-
روزی که هزار بار عاشق شدم !
1394/03/08 00:06
من امروز ، هزار بار عاشق شدم ... نه عاشق یک نفر بلکه عاشق خیلی نفر ! × امروز قدم به قدم تو خیابون پسرهای دو سه ساله ی شلوارک پوش خیلی خوش تیپ ازم دلبری می کردن ... و من تو این فکر بودم که چطور تمام عمر دختر بچه ها رو با اختلاف برنده ی قلبم می کردم ؟! × دوست دارم عدد 7 رو ، به همین دلیل امروزم اینجا رو آپ کردم .
-
شکر نعمت نعمتت افزون کند
1394/03/06 23:37
پایین تختم ، چند تا کتاب چیدم و هر شب با دقت تمام لا به لاشون می گردم و چیزهایی رو که دوست تر دارم علامت گذاری می کنم ، بعد از چند دور بالا پایین کردنشون دراز می کشم رو تخت و با نور کم دیوارکوبم ، شروع می کنم به خوندن براش... گاهی چیزی رو می خونم و پشیمون میشم ... گشتن رو از سر می گیرم تا اونی که می خوام پیدا شه و...
-
دوووس دارم زندگی رووو !
1394/03/04 08:32
صبح بیدار میشی ... سرحال تنها صبحونه ت رو با آرامش می خوری ... لباست رو تو کمترین زمان تنت می کنی و می زنی بیرون ... آهنگ های منتخبت رو گوش میدی و وسطش هی با لحن سیروان می خونی ...دوووس دارممم زندگی رووو ! اتفاق های دیشبت رو مرور می کنی ... غرق لذت میشی : ) خیابون خلوت تر از همیشه ست و این یعنی اکثر کلاس ها تعطیل شدن...
-
کیمیاگر
1394/03/03 20:37
باید خیلی خوشبخت باشی که لم بدی و به صدای گوش نوازش گوش کنی که برات کتاب می خونه ... + اتفاق های عجیب پشت سر هم این روزها ... + به قول معروف " ما به خرداد پر از حادثه* عادت داریم!" * حادثه برای من لزوماً بار منفی نداره ...
-
FaSt
1394/03/03 20:24
روزه سریع ترین حال خوب کنِ دنیاست . قال مگهان ! + Fast ترین حال خوب کن دنیا برای مگهان ، چیزی ست به نام Fast !
-
ناتـور دشت !
1394/02/29 18:30
"اگر از من می شنوید ، هیچ وقت چیزی به کسی نگویید . اگر بگویید، یواش یواش دلتان برای همه تنگ می شود. " امروز که برای میم از معجزه ی حروف ، واژه ها و جمله ها و در واقع حرف زدن می گفتم ، فکر نمی کردم آخر کتابی که می خونم اینجوری و با جمله ی بالا بخواد تموم شه ! و من سخت دل تنگم ... + فقط یه h جای یک f قرار گرفت...
-
عصرِ آرومِ دوشنبه :)
1394/02/29 10:30
دیروز بود ، همین دیروز ... که من سر صبحی دلم کتاب جدید خواسته بود ... نه اینکه فکر کنید کتاب هام همه خونده شده ن ، نه خیر ! تا بخواین نخونده توی کتابخونه م دارم ... ولی دیروز بود که آرزو کردم از کسی کتاب هدیه بگیرم و گرفتم ! اون هم 3 تااا ... حسی بود برای خودش که اصلاً در واژه نگنجد ... دو مورد از این کتاب ها رو می...
-
دختر پرتقالی !
1394/02/27 21:49
احساس خوشبختی در تجرد حس خوبیه که شاید خیلی ها تجربه ش نکنن ... ولی من تجربه کردم . بگذریم ، اومدم بگم مگهان در عین ولخرجی گاهی عجیب ، صرفه جو می شه ... اونقدری که حس می کنه دوس داره برای صرفه جویی اتاقش رو ، کتاب هاش رو ، تختش رو و حتی دوش حمومش رو با کسی به اشتراک بذاره . آدم های ولخرج و آزاد هم گاهی دلشون می خواد...
-
کتاب هایی که دوست داشتم ...
1394/02/26 16:27
ظهر بود که کتاب مفید در برابر باد شمالی تموم شد ! در اوج هیجان :| نفهمیدم چی شد که در چشم به هم زدنی پردیم روی مبل روبرویی و شروع به خوندن کردم ... نمی دونم چقدر گذشته بود که دیدم 60 صفحه از کتاب ناتور دشتم رو خوندم !!! و تصمیم دارم تا آخر اردیبهشت تموم کنم دو تا از کتاب هام رو ! تا وقتی حرف از درس و دانشگاه نیست من...
-
مورد عجیب برادر مگهان !
1394/02/26 12:02
چند وفت پیش وبلاگ دوست عزیزی رو می خوندم که حرف از کتاب و بچه های دهه های گذشته بود که چقدر اهل کتاب بودن و این نسل جدید کتاب گریز ... براشون نوشتم من یک برادری دارم که عاشق خوندنه ! گفتن اسم برادر شما رو باید گذاشت "مورد عجیب برادر مگهان" مثل "مورد عجیب بنجامین باتن" ! مورد عجیب ما خیلی معمولیه ،...
-
خدایااااااا دوستت دارم !
1394/02/25 13:50
خب من یادمه تولد حضرت محمد که بود ، به همه گفتم من عیدیمو می گیرم و می دونم که برف می باره و بارید ... ! واقعاً عیدیمو گرفتم ... دیشب آشوب بودم ، امروز هیچ اثری از اون حال بد نیست . و من عیدیمو گرفتم از خدا ، بهترین عیدی دنیا :) × میام و میگم دلیل خوشیم رو ! × مگهان میره انزلی تا دقایقی دیگه ، که خوشیش رو کنار دریاجشن...
-
زیباترین مرد دنیای من ...
1394/02/25 00:54
زیبا ترین مرد دنیای من تو بودی پسرک ، تو بودی و خواهی موند ... دل شوره ی خواهرانه م رو ای کاش می فهمیدی... ای کاش خدا حافظت باشه ... ای کاش فردا خبر از پیروزیت به خواهرکت بدی ... × خدایا ، هدیه ی مبعثم رو میشه پیش پیش ازت بخوام ؟ × هدیه ی من ، لبخند از ته دل برادرم ! زیبا ترین مرد زندگیم ...
-
مادرم ، تو باید خیلی عزیز باشی که از کارام بخاطرت زدم . باید خیلی خاص باشی که من اینجوری الان خسته ام !
1394/02/23 18:03
چند ساعت برای مهمونی امروز مادرم سرپا بوده باشم خوبه ؟ چقدر نیم خیز جلوی فر نشسته باشم خوبه ؟ اینجا بمب ترکیده ، من نت ندارم و خیلی هم خسته ام ! × نت دار بشم اینجا رو مزین به عکس خواهم نمود ! × نمودم ! مزین ... بی ربط نوشت : با تشکر از مهمونای مادر که باعث شدن از کارای پروژه و حتی کتاب خونی!!! بیفتم . و در انتها باید...
-
Gut gegen Nordwind
1394/02/23 00:32
همیشه ی خدا ، برام جای سوال بوده و هست که چطور این کلمات معجزه آسا از زبانی به زبان دیگه که میان معنی و آهنگشون رو از دست می دن ... فکر کن ... به جای گفتن گوت گگن نوردویند ! مجبور باشی بگی مفید در برابر باد شمالی !!! × با تشکر از ویرگول! بابت معرفی این کتاب خیلی خوب (خوب از نظر من!) × الان معلومه وسط انبوهی از کارهای...
-
Sir1
1394/02/22 00:08
الان من با این همه انرژی واقعاً باید خوابم ببره ؟ این بچه مون سیروان چقد سرحااااله خدایی ماشالاش باشه ! ردبول میزد تو کنسرت :دی برم بخرم بلکه مگهان تر!!! شم... یه کنسرت توووپپپ رفتم امروز با بر و بچ مشهدی و رشتی ... جای همتون دست زدم و انرژی هم گرفتم و می فرشتم برا تک تکتون :دی --- خواهرکم که نمایشگاه کتاب بود ، زنگ...
-
دلم می خواد 7 تا کتاب هدیه بشه بهم ! میشه ؟
1394/02/21 16:39
تا نیمه شب بیدار بودم و ترجمه می کردم ... حدود ساعت سه بود که از پشت کامپیوتر پاشدم و خودمو آروم رو تخت رها کردم ... پنجره باز بود ... پرده از شدت باد تاب می خورد ... شب خواهرکم سوغاتی هامو بهم داد ... آرزوی روز 20م که هدیه گرفتن کتاب بود محقق شد ! 33 صفحه از کتاب جدید منصور ضابطیان رو خوندم ، 7 8 صفحه ی دیگه از...
-
یک برش آرامش !
1394/02/20 21:26
و امشب که اجازه دارم 2 ساعت تمام ، کتاب بخونم ! میوه های بهاره و تابستانه ... زیبا ترین زیبنده ی فصل هاشون هستن ... زمستون عزیزم ، بیا قبول کنیم که میوه های فصلت به گرد پای تابستون داغ نه چندان دوس داشتنی نمیرسه ! بیا باور کنیم ... هوم ؟
-
:|
1394/02/19 18:43
به هم کلاسی اس ام اس دادم که من نیم ساعت چرت میزنم پامیشم پاورپوینت رو درست می کنم ! لطفاً اگه شد یه زنگ بزنم بیدارم کن... 5 دقیقه بعدش گوشیم ویبره میره : سلام مگی جون ! گفتم تا خوابت نبرده زنگ بزنم بپرسم منبع آخری مال چه سالی بود ؟! من : 2013 :| - اوکی حالا بخواب ! من : باشه فعلاً گوشیم باز ویبره میره و حدود 10 تا اس...
-
عصر بهاری
1394/02/19 18:00
این پرنده های نازنین انقدر دم پنجره ی اتاقم جیک جیک می کنن و آواز می خونن که واقعاً من بی حال رو به وجد میارن ... چای و نون عصرونه خونگی تو این فصل و این ساعت عجیب می چسبه ... خدایا شکرت : ) هوس نون روغنی کرده بودم که خواهر عزیزم برام پخت !
-
از عشق آتشین تا فدا شدن ...
1394/02/19 12:55
حس می کنم روح داره از بدنم جدا میشه از فرط خستگی ... پتوی سبکم رو روم می کشم و بالاخره بعد از تلاش فراوون خوابم می بره ... چشمامو باز می کنم ...ساعت 5 صبح ... می بندم چشمامو ... خواب می بینم ، خوابِ همونجایی که مدت هاست می بینم و نمی دونم کجاست ... از خواب می پرم ، خودمو بغل می کنم ... و تا 9 صبح تخت می خوابم ......
-
مگهان افقی !
1394/02/18 02:56
دور و بر ساعت 7 بود که الی استرسی!* اس ام اس داد ترجمه چی شد بیا پاورپوینت و با هم درست کنیم ! رفتم حموم و اون تو استخاره باز کردم دیدم بهتره برم که کارا امشب هرجوووری هست تموم شه :))) هم استرس این بچه یه کم از بین میره کارا رو زودتر تموم کنیم . وگرنه که من خونسرددد شب تا صبح پاور پوینتمو درست می کردم و میرفتم واسه...
-
خستمه :((
1394/02/16 23:49
وسط کلی ورق و کتاب نشستم ، هم چنان پرونده ی ترجمه ی رمان بازه و من برای رفع خستگی سراغش میرم ... واقعاً کلافه و خسته م کارا اونجوری که باید پیش نمیره ! تنها قدم مثبت پیدا کردن یه پاورپوینت مرتبط با پروژمون بود ! کلی شاد شدیم ... دیدم هم کلاسیم مشتاقه کارا رو با هم پیش ببریم گفتم بیاد پیشم از ساعت 5 تا 10 شب بی وقفه...
-
در سکوت بیکران ، خفته فریادم ...
1394/02/15 17:52
ترجمه به جاهای خوبی رسیده ، خسته و مونده اومدم یه مقاله ای که نوشته بودیم و تایید گرفته بودیم از استاد رو پیدا کنم و یه مطالبی رو بهش اضافه کنم ! که دیدم نیست تو فلشم نیست و پاک شده !!! زنگ زدم به دوستم... گفت فایل اصلی رو داره ... گفتم بده ببینم چه غلطی میشه باهاش کرد . هرچقدر میل داد نرسید ! بعد نیم ساعت گفت پیدا...
-
روزانه نویسی !
1394/02/15 11:56
شمایی که روتین بودن زندگیم عذابت میده و به نظرت چرت میاد همه چیز لطفاً نخون :)))) دیروز که صبح پاشدم و امتحان داشتم ، نمی خوام چیزی ازش بگم :دی به هزار دلیل ... احتمالاً اتفاق خیر بوده ! اومدم خونه و یه سری کار داشتم انجام دادم ... یه مقاله کاملاً تخصصی رو گذاشتم جلوم و اون رمانی که گفتم باید ترجمه کنمم طرف دیگه ......
-
نیمه ی رجب !
1394/02/14 14:19
ولو و خسته تو اتاقم لم دادم ... هوا عالیه و حال دلم نه ... خوبم یعنی ولی عااالی نیستم ! تو فکرم بود که امروزم خیلی بهتر میشه که نشد... حالش نیست بشمارم تک تک که چرا اونی که می خوام نشد امروز :) بگذریم ! نیمه ی رجب ، همیشه واسم حس و حال خاصی داره... بدون اینکه یادآوری کنم امسال کسی تبریک گفت بهم... خوشحال نشدم که یادش...
-
نحسی 13 به درررر ؛)
1394/02/13 23:37
کلافه ، بدحال و مغموم بود چهره م ... تو آینه که خودم رو دیدم به هم ریختم ! اتاقم هم بد به هم ریخته بود ... مثل دلم ریخت و پاش ... پاشدم چای گذاشتم ... خوردم ! برگشتم به اتاقم ... افتادم به جونش ! کشو اولی که کمی نامرتب بود و مرتب کردم... کتاب هامو به ترتیب تو کتابخونه جا دادم :) خودمو تو آینه نگاه کردم ... خوب تر بود...
-
خستگی مفرط !
1394/02/13 14:59
دیشب ساعت سه بود که خوابیدم ، نیم ساعت بعد از خوابم پا تپش قلب بیدار شدم ! خواب دیده بودم ... کورمال کورمال رفتم سمت آشپزخونه و یه لیوان آب خوردم... حس کردم بهترم ... اومدم تو تختم دوباره و با تلاش فراوون ساعت 4 بود که خوابم برد ... یه ربع بعدش با استرس ناجووور پاشدم و نشستم تو تخت حس کردن تا حد مرگ رفتم ! خوابم بد...
-
12 دوست داشتنی : )
1394/02/12 14:09
صبح بود که رسیدیم رشت ، خسته رفتم تو تخت و چند ساعت خواب هم خستگی دیشبم رو رفع نکرد... ولی از لحظه ی باز کردن چشم هام لبخند رو لبم بود ... بابا ... بابای عزیزم رفته باغچه ... روز عیدمون رو با خندوانه برنامه ی دوس داشتنیم شروع کردم و پر از انرژی شدممم ! کادوی روز مرد حامی پسرک خونه رو دادیم و منتظریم بابا بیان ......
-
مگهان در انزلی :)
1394/02/11 19:37
اینجا بندر انزلی ... من مسافت خیلی زیادی رو رکاب زدم و حالی بهم نیست ... هوا خوبه ... من خوبم ... خسته کنار ساحل نشستم و باد تو صورتم می خوره ... کتاب عقاید یک دلقک رو پامه و دارم عشق می کنم با خوندنش ... و من چقدر خوشبختم که چند دقیقه از شهرم فاصله بگیرم به دریا می رسم و از طرف دیگه به جنگل و از اون سمت مرداب دوس...
-
عقاید یک دلقک !
1394/02/10 14:05
اصلاً این کتاب عقاید یک دلقک را نباید می خواندی ... نباید می خواندمش ... خوب یادم هست که این کتاب را از که به یادگار دارم ، یادم نیست خودم خریده بودمش یا او برای من ... هر بار تصمیم به خواندنش می گرفتم تنبلی پیروز می شد و کتاب به کتاب خوانه ی کوچک اتاقم بر می گشت ... دیشب بود که بالاخره تصمیم به خواندنش گرفتم ! 70...