مگلاگ

مگلاگ

مگهانِ :دی
مگلاگ

مگلاگ

مگهانِ :دی

حس خوب یعنی دیدن کسی بعد از حدود 17سال...

دختر ظریفی اومد کنارم نشست، نگاهش کردم احساس کردم یه لحظه تو مدرسه ی سمیه هستم، مدرسه ای که 8سالگیم توش سپری شد. 

بهش گفتم ممکن نیست ما هم کلاس هم بوده باشیم؟ ابتدایی؟

با تعجب گفت حالا چرا ابتدایی؟! گفتم چون من اینطور فکر می کنم، بعد از دقایقی اسم و فامیلیش رو یادم اومد. بهش گفتم تو شوک بود که چطور ممکنه اینقدر خوب یادم باشه و حس خوبی داشتم که حافظه م یه بار دیگه باعث سربلندیم شده بود، اسم تک تک بچه ها رو گفتم و هی متعجب تر میشد، با خودم فکر کردم که فلانی راس میگه، هر اتفاقی که توی زندگی ما میفته دلیلی داره و شاید دلیل حضورم تو این کلاس پیدا کردن نگین بود.  

شماره ش رو گرفتم که با هم بریم و تو کارگاهای مفید دانشگاه شرکت کنیم، چقدر حسای خوبی داشتیم هر دو از پیدا کردن هم، انگار که تو شهر غریبی یه همشهری و همسایه دیده باشیم. 


+ جالبه که من کتابهای این ترمم رو که تمیز و سالم هم بودن دادم بهش جلسه ی پیش... گفتم بی خود هزینه نکن این درسها رو دوباره نمی خونم، میتونی برای خودت داشته باشیشون، چقدر خوشحال شد و گفت اینطوری زشته و هرکدوم از این کتابها 20 30 تومن قیمتشونه و مطمینش کردم که فقط می خوام استفاده شه ازش و قصدم فروختن کتاب به قیمت پایین تر نبوده، امروز فهمیدم اون کتابا رو دادم به هم کلاسی بچگیم! حس جالبی داشتم، بین 50 نفر ورودی من نگین رو انتخاب کرده بودم،بدون اینکه بدونم کیه!

نظرات 6 + ارسال نظر
Ella 1394/10/01 ساعت 08:42 http://oceanic.blogsky.com

اخی، چه جالب آفرین به تو و حافظه ات!

ممنونم الا...♡

چه حس خوب و چه انرژی مثبتی

هوووم خیییلی:)

واقعا چه حس خوبی رو تجربه کردی!
بعضی وقتها من بد جور دلتنگ بعضی همکلاسیهای دوره راهنمایی و دبیرستانم می شم؛ اونقدر که گریه م می گیره اما پیداشون نکردم تا الان.
ان شاالله دوستای خیلی خیلی خوبی باهم بشید.

هوم خیلی خوب بود:)
گرچه بهترین دوست دوران ابتداییم رو هیچ وقت پیدا نخواهم کرد. چون دیگه تو این دنیا نیست:)

په پو 1394/09/27 ساعت 13:32 http://aski-ewin.blogsky.com

خوب مال یه لحظه شه. تصور کن من سوم راهنمایی معلم کلاس دومم رو دیدم که خانم مسنی بود. از دور منو دید فوری گفت سلام په پو!

وااای چه هیجان انگیز
راستی از اون روزی که از فلافل نوشتین من هوس کردم خیلییی
ولی نمی دونم چراهیچ وقت درست نکردم

آناهیتا 1394/09/27 ساعت 12:03

وااااای اتقافن منم دیروز یکی از دوستای دبیرستانمو بعد از 8 سال, شایدم بیشتر دیدم و انقددددر ذوقمرگ شدم ک نگو.
اونم کجا, تو آرایشگا :))

گف دو ساله ازدواج کرده و من هی باورم نمی شد این همون دختر آرومیه که همیشه ته میز اول سمت چپ می نشست

واااای جدددییی؟
من وقتی فهمیدم دوستم مجرده شوک شدم.
بس که همه دو تا شکمم زاییدن:))))))))

مترسک 1394/09/27 ساعت 09:18 http://1matarsak.com/

یه رفیقی ما داشتیم که در حقیقت اولین کسی بود که روز اولِ کلاس اول، باهاش دوست شدم، خانواده‌هامونم به تبع ما باهم آشنا شده بودن؛ تا پایان راهنمایی باهم بودیم اما دیگه ندیدمش تا روز ثبت‌نام دانشگاه؛ اتفاقی سر از یه دانشگاه (با دو رشته متفاوت) در آورده بودیم اما از روز اولی که دیدمش سرسنگین رفتار کرد و چند بار که پیش اومد اتفاقی ببینمش طوری رفتار کرد که احساس «خود مزاحم بینی» بهم دست داد و متوجه شدم که خوشش نمیاد باهاش در ارتباط باشم، حتی جواب سلامم رو هم زورکی می‌داد و تا خودم دستمو نمی‌بردم جلو اون بهم دست نمی‌داد؛ منم دیگه کلاً بی‌خیالش شدم و مثل تموم غریبه‌ها باهاش رفتار کردم انگار نه انگار سال‌هاست که همو می‌شناسیم...

من چشام تر شد متر سر صبحی...
چرا چنین کاری کرد واقعا؟! بی خیالش شو و بهش فکر نکن...
خوشحالم برات که عاقلی و درست رفتار کردی:)

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد