مگلاگ

مگلاگ

مگهانِ :دی
مگلاگ

مگلاگ

مگهانِ :دی

هو...

همینطور که قدم میزدیم و حرف می زدیم از بیماری همسر سابق داییم، چشمم به یه گربه خورد که داشت تلاش می کرد ظرف یه بار مصرف نذری امام حسین رو باز کنه... هرچی تلاش کرد نتونست، وایسادم یهو گفتم ببین...فلانی؟...میتونی در این ظرفو باز کنی؟

در ظرف و براش باز کرد ولی گربه فرار کرد. حالا از اون روز دو ماه میگذره و من همش تو فکرم که گربه برگشت و از اون غذای نذری که دلش خواسته بود خورد؟ 


نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.