-
یواشکى
1396/06/07 03:28
براتون تعریف مى کنم، ما اینجا غریبه نداریم... مدتهاست که نداریم. چند وقت پیش تو دنیاى مجازى با کسى دورادور آشنا شدم، سختمه بگم دقیقا کجا چون جای بحث داره... شما محیطى مثل وبلاگستان رو در نظر بگیرید. چند وقت بعد اشنایی مجازیمون ایشون ازم درباره ى یه دستگاه سوال پرسیدن و منم کوتاه و بد خلق جواب دادم. هی با خودم فکر مى...
-
غمناک
1396/06/07 02:52
خب اومدم بگم الحمدلله دیگه کسى نیست تو کره ى خاکى که ازم ناراحت نباشه... لازمه توضیح بدم بازم با همینقدرش کافیتونه؟ + پ!
-
[ بدون عنوان ]
1396/06/06 03:56
کرمم گرفته بهتون درباره ى شیطنتم بگم، اما روم نمیشه اینجورى عمومى...:|
-
زندگى و زندگى...
1396/06/06 02:58
دیگه کار به جایی رسیده که حتى فرصت نکنم روزی یه بارم این طرفا پیدام شه! شایعه شده قراره مگى کارمند بشه به زودى، ما باور نکردیم شمام نکنید؛) ولى اینطور به نظر میاد که مهر ماه یه شروع تازه ست براى من و خانواده م... از این حیث که احتمالا کار خواهر عوض شه و من هم به جماعت صبح برو شب بیاها بپیوندم. از کار خونگیمون براتون...
-
[ بدون عنوان ]
1396/06/02 02:55
درباره ى شیطنتم باید بگم انگار دیگه خیلى بزرگ شدم واسه این کارا:( پروژه ى شیطنت ناکام موند، حقیقتش روم نشد که اون کارو بکنم.
-
ملتمس دعا سحر خیزان:دى
1396/05/31 05:32
یه چیزى میگم بین خودم و شما بمونه، امروز قصد دارم یه شیطنتی بکنم و کلی بخاطرش هیجان دارم! و شاید باورتون نشه از فرط هیجان زیاد خوابم نبرده:| خب چرا زودتر عصر نمیرسه:((؟
-
عمو سیبیلو و بز کوهى رشتى!
1396/05/31 03:30
لازم دونستم خبرى هر چند کوتاه از دوستاى غیب شدمون بهتون بدم بلکه از نگرانیتون کاسته شه... مرد رشتى در سلامت کامل به سر میبره شکر خدا، منتها روزاش کمى غمگین میگذره و از این رو ترجیح داده کمتر تو دنیاى مجازى باشه و یه روز با حال خوب برگرده به نوشتن(ایشالا برگرده که من بعید میدونم) خبرى بیش از این ازشون ندارم ولى میتونم...
-
[ بدون عنوان ]
1396/05/31 03:24
مگه آدم سالم روزانه چند تا پست مى نویسه و به خودش جرات انتشار نمیده؟
-
[ بدون عنوان ]
1396/05/27 17:19
دارم فکر مى کنم چطور میشه با کسى زندگى کرد که هیچ وقتى برات نداره؟
-
توضیح یا توجیه؟
1396/05/27 17:11
اونقدر زندگى روى دور تند رفته که فرصت نمى کنم گوشیمو دستم بگیرم و مثل سابق خبر از احوالاتم بدم اینجا... فعلا فقط در این حد بگم که کامنتاتون حالشون خوبه، خوندم ولى بى ادبانه ست تایید شن بى جواب، پس میذاریم دیرتر تاییدشون مى کنیم. فقط دلم مى خواست بیام و بنویسم (به اصرار یکی از شماها) اینجا هنوز که هنوزه حال خوب کن ترین...
-
روزهاى شلوغ زندگى مگى
1396/05/15 14:25
٢٠ تا کامنت تایید نشده تو وبلاگم دارم بهم حس اینو میده که ٣ روزه ظرفا تو ظرفشویی مونده و تلنبار شده و من انگار نه انگار! خیلى کم میتونم بیام وبلاگم و وقتى میام ترجیح میدم ٢ کلمه بنویسم و دیرتر همه کامنتا رو با لذت! جواب بدم. دلم مى خواد زودتر این هفته به خوبى و خوشى تموم شه و دوشنبه از راه برسه، نیاز به فرصت دارم براى...
-
کتاب ها و روایت ها...
1396/05/11 03:30
هاها، بالاخره تونستم رادیوبلاگى ها رو بشنوم و خیلى هم حال داد این حرکتشون... بله دوستان، فکر نکنید ما وا دادیم، خیر... من و یکى دو تا از بچه ها داریم پیگیرانه کتابامونو با هم مى خونیم و این خیلى هیجان انگیزه! زشت نیست ازمون عقب بمونید اصلا:دى؟ شماهایى که قول داده بودینو میگم:)) + پست اصلى در ادامه مطلب نگاشته شده:دى...
-
تهرانى که حالا اونقدرا هم غریب نیست.
1396/05/08 18:04
این پست عکس دار شد، بالاخره بعد از روزها! میگفت تو از همون روزاى اول معلوم بود متعلق به هیچ جا نیستى، وقتى میگم هیچ جا، یعنى واقعا هیچ جا و هیچ کجا! بهش مى گفتم خب اینجورى همه ى ایران مال منه، هر جاییش که برم سهمى دارم. البته که خودم فکر مى کنم هرگز نباید براى زندگى جایى رو جز رشت انتخاب کنم. اوایل تابستون قرار بود...
-
[ بدون عنوان ]
1396/05/07 22:50
سه روز اخیر اونقدررر سرم شلوغ بوده که فرصت نکردم ایمیلامو چک کنم، یا حتى بیشتر از روزى ٥ صفحه کتاب بخونم، زنده ام اما هنوز... قاچاقى! ضمنا پى ام هامم نخوندم. وقتى خیلى خسته م، وقتى خیلى خیلى خسته م، آرزو مى کنم یکى رو داشتم که بلد بود حالمو خوب کنه، خیلى خوب کنه... میشد کسى رو داشته باشم که بلدم باشه، خودم نخواستم. آه...
-
کتابخونى با سفره!
1396/05/01 13:56
سفره خاتون اسمشه، حتى نمى دونم چند ساله ست یا چرا این اسم رو روى خودش گذاشته... فقط مى دونم ما امروز ساعت ١ ظهر با هم قرار داشتیم و ٢٠ صفحه کتاب خوندیم! بازم هر کى کتاب خودشو:دى بازم اگر قول نداده بودم احتمالا بخاطر فشار زیاد کارى اصلا نمى خوندم امروز چیزى!
-
با ندا جانم :)
1396/04/31 20:24
اولین قرار کتابیمون! تو یک ساعت با هم نشستیم و من کتاب خودمو خوندم، اونم کتاب خودشو *_* هورااااااا... مطمئنم اگه قول نداده بودم تا شب دست به کتابم نمیزدم و جاش با گوشیم مشغول میشدم:)
-
کتاب خونى جمعى ^_^
1396/04/29 20:39
خب، خب بچه ها من برگشتم. اونایی که تصمیم داشتن با هم کتاب بخونیم لطفا دوباره اعلام آمادگى کنن:)) و اگر پیشنهادى دارن در این رابطه لطفا بهم ابلاغ کنن؛) با توجه به اینکه ما تعدادمون زیاده و ممکن نیست بتونیم کتاب نصفه ى مشترک پیدا کنیم، میتونیم با هم شروع کنیم و هر روز یه تعداد صفحه از کتاب نصفه مون رو بخونیم و چون به هم...
-
برکتت افزون باشه وبلاگ مهربونم *
1396/04/27 17:41
چه روز خوبى بود امروز، خدایا ببوسمت؟ همه امروز یه طرف، اون قسمتش که فاطمه براى خوب تر کردن حالم تلاش مى کرد یه طرف... ما بالاخره اذن دخول گرفتیم، آخیش... یه کار مثلا ادارى کوچیک کلى بالا پایینمون کرد، ولى بالاخره شد، اصلا یجور عجیبی اون لحظه ها حالم خوب بود. تهران عزیزم، حالا هر روز برام عزیز تر و عزیز تر میشى، من...
-
بى وطن:)
1396/04/27 01:50
همش یک ساعت فرصت خواب شبونه دارم! این انصافانه ست؟ لباسم بر نداشتم، چند ساعت دورى از رشت لازمم بود واقعا ولى نه این همه یهویى، سفرم به قصد تفریح نیست اما همچنان تو جاده بودن و عوض شدن آب و هوا دلچسبه:) + من هر بار هرجا میرم از اطرافیان مى خوام حلالم کنن، از شمام مى خوام. ممنونم ازتون ^_^ + این پست کتابخونى یکى از عجیب...
-
پریسا *_*
1396/04/27 00:11
تهرانى ها، من تا چند ساعت دیگه کلى بهتون نزدیک میشم:) این یکى دو روزه بیشتر یادم بیفتید:دى همین!
-
از این روزایى که وقت نمى کنى حتى دو دقه یه جا بشینى:دى
1396/04/26 13:45
٢٤ ساعت گذشته به طرز غیر قابل باورى کار ریخت سرم، اونقدر که همش ١.٥ ساعت خوابیدم و اومدم دانشگاه... به ٦استاد زنگ زدم، بله، به ٦تا استاد! باور کردنى نیست، منى که به استاد خودمم سختمه زنگ بزنم ناچااار بودم به اون همه آدم زنگ بزنم براى هماهنگى یه کار کوچیک و ازشون بخوام همکارى کنن... جالب اینجاست که همه با روى خوش جواب...
-
شمام کتاب نیمه کاره دارید؟ *_*
1396/04/25 13:19
هر روز ٢٠ صفحه کتاب بخونیم، باشه؟ ٢٠ صفحه که چیزى نیست، هوم؟ اینجا کسى هست که بخواد دوتایی با هم شروع کنیم یه کتاب رو؟ فردا فرصت طولانى دارم براى خوندن و خوندن و خوندن ^_^
-
بسته ى پستى رسیده از کرمونشاه:)
1396/04/24 18:06
حال خوب روزایی که بسته ى پستى میرسه بهم به هیچ طریقى قابل وصف نیست، واضح تر بگم دلیل حال خوب امروزمو؟ شمام دوس دارین بسته هاى پستى رو؟ امروز داشتم با خودم فکر مى کردم اگه چى تو این بسته باشه خوشحالم مى کنه؟ شمام فک کنین اگه حال داشتین بگین دوس دارین تو بسته ى پستىتون چى باشه؟ *_* +خبراى بد نمیشه کمتر شین یه کم؟ :|
-
عجیب اما واقعى...
1396/04/23 17:25
نوشته: "کى مى آیى؟" دلم ضعف میره براى کتابى نوشتنش... + یه دهه شصتى
-
اتفاق خوب این روزها...
1396/04/21 20:40
چایپاره.. . حالا من یه فرزند معنوى دارم، حوالى شمال غرب انگار، به همین زودى براش نامه خواهم نوشت. مطمئنم + کمپین خوب ماه عسل + نذر موفقیت هانى، خوبه؟ نذر صالح بودنش، نذر مومن و آرام بودنش تا ابد:)
-
پارک محتشم، بارون و من...
1396/04/19 18:52
اون بار که از تهران اومده بود با چوپان اومدیم و اینجا نشستیم، حالا امروز خیلى تنها، خیلى خیلى تنها اینجام و زیر بارون نشستم، حتى نمى تونم کتابمو از کیفم در بیارم و کمى از تنهایی در بیام. بارون داغونش مى کنه کتاب قشنگم رو... کمى مدارا لطفا بارون مهربونم :* اینجا منم، مامان ها و باباهاى با حوصله که با بچه هاى ورزشکارشون...
-
بازی وبلاگی:دی
1396/04/19 13:24
بعضى اتفاقا واقعا چقد حال خوب کنن، بازى خوبه، شمام بازى کنید دور هم باشیم:)) هرکی بازی کرد بهم اطلاع بده بیام ببینم و ذوق کنم:)) چند روز پیش خبر رسید که تو وبلاگ هولدن اسم برده شده ازم و گویا به بازى دعوتم، سه نفر! بله سه نفر از دوستان خیلى زود خبرشو برام آوردن و مام که تنبل و بى اینترنت، قرار شد این پست رو بذارم چون...
-
گم شده...
1396/04/14 02:04
غصه ى ناشى از شناخته نشدن... غمم میشه وقتى میبینم عزیزام نشناختنم، بشناسید منو، گناه دارم آخه:( وقتى گفت بریم سفر من کلى تو دلم ذوق کردم و بعد یهو فهمیدم دلیل دعوتش چى بوده غمم شد، نشناخته منو، نشناخته... + هزار نامه ی عنقا ز کوه قاف رسید نشد ز گم شده ی ما خبر شود پیدا...
-
چه شنبه ى شیرینى =_=
1396/04/10 06:55
به طرز غیر قابل باورى ساعت خوابم تنظیم شده و من شبها سر ساعت مقررى مى خوابم و صبح ها خروس خون! بیدار میشم. بگذریم که مجبورم تا ٨ منتظر خانواده باشم براى صرف صبحانه، اما بازم روزام به نسبت زود و به وقت شروع میشه *_* -- شنبه خوبه، شنبه هاى با برنامه خوب تر! امروز کلى کار براى انجام دارم و روزش هم با یک دوش صبحگاهى...
-
دلگیر
1396/04/06 20:10
خسته م.. . خیلى خسته م... دارم به جایى مى رسم که نباید... همین.