-
برای خودم
1399/10/08 02:14
-
دی ۹۹ و اولین خریدای خونهی احتمالی آینده
1399/10/06 13:37
روزایی که آفتاب میزنه هرچقدر هم ناامید بوده باشم میتونم به خودم کمک کنم و حالم خوب شه... مرسی از خدا و همکاری امروزش جهت فرستادن آفتاب و نور به این زیبایی من از اون دسته آدمایی بودم که اصلا دلم نمیخواست قبل از اینکه تصمیم قطعی برای ازدواج داشته باشم چیزی برای زندگی و خونه آیندهم بخرم. ولی دیشب بدون اینکه تصمیم قطعی...
-
[ بدون عنوان ]
1399/10/02 19:01
ما از دو تا دنیای کاملا متفاوتیم پس این همه شباهت از کجا میاد؟ هر دو سخت انتخاب میکنیم، سخت تصمیم میگیریم ولی رو تصمیم نهاییمون میمونیم و عجیب بهش پایبندیم. + تو میگی طوسی ولی من دلم سفید میخواد. پس میگم طوسی زودتر خط و خش رو نشون میده و تو هم زود راضی میشی و میگی پس شد سفید؟ و انتخاب نهاییمون میشه سفید + پالرمو
-
از کافه موزه رشت، از تهران و اون رستورانی که دیگه سر کوچهتون نیست تا شیراز زیبا^_^
1399/09/26 14:54
من دلم میخواست ۷ دی با هم قرار بذاریم و خوشحالی کنیم. ولی اون دلش کوچولو بود و کادومو امروز داد... پسر اهل راه به راه سورپرایز کردن نیست، حتی تاریخهای مهم مشترکمونم براش اهمیت خاصی نداره... اما نزدیکای شب یلدا بهم هدیه میده و این کارش کلی خوشحالم میکنه:) + زندگی معمولی + ۷ دی پارسال کجا بودم؟ شیراز... :((
-
[ بدون عنوان ]
1399/09/16 02:49
بعضی شبا که خیلی بارون میباره، صدای خودم رو میشنوم که اول جوونیمه و دارم ازش میپرسم: “صدای بارونو میشنوی؟” + دلم برای روزایی که جوونتر بودم تنگ شده
-
[ بدون عنوان ]
1399/08/25 11:23
احساس میکنم افسردگی درست مونده چند قدمیم تا تو اولین فرصت بیاد و خفتم کنه... + امروز از اون روزاست که با اندوه بیدار شدم و انرژی انجام هیچ کاری رو هم ندارم.
-
۴ آبان ۹۹
1399/08/06 22:27
تولد ۳۳ سالگی، باید طعم بهتری داشته باشه... به همین مناسبت، چند روزی کار رو تعطیل میکنیم. تو همین شرایط بد کرونا با دو تا از دوستای نزدیکمون هماهنگ میشیم که شب تو طبیعت تا صبح کنار هم باشیم. باورم نمیشه بتونیم عملیش کنیم اما این کار رو میکنیم با تمام سختیهاش... چقدر میتونه خوش بگذره یه شب و روز با دوستها بودن؟...
-
دنبال ردپای خودت تو خونهی دوستی که سالهاست رفاقتتون با هم به فنا رفته...
1399/07/21 04:21
عکس از بچهش گذاشته، پشتش یه کتابخونهست. ناخداگاه نگاه میکنم ببینم کتابی از من اونجا نیست؟ پس اگر کتاب گودی من دست اون نیست دست کیه؟ + من هیچ وقت کتاب شوهر عزیز من رو نخوندم. ولی نمیدونم چرا امانت داده بودش دستم و منم خیر ندیدم پسش بدم هیچوقت... + آخرین پیامی که تو تلگرام ازش دارم مربوط به چند سال قبله، نوشته دیگه...
-
[ بدون عنوان ]
1399/07/21 03:54
من ولی هنوز ناراحتم که قیمه دست پخت مامانش رو نخوردم، دستپخت مادر دوست مکاتبهایم رو عرض میکنم. + ولی روا نبود بری و خودت رو گم و گور کنی آق ممد
-
که یادم بمونه...
1399/07/08 00:52
درست وقتی پولم داشت به خریدنش میرسید یه بار دیگه اوضاع مملکت گندتر شد.
-
مکالمات ما؛ حوالی ۷ صبح اول مهر ۹۹
1399/07/01 11:53
- میشه تو اون بری پاسارگاد اون کار رو انجام بدی؟ آخه دستات معجزه میکنه + بله، حتما میشه... در حالیکه اشک شوق تو چشام حلقه زده و با خودم فکر میکنم هیچوقت باورم نمیشد پسر فکر کنه من اینقدر دستم سبک بوده براش
-
[ بدون عنوان ]
1399/06/27 10:30
ولی روا نیست کفشی که سه سال پات بوده، یهو پات رو بزنه و وسط خیابون جات بذاره... + آره مگی خانوم، اینجوریاس
-
اونجایی که به مو رسیده و مو هم باریکتر از اونیه که فکرش رو میکردی
1399/06/06 13:36
آدم باور نمیکنه یه انتخاب اشتباه چجوری میتونه همهی ابعاد زندگیش رو تحت الشعاع قرار بده + قول میدم جدیتر به زندگیم فکر کنم و پسر رو از فیلترهای بیشتری رد کنم، بعدتر انتخاب کنم.
-
یه مانتوی سفید و آبی آسمونی که آستیناش حریر باشه
1399/06/04 17:52
-
[ بدون عنوان ]
1399/05/19 04:17
براتون بنویسم از زندگی شخصیم... از پسر... از روزای معمولی زندگی... از روزایی که من تا ۹شب سرکارم و عملا وقتی برای دیدنش ندارم، از طرفی هم سعی میکنم رعایت کنم و تا حدامکان از خونه خارج نشم. از روزایی که اون سعی میکنه از نظر روحی بهم کمک کنه که تاب بیارم روزای پرفشار کاریم رو... از پنهون نگه داشتن رابطهمون... از...
-
وقتی دوستا و فامیلامون با هم قاطی میشن
1399/05/19 04:05
این شبا که پسرعموم با رفیقش میاد خونهمون خیلی خوش میگذره... درست مثه قدیما، که بچهها دوستاشون رو میآوردن تو جمعهای خونوادگی:دی شب که میشه زنگ میزنه من نزدیکم، بیام بالا چای بخوریم؟ میاد و دوستشم با خودش میاره... در یک جمع صمیمی خانوادگی با رعایت فاصله از هم میشینیم و چای میخوریم و حرف میزنیم و خاطره میگیم و...
-
[ بدون عنوان ]
1399/05/14 18:29
۱۳ مرداد ۹۹ + کلید رو تحویل گرفت.
-
این یکی احتمالا بیشتر بهت میاد.
1399/05/11 03:23
ولی مگه چند تا پسر میشناسید که تو پیجهای لباس عروس بگرده و قشنگاش رو برا دختره نشون کنه؟ + هنوزم با هم حرفی از ازدواج نزدین؟ - نه، نزدیم، واقعا نزدیم.
-
[ بدون عنوان ]
1399/05/02 00:36
هنوزم فکر میکنم انتخاب شوهر/پارتنر پولدار کار من نبوده... ولی دوس داشتم یه روز جای آدمایی باشم که شوهر پولدار انتخاب کردن... یا بطور دقیقتر، کسایی که بابای شوهر پولداری دارن + حتی ممکنه بیکار باشی ولی ماشین ۱ی ۲ میلیاردی سوار شی + هه
-
و بالاخره پسر ماشیندار شد.
1399/04/28 03:23
+من اولین خانمیام که سوار ماشینت میشم؟ _تو اولین خانومی هستی که سوار ماشینم میشی با خودم فکر میکنم هیچوقت تصور نمیکردم یه روزی سوار ماشین پسر شم، چرا؟ چون پسر خیلی با ایدهآلم فاصله داشت. و چون خیلی بعید بود پسر بخواد وارد رابطهی صمیمانه با خانمی بشه، نمیشناسیدش که... خیلی آدم سختی بود پسر و هنوزم هست البته... +...
-
[ بدون عنوان ]
1399/04/27 02:51
امروز رفیقم به وطن برگشت، منم به خونهی کوچولوی گرمم... + ببخشید که یهو نبودم:)
-
[ بدون عنوان ]
1399/04/17 03:14
من نه به اندازهی تو، من نه کم از قالب تو...
-
[ بدون عنوان ]
1399/04/07 03:48
زندگی جریان داره، چه روزهای عجیبی و چه آدمهای عجیبتری رو دنیا نشونم داد... + دختر عموم که ۵ماه ازم کوچیکتره امروز عروس شد و ما تو جشنش شرکت نکردیم(اگر میپرسین چرا؟ باید بگم بخاطر کرونا) + امروز نزدیک بود دوچرخهمون رو بدزدن و ما چه معجزهآسا فهمیدیم و نجاتش دادیم. + امروز یاد گرفتم واترلو کجاست.
-
روزمره
1399/04/01 17:18
حوالی ساعت ۱۱ شب، بهش بگیم بیاد اینجا که کیک درست کنیم و شب دور هم باشیم؟ آره بگیم ولی با خودم فکر میکنم شاید شب کاره، بهش پیام میدم سلام، کجاهایی فامیل؟ میای این طرفا؟ یا بگو مهمون نمیخوای؟ جواب میده مهمون میخوام، بیاین این طرف و میگم ما تصمیم گرفتیم کیک درست کنیم پس تو بیا... ده دقیقه بعد خونهمونه و چهارتایی تو...
-
مرلین مونرو غمگین نیست.
1399/03/23 01:57
ثفقط اون شبایی که داستان شب گوش میکنم و کیف میکنم و میخوابم...
-
خوشم میاد / بدم میاد
1399/03/10 03:05
از اینکه به بچهی نداشتهی آیندهم فکر میکنم خوشم میاد. از اینکه هیچوقت برای ازدواج با کسی تلاشی نکردم خوشم میاد. از اینکه شبها قبل خواب اونقدر خسته نیستم و میتونم به کارایی که کردم فکر کنم خوشم میاد. از اینکه وقت خواب کف پام رو بچسبونم به دیوار خوشم میاد. از اینکه اونقد اعتماد به نفس دارم که بدون آرایش و خسته خدمت...
-
[ بدون عنوان ]
1399/03/05 20:45
عید فطر ۹۹ اومد و رفت. بیسر و صدا...
-
همسایه و همکلاسی قدیمی
1399/02/31 19:00
امروز یکی از همکلاسیهای آقام که واسه خودش زن و زندگی داره:دی اومد دم خونهمون و ازم کتاب قرض گرفت. پرت شدم به سالهای دور دورمون و شبهای امتحان که با هم درس میخوندیم و با هم ترجمه میکردیم و اوه... چه روزهایی بود. وقتی رسید خونه برای تشکر یه پیام فرستاد و آخرش رو با ۲حرف تموم کرد، اون ۲حرف، حروف اول دو کلمهی...
-
داستان شب
1399/02/31 05:58
سحری خورده نخورده خودم رو به اتاقم میرسونم، بعد از یک هفته دیر خوابیدن و صبح زود پاشدن میتونم بدون اینکه نگران ساعت بیدار شدنم باشم بخوابم. برادرم برام پیدیاف کتاب عبدالکریم سروش رو فرستاده و من برای تشکر در تلاشم که ویپیانم رو وصل کنم. تلگرام که باز میشه دستم ناخودآگاه میره روی کانال داستان شب، خدای من......
-
[ بدون عنوان ]
1399/02/31 02:57
کاش آقایون وقتی با کسی وارد رابطه میشن، مرد باشن و سر وقتش، تاکید میکنم سر وقتش بهش پیشنهاد ازدواج بدن اقلا لطفا اگر انتخابتون رو کنار میذارید، پشیمون نشید. و اگر شرایط شروع زندگی مشترک رو ندارید، اصلا چنین قولی ندید و از زندگی مشترک صحبت نکنید. چند وقته ذهنم عجیب درگیر رابطهی یکی از دوستامه و قلبم مچالهست از این...