه خاطره تعریف کنم و برم، رییس ما یه آدم خیلى پولداره با کلی چک برگشتى که هر روز صبح وقتی میریم سر کار با جماعت طلبکاران مواجه میشیم! بگذریم که از این قسمت ماجرا هم کم خاطره ندارم ولى خاطره ى اصلى چیز دیگه ست، اون توضیحات فقط واسه این بود که بدونید وى یه آدم خسته و بى اعصابه... چند وقت بود متوجه شده بودیم تو مهمان...
-
[ بدون عنوان ]
1396/09/11 01:48
خدایا نگذر ازش... ازت خواهش مى کنم، خواهش مى کنم، خواهش مى کنم مگه یه آدم چند بار میتونه بمیره و زنده شه؟ خدایا چه امتحانى مى کنى منو، بسمه... خب؟
-
نه نه نود و شش.........
1396/09/07 14:50
هشتگِ روزه دارِ خسّـه... حتى پژمرده حرف از زدن از مرگ، از لاینحل بودن مشکلات و گذشته ها... اینا همون چیزایى هستن که دارن از پا درم میارن
-
غلط اضافى
1396/09/07 10:07
هى غلط انبار دارمونو گرفتم، سر صبحى غلط خودم در اومد! نتیجه اینکه به غلطایى که دیگران مى کنن کارى نداشته باشین، به غلطاى خودتون بپردازین
-
[ بدون عنوان ]
1396/09/05 14:48
درسته که دمنوش گل گاو زبون احمدى(همون فروشگاه بزرگ شهرمون!) ربطى طعم گل گاوِ مامانمو نمیداد اما خوب دلمو گرم کرده بود...
-
کارانه!
1396/09/05 11:14
براتون تعریف کنم یه کم... اینجا که ما هستیم ٢ تا رییس کارخونه داره که با هم نسبت نزدیک فامیلى دارن، چند روز پیش که چارشنبه باشه من تو اتاقم تنها بودم و قصد کرده بودم ساعت ٢ برم خونه... ما ساعت کاریمون ٨ تا ٤ه! همون حوالى جمع کردن و رفتنم دیدم منشى اتاق رییس زنگ زدن به من با حال بد و استرس که مهندس کجان؟ میتونن بیان...
-
[ بدون عنوان ]
1396/09/05 01:37
فقط اومدم بگم خدا به بنده هاى زیاده خواهش کم میده... یعنى هرچى بیشتر درگیر حرص و آز شى، کمتر میکنه دارایی هاتو، سخته بیانش فقط همینو بگم که یه روزى دارایی هامو از دست دادم به میل خودم... حالا داره به هزار بار کمترش راضیم میکنه، به بیشترش که نرسیدم هیچ، دارم جدى جدى به هیچ راضى میشم... کى باورش میشه؟