-
از بانک متنفرم! خُب؟
1396/03/10 13:52
روز ٥م اینجورى شروع شد که من به خودم گفتم از اول تیر فکر مىکنم با اندک پولاى باقى مونده از پس اندازم چیکار کنم! و خیلى زود هم عملیش مى کنم
-
دوست داشتم کسى، جایى منتظرم باشد!
1396/03/09 16:34
مى دونى؟ بستن کامنتدونى یعنى منتظر نبودن... منتظرِ هیچ کس نبودن... من انتظار رو دوس دارم، اصلا به نظرم امید و انتظار کنار هم قشنگ ترین بخش هاى زندگى هستن. احساس مى کنم کسى حرف خاصى براى گفتن نداره و احساس مى کنم اگه حرفى هم باشه همه ترجیح میدن خصوصى بگنش، اینم دلیل بعدیم براى بستن کامنت ها بود... کامنتاى خصوصى این...
-
همینقدر ضعیفم من... همینقدر
1396/03/09 01:22
لا به لاى کتاب خوندن به دوستى پی ام دادم و پیشنهادی دادم، وقتی نه شنیدم اشکم رو صورتم سر خورد.
-
یه دوست مودبى داشتم میگفت تو باسنِ نشستن ندارى!:)))
1396/03/07 01:54
کرمانشاه یا تبریز...؟ مساله این است!
-
لحظه هاى دم افطار من خل میشم! خل
1396/03/06 20:35
واى خدا... راس راسى یکى از روزه ها رو گرفتیم:دى هورااا
-
خیلی ذوق دارم که اومدی... خیلی
1396/03/06 16:44
امروز از سر صبح دارم عبادت مى کنم... خواب بودم تا لنگ ظهر که خُب خودش بهترین عبادته:دی پاشدم نماز ظهر رو با مامان رفتم مسجد محل خوندم و آخرش دیدم نماز قضاى یک روز رو مى خونه مسجدمون موندم براى اولین بار به عمرم همراهیشون کردم و باز برگشتم خونه ولو کتاب به دست دارم عبادت! مى کنم... (کتاب مى خونم و چرت میزنم:دی) جاتونم...
-
موشک جوابِ موشک
1396/03/05 19:39
البته که آدماى باهوش همونقدرى که جذابن حوصله سر بر هم هستن! بهم میگه امروز خواب موندم، میگم مهم نیست حالا... میگه اینجورى امروزو از دست دادیم و نشد کارى که مى خواستیمو بکنیم. میگم اوه خب حالا براش وخت زیااااااده! بعد حدود یک ساعت وسط حرفهایى درباره ى برنامه م میگم ببین، تو نظرت درباره ى شرایط و برنامه اى که گفتم چیه؟!...
-
تکه اى از حرفهامان
1396/03/05 16:46
+ شما کارمند ارتشى؟ - نه! نیستم + چه خوب - سپاهم!!!
-
دلم براش تنگ شد، مهمونمو میگم...
1396/03/05 03:34
وقتى مهمون داشتم اتاقم نا مرتب بود و البته کثیف! چون تعمیرات داشتم تو اتاقم... بعد رفتن مهمونم همه چىز رو تمیز و مرتب کردم، بعد به خودم قول دادم اتاقم همیشه مرتب باشه و حتما یک شب در میون جارو کشیده بشه و هر شب! و هر عصر! پشت تختم چک شه و دسمال کاغذیام دور ریخته شه:دی بله من وقتى حساسیت بهاریم شروع میشه بیچاره میشم و...
-
یک تکه از قلبم پیش شماهاست که خوندمتون، که خوندین منو...
1396/03/04 22:39
یه روزى هم بود که گوشى داغونم به سختى به اینترنت وصل میشد، یادمه یه شارژ ٥ تومنى خریده بودم، اگر اشتباه نکنم حوالى سال ٨٥ بود... وبلاگ مادر جوانى رو مى خوندم که ساکن ژاپن بودن و اسمشون بیتا بود، اسم پسرکشون رو به یاد ندارم، اسم باباش اما نادر بود به گمونم... مى گفتم، یه شب وقتى گوشى به دست خوابم برد تا صبح همه ى شارژم...
-
همچو آرامشى
1396/03/04 22:32
صداى مهربونش، بعدِ مدتها، بعدِ مدتها...
-
الان حالش خوبه، بابا رو میگم
1396/03/04 10:27
متنفر از بوى تزریقات... + تا صبح با پدر در بیمارستان...
-
دوستِ خوب خیلى خوب است، دوست هاى خوبى براى هم باشید:دى
1396/03/02 20:37
همه قبل اومدن مهمون خونه و اتاقشون رو تمیز می کنن، من بعد رفتن مهمون...
-
چه روزایى بود...
1396/03/01 19:23
یه روزى هم بود که من بى هویت و بی نشون وبلاگ مى نوشتم، اگه ازم می پرسیدن رشتى هستى؟! فکر مى کردم به راز بزرگ زندگیم دست یافتن و دممو میذاشتم رو کولمو وبلاگمو می بستم. حالا هم فرق خاصی نکردم همونقد ناشناسم، فقط این دختره که الان رو تخت من خوابیده، از همین دنیاى مجازى وارد زندگیم شده...
-
[ بدون عنوان ]
1396/03/01 02:35
عجیب اما واقعى... بیاد و شب پیشت بمونه♥️ هاه...
-
ذهن شلوغِ طفلیم
1396/02/30 15:41
همیشه می مونم که چجورى باید برخورد کنم تو اینجور شرایط... هر بار به اون کلمه مى رسید و اشتباه تلفظ مى کردش من یک بار دیگه آب دهنم رو قورت مى دادم و خودم رو آماده مى کردم براى گفتنش، اما اون روز تموم شد و من نتونستم بهش بگم، حتى فکر کردم اى کاش با ایمیلى ناشناس اشتباهش رو بهش گوشزد کنم... اما فکر کردم بدون شک مىفهمه...
-
٨٨ ى که هرگز بر نمى گرده...
1396/02/30 04:49
یاد سال ٨٨ میفتم، مدام... گذشته از اتفاقات انتخاباتى، یعنى راس راسى ٨ سال از اون روزا گذشته؟ خداى بزرگ من، چه روزاى شیرینى داشتم اون روزا، در پس تلخى هاى ظاهرى...
-
جهانگیرى و روحانى و همین!
1396/02/27 20:40
اینکه دوستام همیشه از خودم سیاسى ترن داستان جالبیه، از تمام اتفاق های امروز فقط اونجاش که ملت شعار میدادن "پیام ما روشنه، حصر باید بشکنه " و "یا حسین، میر حسین" که نیروى انتظامى تو خیابون نامجو خواهش کرد ملت متفرق شن... ملت هم شروع کردن به خوندن "نیروی انتظامی، سبزِ تو هم قشنگه:دی" + صرفا...
-
#عاشقانه
1396/02/26 04:51
گفته بودم بلد نیستى تو هیچ، مرا بلد نیستى و قربان صدقه رفتن را هم.. . غروبش، وقتى از خواب عصر گاهى به زندگى بر می گشتم دیدم که نوشته بود "قربان قد و بالایت شوم" و این بى مزه ترین قربان صدقه رفتن دنیا بود که نصیبم شده بود.
-
استادانه منو به فکر وا داشت.
1396/02/26 04:27
امروز صبح تا عصر نبودم، یه مقاله ى جالب پیدا کرده بودم و نشده بود تا آخر بخونم، گذاشتمش رو میز استادم... با حالت دلخورى پرسید چرا خودم پیداش نکرده بودم اینو؟ با دلخورى بیشتر گفت اصلا روش تحقیقش چى؟! یعنى نباید به ذهن خودم مى رسید؟ با خودم فکر کردم کاش ازش یاد بگیرم، کاش این همه از خودم انتظار داشته باشم، کاش کمتر تنبل...
-
شیرازى ها در رشت!
1396/02/26 03:46
اصلا شما نمى تونید تصور کنید چه حالى میشم وقتى رفیق شیرازیم به زنده تر بودنِ رشت اعتراف مى کنه:دى + من یک عدد دختر حسودم، حسودیمه به شیرازشون! معلومه؟ ؛)
-
جو انتخاباتى امروز
1396/02/24 13:47
داشتن درباره انتخابات حرف مى زدن و من در سکوت به آدمهاى دور و برم دقت مى کردم... ع. همون کسى که رفته بود یه بسته ورق آ چهار یا به قول خودش آچار! از دفتر اساتید برداشته بود و میگفت این ورق حق ماست داشت از دزد بودن سران مملکت حرف مىزد، همون وقتی که ورق ها رو با خودش اورده بود تو دفتر و گفته بود حق ماست بهش گفته بودم...
-
فجازىِ مهربونم:دی
1396/02/23 08:10
پیش تر ها به خواب هم نمی دیدم بخوام یکی دو تا از بچه ها رو تو دنیاى حقیقى و اینقدر نزدیک به خودم ببینم...
-
خدایا تو دوستامو بهم دادی، من چی بدم بهت؟
1396/02/21 23:08
منتظر خبر دیگه ای بودم، خدا جور دیگه ای عیدمو عید کرد... خدایااا شکرت + پریسا، پریسا، پریساااا + یکی از قشنگ ترین کتابهای دنیا الان تو تهران منتظرمه :x
-
التماس دعای فوری
1396/02/21 16:15
گرچه واقعا بعیده تا ساعت ٦ و ٧ غروب کسى گذرش به اینجا بیفته... ولى التماس دعای فوری دارم برای یک جریانی که اگر اتفاق بیفته میام و براتون میگم. + نمى دونم چرا دچار استرس شدم، اگر اتفاق بیفته یه تاثیر مثبت تو حال و هوام داره و اگر اتفاق نیفته هم اونقدرا بد نیست، ولى دلم می خواد این اتفاق رو
-
[ بدون عنوان ]
1396/02/21 13:00
این روزا چندین و چند نفر بهم معرفى شدن... جهت آشنایی برای امر خیر ازدواج، اما نشده، به هر دلیلی اصلا نشده بهشون فکر کنم حتی... نمی دونم دلایلم چقدر درسته و چقدر نه، فقط امیدوارم پشیمون نشم یه روزی... --- الان به سنى رسیدم که میدونم اگر بخوام میتونم برم و جاهایی شاغل شم، گرچه ممکنه با شرایط خیلی معمولى باشن اون کارها...
-
نکات ازدواجى!!! :))
1396/02/21 11:29
این خیلى بده که آدما عاشق چیزاى اشتباهى بشن، مثلا من نگرانم کسى عاشق لا مصّب گفتنام شه... من قصد عاشق شدن ندارم ولی شما اگه خواستین عاشق شین لطفا حواستون باشه عاشق یه چیزى بشین که وقتی بچه تون ازتون پرسید بتونید پاسخگو باشید :دی
-
برای خودم...
1396/02/21 04:12
-
صداى قلب...
1396/02/21 03:59
هنوز صداهایى هست که حالم رو خوب کنه... و آخه دیگه خوشبختى از این بزرگتر؟
-
تکه حرفها...
1396/02/21 01:10
آره، خیلى راحت... کارى نداره که دختره رو می بری خونه و معرفیش مى کنی! به همین راحتی --- آقا لطفا میل ٤ و ٦ یا نمی دونم چى چى جهت بیمار گرشاسبی! --- ولش کن، کشش نده، بنویس پروپوزالتو بره پى کارش --- مثلا زاهدان! نمیشه ناف تهرون باشى که... یه جا مثه زاهدان -دِ آخه لامصّب، زاهدان؟ ظلمه! میگم اصن هر جا جز زاهدان خوب کجا...