-
برای خودم
1398/11/30 12:27
-
دیگه واقعا داریم همدیگرو یاد میگیریم
1398/11/26 01:43
پسر یه اخلاق بامزه داره، وقتی من یه چیزی دارم و به سلیقهش نزدیکه میگه حیف شد، ایکاش من اینو برات خریده بودم! مثلا من یه کیف دارم که مدلش بامزه و البته عجیبه... امروز بهم گفت ایکاش من این کیف رو برات خریده بودم مگی خیلی دوسش دارم! + بهش گفتم خب من یه کیف بامزهی دیگه سراغ دارم دوس داری اونو برام بخری؟ بیدرنگ گفت...
-
وقتی ازت یاد میگیرم
1398/11/25 16:27
یکی از چیزایی که تو این رابطه متوجهش شدم اینه که مدام در ارتباط بودن با هم اصلا خوب نیست، اگر مدام با هم چت کنید یا تلفنی هر اتفاقی که میفته رو به سمع و بصرش برسونید نتیجهش میشه اینکه وقتی کنار هم نشستید دیگه حرفی ندارید! + پسر تو هیچوقت اینجا رو نمیخونی، اما کاش بدونی من کنارت چقدر بزرگ شدم... چقدر رشد کردم...
-
مگیم
1398/11/25 02:51
اولین باری که اسمم رو با میم آخر صدا کرد، بهش گفتم چه قشنگ صدام کردی و گفت اون حرف م آخر اسمت، میم صمیمیت بود. حالا درسته من دوس ندارم خودشو مالک من بدونه ولی اون میم آخر اسمم دیگه میم مالکیته دیگه الله وکیلی! دهه
-
احتمالا خودم باعثشم...
1398/11/23 14:13
دیروز متوجه شدم پسر وقتی ناهار خوب با خانوادهش میخوره، وقتی با هم میرن مثلا شب دوری میزنن و کافهای میرن به من نمیگه نمیدونم چه برخوردی باعث شده فکر کنه باید ازم مخفی کنه خوشیهاشو:/ ولی مطمئنم خودم باعثش شدم. + از طرفی اگر جایی بره و بهش خوش بگذره حتما حتما سعی میکنه همون روزا منم ببره و خیالش راحت شه
-
وقتی ۱۲ ساله بودم باورم میشد ۱۷ سال بعد این موقع بیام آرایشگاهش؟
1398/11/15 12:52
۱۵ بهمن ۹۸ من اومدم سالن دوست دوران راهنماییم و موهامو سپردم دستش که برای اولین بار، روش رنگ بذاره، رنگ؟ مش؟ کی باورش میشه که من اصلا تفاوت اینا رو نمیدونم و تازه برام مهمم نیست که یاد بگیرم! امیدوارم قشنگ شه، از قضای روزگار تو همکلاسیامون چند تا آرایشگر داریم ولی ایشون کار موهاشون از همه خفنتره و خلاصه دلیل انتخابم...
-
امیدوارم کادوی بعدیش به روز زن برسه اقلا:دی
1398/11/14 02:59
توضیحات تکمیلی در مورد پست قبل: من دیروز ظهر هدیهی تولد گرفتم اما اونی که سفارش داده بود رو نه، دلیل ناراحتیم فقط و فقط از این بود که چرا توی کارهاش تاخیر داره... چرا یادش نبوده که زودتر سفارش بده، من اگه جاش بودم اونقدر صادقانه تعریف نمیکردم که کادوت نرسیده و مجبور شدم یه کادوی عجلهای دیگه بخرم(کادوی دومش از نظر...
-
[ بدون عنوان ]
1398/11/12 19:47
امروز تولدم بود، مرسی اگه یادتون بود و باور کنین خیلی خیلی هیجانانگیز بود تبریکاتون ^_^ —— امسال سعی داشتم از تولدم و کلا امروز انتظار خاصی نداشته باشم که احیانا تو ذوقم نخوره، ولی با همهی این انتظار نداشتنا هم پسر تونست گند بزنه به حالم... چطوری؟ با خبر اینکه کادوت فردا میرسه دلیل ناراحتیم؟ دیر رسیدن کادو؟ نه...
-
یه پاتیل سیبزمینی سرخ شدهی خوشمزه ^_^
1398/11/08 02:19
اون بلد نیست برای ولنتاین واسم هدیههای مناسب روز ولنتاین بخره، حتی میتونم با اطمینان بگم اصلا نمیدونه ولنتاین کی هست. ولی بلده وقتی گشنمه بیخبر برام سیبزمینی سرخ خورده از رستوران محبوبم سفارش بده و بفرسته دم خونه... + پسر معمولی من نمیدونی چقدر کارات برام دلنشینه
-
[ بدون عنوان ]
1398/11/08 02:14
باورم نمیشه یعنی ما یه روزی دوستای معمولی هم بودیم؟ دوستای خیلی خیلی معمولی؟ اونقدری که من هیچوقت فکرشم نکرده بودم تو میتونی یه روزی آدم مهم زندگی من بشی؟ + چقد یهو همهچی عوض شد.
-
ساز بارون
1398/10/29 06:51
بعد نماز صبح پنجرهی اتاقمو باز کردم و سعی کردم از صدای بارون لذت ببرم...+ حالم حسابی خوبه و فقط خدا میدونه چقدر این صدا تونست بهم حس نشاط بده
-
... چقد همهچیز عوض شده
1398/10/29 00:12
ما تو مکالمات روزمرهمون همدیگرو به اسم صدا میکنیم، با واژههایی مثل گلم، عشقم و ... بیگانهایم. شب که آمادهی خواب بودم و تو تخت با کتابم مشغول بودم دیدم بهم پیام داده و تو پیام منو حبهی قند خطاب کرده
-
کافه اروپا
1398/10/25 17:21
کتاب کافه اروپا رو سفارش دادم برام بیارن و از این بابت بسی خشنودم.+ من اطلاعات سیاسیم خیلی ضعیفه و اگر هم اطلاعاتی دارم از اخبار صدا و سیمای ایران یا اخبار ضد ایرانیه، اگر شما هم فکر میکنید در سیاست دانای کل هستید ازتون خواهش میکنم حداقل ۲ تا کتابتو حوزهی علوم سیاسی بخونید. + این اولین کتابیه که دارم در این رابطه...
-
[ بدون عنوان ]
1398/10/21 01:05
من همیشه ماه دی رو دوست داشتم، دی ۹۸ میتونستی خیلی مهربونتر باشیا...از اینا که بگذریم باید اینجا ثبت کنم که در دی ماه ۹۸ دیدار با ۳تن از دوستان وبلاگیم زنده شد، اولی در شیراز دومی در رشت با رفیق گرامی که تازگی اومده و در استان همسایهی ما زندگی میکنه و در آخر بانو فرح! آخیش این آخری داره میاد که فردا شب هم پیشم...
-
[ بدون عنوان ]
1398/10/15 14:12
براش یه عکس میفرستم و میگم من یه همچین اتاقی میخوام، میتونی بسازیش برام؟ با یه استیکر نومیدانه مینویسه خدا کنه که بتونم.+ یه اتاق چوبی و یه میز کار و یه تخت یه نفرهی چوبی با یه عالم بالش روش
-
کافه ژولپ قشنگ شیراز
1398/10/14 12:13
شب اول حدود ساعت ۱۲ شب بود که گفتم باید قبل خواب چای بخورم و رفتم سمت کافه ژولپ، در کمال ناباوری باز بودن و داشتن تعمیرات میکردنساعت کاریشون رو که پرسیدم گفتن تا ۱۱:۱۵ غذا و چای سرو میشه بعدش بیرون بره، گفتم پس چای بیرون بر لطفا و گارسون مهربون چای رو آورد روی میز و گفت میتونید تا هر زمان که خواستید اینجا باشید. + من...
-
[ بدون عنوان ]
1398/10/11 02:25
اهم اهم، سفر من تموم شد و الان تو راه شهر قشنگم هستم.
-
انگار یه چیزیش کمه...
1398/10/07 09:06
سفری که بدون آب ریختن مامانی* پشت سرم شروع شه* مامانی مادربزرگمه
-
-__-
1398/10/05 01:35
دوست گرامی، ایکاش شبا زود نمیخوابیدی و از اون مهمتر صبحها این همه زود پا نمیشدی+ امضا یک شغل آزاد دار!
-
وقتی حال زندگیم خنکه
1398/10/03 02:14
امشب وقتی اومدم توی تختم احساس کردم خیلی حالم خوبه، یهو یادم اومد دلیلش اینه که بعد مدتها به خودم حال دادم و یه مانتو خریدم. امیدوارم که خوش بشینه به تنم... بعد ۱۰ روز پسر رو دیدم، چند روزی اون سفر بود و بعدم من تهران بودم. خلاصهش که نشده بود ببینیم همو... چقد چسبید ملاقات شبانهمون، با اینکه مجبور شدیم بریم دکتر...
-
شب یلدای عزیزم، خیلی دوستت میدارم.
1398/10/01 17:17
من همیشه حالم با زمستون خوبه، همین که هوای سرد رو دوست دارم و هم حس آخر سال برام خیلی خواستنیه... متاسفانه پسر روزای خیلی بد کاری رو میگذرونه و من هم بلد نیستم حالشو خوب کنم، البته که اون میگه بدون ذرهای اغراق با بودن من و مهمتر از اون خوشحال بودنم همه درداشو فراموش میکنه... امیدوارم اینجوری باشه و امیدوارترم که...
-
سرنوشت به هم گره خورده
1398/09/25 20:49
دیگه از این عجیبتر که خیلی خیلی خیلی اتفاقی! چوپان رو ببینم در قزوین؟خدایا بیا منو بخور+ در کمال ناباوری ما از قبرستون تا سینما و حتی در قزوین هم به هم میرسیم. عجیب اما واقعی:/
-
۲۲ آذر رو باید یه جا ثبت کنم.
1398/09/23 04:35
از روزی که دوستای معمولی هم بودیم من میدونستم دوس داره یه روزی برم دنبالش و ببرمش یه جایی... یعنی من رانندگی کنم. امروز صبح در حالیکه داشتم از شدت بیخوابی فنا میشدم براش نوشتم دوس داری بیام دنبالت ببرمت فرودگاه؟ گفت نه زحمتت میشهبراش نوشتم میترسم دیر شه و از پرواز جا بمونی تا حاضر شم، بهتره خودت بری، در جوابم نوشت...
-
یه ۱۲ خیلی قشنگ
1398/09/21 01:17
درست سرساعت ۱:۱۵ صبح من برای اولین بار یه هدیهی کریسمسی گرفتم^_^
-
حس میکنم رابطهمون نیاز به یه کم هیجان داره
1398/09/19 04:08
کسی اینجا پیشنهادی برای یه کار مشترک هیجانانگیز دو نفره داره؟ مثلا من خیلی دوست دارم با هم بریم سفر ولی نه خودم راحتم با دوستپسر! سفر برم و نه دوست دارم به اطرافیانم بگم، پس این قضیه منتفیهیا دوست دارم یه شب تا صبح بریم یه جای دور و حس هیجان و کمی ترس رو تجربه کنم! یا دوست دارم یه چیزی رو انتخاب کنیم و برای آیندهی...
-
مگلاگ اگر تو نبودی احتمالا مسیر زندگی من به کلی عوض میشد.
1398/09/12 04:17
فردا تولد دوستمه، دوستی که نمیدونم چطور اینقدر راحت در دنیای حقیقی جاشو تو دلم واکرد، آخ وقتی فکر میکنم میبینم چقدر خاطره داریم با هم... فکر که میکنم میبینم یادم نمیاد وقتی نبود چجوری بود زندگیم، عین اینایی که بچهدار میشن و میگن یادمون نمیاد قبل بودن بچه زندگیمون چطور میگذشت...این پست رو اینجا نوشتم چون خواستم...
-
دختر برای خودت بنویس
1398/09/11 03:26
دختر امشب به من خیلی خوش گذشت، شاید سالها بعد یادت نیاد چطور یه شب بعد از خستگی ساعتای طولانی کار بهت خوش گذشته بود، اما حقش اینه اینجا بنویسم که چطور شبی بود امشب... خونهی ما از هم فاصلهی زیادی نداره و امشب که نشسته بودم سر میز شام که برام نوشته بود داره میاد دنبالم که حتی شده چند دقیقه با من باشه، دختر قندی تو...
-
نشونهها...
1398/09/05 01:45
من تو این وبلاگ خلوت خوانندههای عجیبی دارم... خوانندهای که ایمیلم رو از کامنتها پیدا میکنه و برام مینویسه، ایمیلهای بینام و نشونی که از شماهاست هم حالمو خوب میکنه و هم بد... اگه یه روزی نباشین چقدر سختم میشه زندگی
-
وقتی پرت میشی به گذشتههای دور...
1398/09/04 03:59
بدترین اتفاق این روزها؟ پرت شدن به گذشته، بله بدترین اتفاق این روزهای من برگشتن به گذشته و شخم زدن خاطراته... + بابالنگدراز عزیزم، امیدوارم زنده و سلامت باشی
-
فیدیبوی گرون:دی
1398/09/02 02:30
هر آدمی تو یه سری زمینهها خسیسه، یکی از خساستهای من تو خرید کتاب از فیدیبوئه... هر بار میام هزینهش رو پرداخت کنم میگم که چی انقد پول بدم خب فردا میرم از کتابفروشی میخرمش دیگه:دی + چقدر کیف میده کتاب خوندن در ایام بیاینترنتی، من برای اولین بار دزیره رو خوندم ^_^ جلد اولش تموم شده و دارم جلد دوم رو شروع میکنم،...