-
[ بدون عنوان ]
1399/02/31 02:42
فکر میکنم اگه قرار باشه هیجانانگیزترین سن زندگیم رو انتخاب کنم، حتما اون سن ۲۴ سالگی خواهد بود.
-
[ بدون عنوان ]
1399/02/30 23:20
قشنگی زندگی فقط اونجاش که بعد ساعتها سر پا بودن و کار کردن بیای خونه و چای دم کشیده منتظرت باشه... + قشنگتر میشه اگر فرداش روز تعطیلت باشه ^_^
-
جونم براتون بگه از بخش تا حدودی خصوصی زندگی
1399/02/30 05:39
۱. من و خواهرم حدود یک سال و نیم پیش چند خرید مشترک انجام دادیم، یکیش ابزار کارمون در کارگاه بود. ۲. امسال و در واقع در رمضان ۹۹ خوره افتاد به جونم که سهم خواهرم رو ازش بخرم، چرا؟ چون اون پولش رو نیاز داشت و دوست داشتم تو این راه همراهیش کنم و کمک کنم نقدینگی!ش رو بیشتر کنه، انسانیت اینطور حکم میکرد که یک بار هم من...
-
[ بدون عنوان ]
1399/02/30 03:19
گاهی دوست دارم اقلا برای چند ساعت حرفهایی رو اینجا بنویسم و شما بخونید. ولی میبینم نمیشه، نمیشه... + هنوز گاهی به گذشتههام فکر میکنم... + دار آباد
-
زن دوم
1399/02/29 23:52
حدود دو سال پیش گذرم افتاد به وبلاگ یه خانوم که همسرش با خانوم دیگهای ازدواج کرده(زن دوم رو صیغه کرده بوده، الان عقد کردن بچه هم دارن) و به قول همسر اول در حال حاضر همیار دارن، شما بهش میگید هوو؟ یا چی؟ دوستان بهش میگن همیار درهرحال میدونم از خوندن وبلاگش خیلی غمگین و عصبی میشم، اینکه ایشون پذیرفته این شرایط رو و...
-
[ بدون عنوان ]
1399/02/29 21:59
هفتهی اخیر یکی از پر کارترین هفتههای زندگیم بود احتمالا، حتی پر کارتر از روزایی که صبحها میرفتم کارخونه و عصرها به کار دوم میرسیدم. + غر نمیزنم، خدا رو شکر که بیکار نیستم. زیر بار فشار کار له شدن رو به بیکاری ترجیح میدم هنوز... + خوابم میاد، دلم از الان برای ماه رمضون تنگه و دوس ندارم انقد زود تموم شه...
-
که یادم باشه چند نفس عمیق و خندیدن ادامهدار و بیدلیل، معجزه میکنن
1399/02/23 01:30
از پلههای کلینیک که پایین میایم من بنا میذارم که بخندم، که الکی بخندم و بخندونمش... به پرستاری که بد آمپولش رو زده بخندم، به ماشینی که سر کوچه بیهیچ دلیلی خاموش شد بخندم، به لنگیدنش بعد از تزریق بخندم، به این بخندم که اعتقاد داره بعد بستنی باید ماالشعیر خورد که بشوره ببره، بخندم که یادمون بره امروز روز بدبیاریهای...
-
میتونم دستت رو بگیرم؟
1399/02/19 05:24
شاید هیچوقت هیچکسی اون عکس رو نبینه، ولی من تا ابد یادم میمونه که اولین عکس دونفرهمون یه عکس اتفاقی بود تو شیشهی عینک تو... بهت میگم تو بلد نیستی منتکشی کنی، وقتی ازت گله میکنم فقط با یه معذرت میخوام پروندهی جریان رو میبندی تا من ببخشمت و دوباره همهچی به خوبی روز اول شه... میگه درسته مگی تو درست میگی،...
-
هیجان قشنگ امروز
1399/02/12 21:53
این تخم مرغ شانسی برای تو♥️
-
کمال همنشین
1399/02/12 19:55
+ کی با هم افطاری بخوریم؟ - هر وقت که تو بخوای + قرارمون باشه واسه همین هفته - نمیچسبه بهت بدون روزه + باهات روزه میگیرم که به هر دومون بچسبه... - پس بمون بهت بگم که چه روزی روزه بگیری + عالیه هشتگ آدمای تاثیرپذیر
-
اگه حوصله داشتین بیاسم و با اسم میتونین حدس بزنین و خوشالم کنین:دی
1399/02/08 22:56
یکیتون ازم پرسید مگی پسر چند سالشه؟ برام جالب و بامزه بود که اگه دوس داشتین حدس بزنین لطفا، کنجکاوم بدونم با چیزایی که ازش گفتم فک میکنید چند ساله باشه مثلا؟
-
لباس خواب سبزآبی روشن
1399/02/08 04:44
بعضی وقتها با خودم فک میکنم چی میشه آدما این همه همدیگر رو نمیفهمن؟ یا چی باعث این همه کژفهمی میشه؟ بارها شده پسر چیزی ازم خواسته و خراب کاری کردم و بالعکس. مکالمهی ما در فروردین سال ۹۹ + من یه لباس خونهی راحت نیاز دارم(این رو بهش میگم چون خیلی رفیق خوبیه و عموما اگر چیزی طلب کنم یادش میمونه و چند تا مدل از سایت...
-
[ بدون عنوان ]
1399/02/02 13:33
چند وقته یه اتفاقی بسیار زیاد باعث درگیری ذهنیم شده، بعضی روزا میگم اقلا کاش اینجا امن بود و میتونستم بنویسم. اما نیست دیگه، نیست:(
-
[ بدون عنوان ]
1399/01/29 15:06
داریم از اولین پیتزای مشترکی که خوردیم صحبت میکنیم، میگه مگی دقیقا یادمه حسش رو میگم چه حسی داشتی؟ میگه خیلی ناراحت بودم که با غذات نوشابه سفارش دادی:)))))))))))))))) + هشتگیواشکیهایما
-
[ بدون عنوان ]
1399/01/28 18:35
اومدم بگم صبحها نهایتا ۸ بیدار میشم و خوابم هیچوقت مثل حالا تنظیم نبوده:دی و اومدم بگم ما همچنان خونهایم! نمیدونم واقعا باید بریم بیرون یا نه؟ فقط میدونم من با خونهنشینی کنار اومدم و اومدم اسم اولین کتابی که موفق شدیم دوتایی بخونیم رو اینجا ثبت کنم! بعد فکر کردم چه کاریه؟ فقط بگم یه سفرنامهی متفاوت بوده ^_^
-
سر در گمی
1399/01/19 11:07
از روزهای اول رابطه احتمالا مشخص بود تفاوتمون توی این زمینه ولی ما آدما دیر میپذیریم یا شاید دوست نداریم خیلی چیزها رو باور کنیم. پسر به قول خودش ایدهآل گراست و این حسابی کار دستمون داده، اینو روشن کنم که همچنان تو مرحلهی دوستی هستیم و رابطه به سمت جدی شدن نرفته... حدود یک سال پیش با هزار جور بالا و پایین کردن...
-
[ بدون عنوان ]
1399/01/19 10:52
میگه عمو تا روزی که از این دنیا رفت سودای آمریکا داشت. عین جملهی خودشه اینی که نوشتم... با خودم فکر میکنم درسته داره خونهش رو اونجوری که دوست داشت میسازه ولی دقیقا خیال رفتن از ایران هنوز تو سرشه و این باعث شده حالش خوب نباشه... + چم + یا همون چمیدونم خودمون
-
[ بدون عنوان ]
1399/01/09 01:49
احتمالا فقط من و پسریم که میتونیم برای خونهی یکی دیگه یخچال انتخاب کنیم و سرش بحث کنیم و هی انتخابمونو عوض کنیم:)))
-
سال ۹۹ که اومد، درست یک ماه بود که از خونه بیرون نرفته بودم.
1399/01/05 06:16
شروع ۹۹ جالب و البته بامزه بود. شب بیدار موندیم و با مادربزرگم یه اولین به تجربههای زندگیمون اضافه کردیم. تصمیم گرفتیم سمنو درست کنیم و مامانی همیشه همراه کلی انرژی گذاشت و خلاصه شبمون به نیکی گذشت، اگه بخوام از دستآوردهای دوران قرنطینه بگم چند تا اولین بامزهست. من برای اولین بار ۵ قسمت یه فیلم رو دیدم. من به برادر...
-
[ بدون عنوان ]
1398/12/28 13:39
+ خیلی خیلی دوست دارم - چی؟ + ای وای! ببخشید ایهام داشت. - نه، فکر نکرده بودم منظورت منم... پرسیدم چی؟ + هر دوش - پرسیدم چی؟ + اینکه دکور اتاق رو تغییر دادی مکالمهی دلسردکنندهی یک روز بارانی
-
تولدی که خیلی منتظرش بودم.
1398/12/24 20:25
برنامه برای روز تولد؟ زیاد داشتم، اما حالا فقط به دیدار احتمالی و با رعایت فاصله و هزار و یک اما و اگر فکر میکنم. + تولدی که گذشت و دلم راضی به دیدار حتی دو دقیقهای نشد تا الان + من اونی بودم که میگفتم تولد فقط باید تو روز خودش باشه، اما حالا میگم مگه ۲۴ فروردین چشه؟
-
[ بدون عنوان ]
1398/12/23 18:19
-
لطفا برام بنویسید نظرتونرو
1398/12/21 14:54
-
[ بدون عنوان ]
1398/12/18 04:55
صداها، صداها توی گوشم میپیچن... محمد ۲۹ ساله، اون کتاب لعنتی، مرگ، قبر کندنهای شبونه من ۲۹ ساله و تکرار اون لحظهها... + کاش بودی هنوز، کاش + یادته؟ یادته محمد ۲۹ ساله؟ یادته کتابی که برام خوندی رو؟ نمیشد از عشق بخونی؟ نمیشد از آرامش یه شهر کوچیک بخونی؟
-
[ بدون عنوان ]
1398/12/15 16:43
چقد هوا قشنگ و بهاریه + مگی در حال تماشای بهار از پشت پنجره
-
ولی من میخواستم برنامهی دقیقتری داشته باشی، مثلا بگی میخوام ببرمت یه جای هیجانانگیز
1398/12/12 05:30
- وقتی اوضاع بهتر شه برنامهت چیه؟ + دیدن تو
-
[ بدون عنوان ]
1398/12/10 19:54
چه روزای سختی رو میگذرونیم، من پر از حس ناکامی و تلخیام... + نمیدونم چرا تو این روزای بیکاری خاطرات گذشته اینقدر برام پررنگ شدن... سعی میکنم بیشتر از یه حدی بهشون اجازهی جولان ندم + خدایا صبر تحمل این روزا رو به همهمون بده + ......
-
Bombayduckmugs
1398/12/09 07:55
باید یه کاری برای خودم و روح خستهم میکردم، به خودمون حال دادم و ۲ تا لیوان قشنگ سفارش دادم. + خدا وکیلی خیلی سعی کردم از واژهی ماگ استفاده نکنم، راستی راستی انگار لیوان از واژههای زبان بیگانهست و ماگ زبان مادری... + امیدوارم از نزدیکم خوشگل باشن و از اون مهمتر تو هم با دیدنشون خوشحال شی
-
اینستاگرامم
1398/12/05 00:38
دلیلش نمیدونم چی بود، ولی دلم نمیخواست جز وبلاگم جایی باشم، دلم نمیخواست وبلاگم پیج داشته باشه یا نمیدونم چی... اما حالا میذارمش اینجا، پیج بستهست و من احتمالا فقط عکس کتابامو توش میذارم ولی خب قابلیت چت داره و منم میتونم فالوتون کنم و اینش خوبه اینجام اونقدری خلوت هست که بتونم آدرس بذارم... let.s.be.honest آدرس...
-
من آدم حسودی نیستم، ولی بهت حسودیم میشه
1398/12/02 01:37
حسودیم میشه به جمهوری اسلامی که با تمام بدیهاش هنوز این همه عاشق داره... + شاید شما بگین اینا که به نسبت مخالفاشون تعدادی نیستن، ولی به نظر من کم نیست این همه آدم که تو راهپیماییها شرکت میکنن، که تو رایگیریها شرکت میکنن...