-
بیرون نرفته ام که تو برگردی...
1394/09/28 01:35
نمی دانم کی و کجا بود که فراموش شدم، خاطرم نیست، اما خوب یادم هست که یک جایی فراموش شدم، چرایش را کاش می دانستم. ای کاش بدانم کی و کجا بود؟ حاضرم نیمی از دارایی های زندگیم را بدهم و خودم را بگیرم و بنشانم جلوی دیدگانت و بخواهم که مرا ببینی... بخواهم به یادم آوری... + این ابدا یک پست عاشقانه نیست. + چند قدم بیشتر به...
-
پاییزی که رفت.
1394/09/28 00:36
یک روزی میاد که حسرت می خوری بخاطر تمام قدم های برنداشته ت... + دو روز مانده باید.. هنوزم امید داشت؟
-
[ بدون عنوان ]
1394/09/27 23:51
من اینجا بس دلم تنگ است... + بیشتر از یک ماهه که دلتنگم... خدایا...؟
-
فاصله تنها یک حرفه و بس...
1394/09/27 22:51
از میم.ر به میم.ر.ح + :)
-
حنابندون مگیانه
1394/09/27 11:59
مامانم میگه کی این حنا گذاشتن و انداخته دهنت، میگم ویرگول! با تعجب میگه هان؟! میگم ویرگولشن!!! میگه فک کنم فهمیدم کی:| + خیلی وقته می خوام حنا بذارم به مامانمم گفته بودم از مکه واسم حنا بیاره حتی، الانم یک عدد پیرهن گل گلی به تن نشستم و دارم مواد حنامو درست می کنم بذارم رو کله م... ترسناک نشم صلوات:دی پی.اس : شستم...
-
حس خوب یعنی دیدن کسی بعد از حدود 17سال...
1394/09/27 03:15
دختر ظریفی اومد کنارم نشست، نگاهش کردم احساس کردم یه لحظه تو مدرسه ی سمیه هستم، مدرسه ای که 8سالگیم توش سپری شد. بهش گفتم ممکن نیست ما هم کلاس هم بوده باشیم؟ ابتدایی؟ با تعجب گفت حالا چرا ابتدایی؟! گفتم چون من اینطور فکر می کنم، بعد از دقایقی اسم و فامیلیش رو یادم اومد. بهش گفتم تو شوک بود که چطور ممکنه اینقدر خوب...
-
دور تند:)
1394/09/27 00:00
امروز حساب کتاب دایی به هم ریخته بود و نشستم همه ش رو بررسی کردم و جایی که کم و کسری داشتیم دلیلش پیدا شد. اینقدر خوشحال شد که حد نداشت، با خودم فکر کردم کاش زودتر برم و نرم افزاری مرتبط با حسابداری رو یاد بگیرم-گرچه همیشه از حسابدار جایی بودن متنفر بودم-متاسفانه یا خوشبختانه به نظرم لازمه که بلد باشم. یه نظارتی هم رو...
-
[ بدون عنوان ]
1394/09/26 01:29
این آرایشگاهی که من میرم خیلی بامزه ست، همه توش پرونده دارن و مشخصه تا حالا چی کارا انجام دادن رو موها و صورتشون، روز اولی که میری تاریخ ازدواج و تاریخ تولدتو ذکر می کنی، تو اون دو روز خاص اگه بخوای کاری کنی نصف قیمت میشه، فقط یه کار مثلا اگه ابرو برداری، فرنچ کنی و های لایت میتونی گرون ترینشونو انتخاب کنی که هزینه ش...
-
آیا از اندام خود راضی هستید؟
1394/09/25 13:45
داشتیم تو بوفه دانشگاه با دوستام صحبت می کردیم غش غش می خندیدیم که یه خانومی اومد و گفت بچه ها، حوصله دارین به این پرسشنامه ها جواب بدین؟ فقط لطفا قد و وزنتون رو درست بنویسید حتما... گفتیم بدین میشینیم جواب میدیم، مشکلی نیست. عین پیشقدم شد که سولات رو بخونه و ما جواب بدیم. کیفش بیشتره اینجوری! + آیا از سایز بالا تنه...
-
[ بدون عنوان ]
1394/09/25 00:03
از درد کمرم می فهمیدم که گودی کمرم زیاده، ولی خب خبر از فاجعه ی رخ داده نداشتم. تا اینکه دیروز رفتم جلو آینه و یک لحظه نفسم تو سینه حبس شد، گودی کمرم چندین برابر قبل شده از وقتی وزنم اضافه شده... باید عادات بدم رو کنار بگذارم یکیشون روش درست خوابیدنه کسی می دونه برای کم کردن گودی کمر چه راهی وجود داره؟! + آقا اومدم به...
-
[ بدون عنوان ]
1394/09/23 22:14
وقتایی که تو جمعی نشستم و همه از محل کارشون و از جو حاکم و از تصمیم هایی که گرفتن صحبت می کنن، احساس انزوا میکنم. هی تو خودم فرو می رم و ساکت تر میشم، آخر داستان محکوم میشم به بدخلقی بی دلیل... مشخص نیست واقعا؟ چرا ما آدما عاشق کوچه علی چپیم؟ اصلا تو این کوچه مگه چی هست که تو کوچه های دیگه نیست؟ + نیاید بگید ایشالا...
-
نیجریه ست دیگه، پاریس که نیست!
1394/09/23 21:58
رفقایی که عکس برج ایفل و شهر عشاق پاریس رو میذاشتین جای عکس پروفایلتون، کجایین که فاجعه ای عظیم تر در نیجریه رخ داده! البته شاید حق با شما باشه، نیجریه همیشه خرابه بوده، خیابونی برای عشاق نداشته، حق با شماست، کشته شدن مسلمینی که رخت و لباس های آنچنانی به تن نداشتن که غصه نداره... اصلا حق دارین، نیجریه ست خب، پاریس که...
-
سه کلمه و فکرهای پشتش
1394/09/23 20:33
Einigkeit und Recht und Freiheit
-
یک بار دگر مرا مست از یک اشاره کن.
1394/09/23 00:38
دوباره روی آوردم به رادیو، دلم یه رادیوی قدیمی می خواد... + همیشه شنیدن آهنگها از رادیو بیشتر بهم می چسبه... + کجا روم ؟
-
Kinderzeit wunderbar
1394/09/22 21:18
شاید به کسی مربوط نیست اما باید جایی ثبتش کنم، روی مبل دراز کشیده بودم و لحاف نمور دوران کودکیم را دور خودم پیچیده و به گذشته فکر می کردم، به روزهایی که کنار خواهر بزرگترم زیر این لحاف زرافه ای زرد رنگ بازی ها می کردیم، آهنگ آلمانی مورد علاقه م را زیر لب زمزمه می کردم، می خواندم که کودکی رفته و باز نخواهد گشت، گوشیم...
-
جنون خرید کتاب به جانم افتاده:|
1394/09/21 23:23
آقا حالا که رفتم این گودی جومپا لاهیری رو خریدم، نشستم هی میگم بهتره دو تا کتاب دیگه ش رو هم بخرم که هولدن و ویرگول تعریفشو کرده بودن، بعد هی به خودم میگم نه تو قرار بوده دیگه دست به پولات نزنی... ولی خب رفته رو اعصابم دیگه، بدتر از همه اینکه سعی دارم نخونمش تا بهمن، رفتم نگاه کردم دیدم مترجم دردها که استادمم تعریفشو...
-
...
1394/09/21 15:33
من خیلی موجود جالبی هستم، چراشو میگم براتون... من عاشق مردهای متدین و نماز خون هستم، در حالی که خودم مومن و متدین نیستم-گرچه نمازخون!هستم. خب این موجودات مومن و متدین چرا باید منو بپسندن؟! من عاشق مردهای خوش تیپی هستم که به ظاهرشون واقعا اهمیت میدن، این در حالیه که میدونم اصولا آدمهایی که خیلی متدین و مومن هستن به...
-
استعمارگر:|
1394/09/21 12:37
گفته بودم واسه ظروف سفالی قشنگم بالاخره یه جایی پیدا کردم، اونجا اینجاست. هال کوچولوی رو به روی اتاقم... کلا این بالا رو کردم مال خودم، نگرانم اگه ده سال دیگه اینجا باشم احتمالا کل خونه رو به تصرف خودم در میارم!!
-
فانتزی انار خوردن های دو نفره نیز پر...
1394/09/21 00:16
از خدا که پنهان نیست از خلق خدا چه پنهان،یکی از ایرادهای بزرگم این است که-تاکید می کنم این تنها یکی از ایرادات من است-که دوست ندارم کنار کسی بنشینم انار بخورم، و دوست هم ندارم کسی کنارم بنشید و انار بخورد... چرا که بلد نیستم مرتب و خوشگل انار بخورم-مرتب و خوشگل پیشکش بلکه خیلی هم زشت می خورم-یعنی خیلی خیلی هم زشت که...
-
جیب بر خیابانی هم نشدیم یکی عاشقمون شه:|
1394/09/20 23:22
توصیه کنم فیلم جیب بر خیابان جنوبی رو ببینید. جالب اینجاست که من از مصطفی زمانی دل خوشی نداشتم و کم دوسش داشتم، الان کاملا خوشم میاد از بازیش...
-
ترس و ارجاع به پست قدیمی
1394/09/20 16:49
باید یه ایضا بزنم به پی نوشت آخر این پستم ...
-
تکه هایی از زندگی مردم...
1394/09/20 15:35
سه تایی رفتیم پارک شهر امروز... من و خواهر و برادم. یه دختر و پسری جلومون قدم میزدن که مشخص بود به قصد آشنایی اومدن پارک و هر بار از کنارشون رد می شدیم یکیشون داشت از اون یکی می پرسید نظر شما در این مورد چیه؟! خیلی هیجان انگیزناک بود:| یه بابایی بچه ش رو آورده بود پارک و سعی داشت بچه ها رو با بچه ش دوست کنه و هر بچه...
-
دلیل این دلشوره چیه؟
1394/09/19 23:31
تماس های عجیب غریب از کسی که واقعا نمی دونم کیه؟ حرفهای عجیب و غریب دوستم درباره ی کسی که واقعا باعث شد شوکه شم و تا سر حد سکته پیش برم حتی؟ چقدر این روزا همه چیز عجیب و غریب شده... + اضافه شد : مشکل اولی حل نشده ولی یه حدسایی میزنم حالا، مشکل دومی هم کاملا حل شد، متنفرم از سوء تفاهم های اینجوری ولی تهش که سبک شدم...
-
[ بدون عنوان ]
1394/09/19 14:19
چند دسته از آدما رو هرگز درک نمی کنم: اینایی که از روز اولی که فرش می خرن تا روز آخری که فرش زیر پاشونه روکش می کشن روش، هیچ وقت رنگ و روی خود فرش رو نمی بینن. اینایی که از روز اولی که گوشی می خرن یه قاب میندازن پشتش و تا آخرین روزم باز رنگ خوشگل اصلی گوشیشونو نمیبینن. و در آخر ممنونم ازشون که رو پرده هاشون رو پرده ای...
-
تماس بی پاسخ
1394/09/19 02:22
ساعت از 1 شب گذشته، گوشیم زنگ می خوره، از آلمان... + یعنی کی می تونست باشه؟
-
دکتر لازمم واقعا...
1394/09/18 18:29
رو میز ناهار خوری نشسته بودم و تمرینای تحلیل آماری حل کردم، یهو احساس کردم که باید بگم، باید حرفامو بگم. بغضم گرفته بود، همینطور که پله ها رو دو تا یکی می اومدم بالا شروع کردم به نوشتن، من حس خوبی ندارم... ادامه دادم و باز تهش این بود که حس خوبی ندارم و بالاخره مجابش کردم که تاییدم کنه که حق دارم حس خوبی نداشته باشم و...
-
آن کار...
1394/09/18 17:48
داشتم کتابم را می خواندم، تکراری بود به قسمت هیجان انگیز و عیبناکش رسیدم یه لبخندی زدم و لب گزیدم و با شرم به کل اعضای خانواده نگاه کردم گویی که خودم مرتکب آن کار! شده باشم.
-
چادر نماز گل گلی
1394/09/18 15:01
همونطور که مخ شما رو با چادر گلگلی خوردم، مخ اعضای خانواده رو هم خورده بودم، تا صدای در پارکینگ اومد پریدم تو حموم که مامانم خودش میز ناهارو بچینه:دی اومدم بیرون دیدم رو میز یه کادوعه... اصلا اخیرا هرکی می خواد به کسی کادو بده میذاره رو این میز نمی دونم چرا:دی یهو شروع کردم به جیغ زدن آخه معلوم بود چیه، زود عکس گرفتم...
-
برگ پاییزم، بی تو میریزم...
1394/09/18 03:31
روزایی که از دانشگاه میام و میبینم تو چارچوب در منتظرمه می فهمم حرفی برای گفتن داره،یا نمره ی بیستی گرفته، یا اتفاق جالبی براش افتاده... دیروز وقتی اومدم تو پارکینگ نشستم آهنگ مورد علاقه م رو که اتفاقی از رادیو پخش میشد، گوش کنم و بعد بیام بالا... یهو دیدم یکی تق تق میزنه به شیشه ی ماشین درو باز کردم گفت سلام چرا...
-
هو...
1394/09/17 23:11
همینطور که قدم میزدیم و حرف می زدیم از بیماری همسر سابق داییم، چشمم به یه گربه خورد که داشت تلاش می کرد ظرف یه بار مصرف نذری امام حسین رو باز کنه... هرچی تلاش کرد نتونست، وایسادم یهو گفتم ببین...فلانی؟...میتونی در این ظرفو باز کنی؟ در ظرف و براش باز کرد ولی گربه فرار کرد. حالا از اون روز دو ماه میگذره و من همش تو فکرم...