مگلاگ

مگلاگ

مگهانِ :دی
مگلاگ

مگلاگ

مگهانِ :دی

غروب جمعه!

بعد از یه صبح و یه روز خیلی خوب غروب جمعه باید اینقدررر دلگیر باشه؟ 


+ کسی میاد بریم تو کوچه بازی؟ درسم ندارم تازه!

توصیه پزشکی یک عدد دکتر:دی

اگه شمام در سفر آنتی بیوتیک مصرف می کنید کامنتای پست روابطم با پزشکی خوب شده انگار!!! رو بخونید! :دی 



نبود که بهم بگه مگی بیدار شو!

رو تخت خوابیده بودم-بودیم- نفهمیدم کی خوابم برد. یهو دیدم صدام میکنه و میگه حالت خوبه؟! اون لحظه هم خوشحال بودم،هم تپش قلب داشتم و اصلا حس عجیبی بود :دی 

فهمیدم که خواب می دیدم تو خوابم گویا اولش می خندیدم، بعد به هیجان و ترس بدل شد که دیگه طاقت نیاورد و بیدارم کرد. 

دیشب تو خواب همون حس و دوباره تجربه کردم! اما این بار کسی* کنارم نبود که بیدارم کنه . 


+ کسی : بانو چوپان! 

+ چرا اون شب بعد من خوابید؟!

+ یاد ایام بخیر - چقدر خوش گذشت - چقدر خندیدم - چه چای سبز بدی بود - چقدر دل تنگ اون روزام امروز - ماهگردش بود.


GTA ! + Pic

تهران که بودیم درست جلوی در خونمون همش این ماشین پارک بود و یه روز ازش عکس گرفتم و برای هانی فرستادم. چقدرم ذوق کرد!

+ دقت کنید زیر چرخشم خون ریخته، البته نه خون انسان مثل اون بازی لعنتی، خون ببعی جونه:(

پارتنر درس خون/باهوش!

از یکی پرسیدم تو که شوهرت این همه درس می خونه برات سخت نیست؟! 

گفت نه اصلا !!! چه سختی؟!

گفتم چه عالی! من همیشه آدمای درس خون رو دوس داشتم ولی خب حس میکنم اینجوری سخت میگذره به آدم !

وسط حرفام پرید و گفت تازه بگما خیییلییی هم خوش می گذره اون به درسش میرسه منم به خونواده و زندگیم!!! سرگرمم . چی از این بهتر ؟! 


+ هلاک شوهرداری مدرنم من:| ! 

+ چرا خواهر من قصد شوهر کردن نداره دقیقا ؟ دلم هیجان می خواد !!!


بامزه س دیگه!

وقتی  بعد یه سکوت طولانی ازش بپرسی خوبی تو ؟ 

و اون بگه من که سراپا اشکالم  ولی تو، حرف نداری ! 

وقتی هم با هم باشیم دیگه خیلی حرف نداریم ...  



+ ازسری  چرک نویس های شهریوری ...

+ از گذشته ی دور و نزدیک ...

+ بی هیچ توضیحی.

دوست پسر/دوس دختر! + توصیه به آقایون

یه چیزی که ذهنمو درگیر کرده اخیرا اینه که اینایی که با دوستی شروع می کنن و منتهی به ازدواج میشه دوستی ... چقدر از هم شناخت دارن؟ هرگز حرفای جدی میزنن با هم درباره ی بعدهاشون؟ اینکه چه انتظاراتی از هم دارن؟چند تا بچه می خوان؟دوست دارن کجا زندگی کنن؟ و خیلی مسایل که تو ازدواج سنتی طی یکی دو روز ازش صحبت میشه و جمع میشه ماجرا ولی تو ازدواج های مدرن-دوستانه-نمیدونم این اتفاق میفته یا نه ؟! 

--- 

از یه چیزی که خیلی بدم میاد اینه که این روزا آقایون وقتی می خوان یه رابطه رو شروع کنن از اول انگار قصدشون مشخص نیست، شروع به حرف زدن می کنن و کم کم مشخص میشه ماجرا براشون جدیه و به ازدواج فکر کردن حتی!!! ولی خانم از ماجرا بی خبره... به نظرم باید خواستگاری و پیشنهاد حتی برای دوستی خیلی خاص و موندگار باشه. حتی با چند جمله ی محبت آمیز و یه هدیه ی خیلی کوچیک بعدش شروع بشه. نه اینکه یهو ببینی وسط ماجرایی بدون اینکه رسما ازت چنین درخواستی شده باشه.


+ من دوست دارم به طور مشخص و واضح بهم ابراز علاقه کنن و خیلی رسمی بخوان که فکر کنم و بعد هرجوری که تمایل دارن شروع کنن رابطه رو. اما اینطوری نباشه که من ندونم و یهو ببینم نه راه پس دارم و نه راه پیش ... وسط یه رابطه ی احساسی قرار گرفتم و خودمم مقصرم بدون اینکه چنین برنامه ای برای زندگیم داشته باشم . 

+ سوالات خصوصی نپرسید در این باره. ممنون.

کوتاه + عکس

می دونستم استادم یه استقلالی به تمام عیاره، اما یادم نبود.

بعد از سه سال قهر با کاپشن قرمزم پریشب به ذهنم رسید از کمد درش بیارم و بپوشمش! درست روز ارایه کاملا اتفاقی کاپشنم قرمز بود و کتونیمم و لپ تاپی که مورد استفاده قرار دادم هم ایضا !!! 

گویا بچه ها فکر میکردن برای آزار استاد این حرکتو زدم :| :دی ! 

+ این من همیشه خوشحال !


کنفرانس! و حواشی

تو راه تبریز به رشت به بابا گفتم موضوع کنفرانسمون چیه ... و برام یه سری مسایل رو درباره ش گفت که خیلی جالب بود. متاسفانه سر بخش بندی فقط قسمت نمودارها و عدد و ارقام به من رسید ، دیشب دوباره از بابا خواستم یه سری اطلاعات در اون زمینه ی خاص بهم بده و یه نتیجه گیری خوب ارایه بده . ساعت 11 شب بود دیگه نشست و اطلاعاتش رو تو ذهنش آورد و برام مو به مو مسایلو توضیح داد و گفت چی رو بگم و چی رو نگم! 

صبح ساعت 5 هم رفت سمت شهرهای ترک نشین ایران... تا نزدیکای صبح با دوستم بیدار بودم و هیچ مطالعه ای نکردم. ولی صبح همون حرفای بابا رو مرور کردم تو ذهنم و سوال براشون تعیین کردم و اینا رو گذاشتم که به عنوان جواب بگم. 

ساعت 2 ارایه داشتیم و ساعت 1 اسلایدهای آماریمو حذف کردیم، گفتن اصلا آمار کشورهای دیگه رو نمی خوایم و باید میرفتین از سازمان اصلی آمار کشور ایران رو می گرفتید. هیچی دیگه من موندم یه سری نمودار پاک شده و یه سری نمودار که توضیح و توجیه درست درمونی براش نداشتم. به دوستام سپرده بودم دعام کنن... 

سر من که رسید بر عکس همیشه بدون ذره ای استرس رفتم بالای منبر! مطالبمو رو گفتم و سر همون نمودار هایی که به شدت می لنگیدم شارژ لپ تاپ هم گروهی تموم شد و خاموش شد!!! گفتم استاد بدون اسلاید جلو برم؟! گفت آره مشکلی نیست خوب داری میگی!!!(هیچ تعریف و تحسینی نمیکنه این استاد مربوطه!) و قند تو دلم آب شد... دیگه مثال هم زدم براشون که چرا کشورمون تو سرمایه گذاری ها موفق نیست و ریز شدم تو اون مسایلی که بابا گفته بود. تموم شد! 

وقتی نشستم سر جام از بین 6 نفر که ارایه داده بودن در کل، همه به من می گفتن چقدررر خوب بودی تو!!!:دی 

چقدر مطالبت جالب بود!(هیچ کدوم تو اسلاید ها نبودن و تو فایل ورد هم نیستن در نیتجه و مطالعه آزادم-اطلاعات بابا- کمکم کرد!!!) و آقایونم میگفتن صداتونم خییییلی تاثر گذار بود اصلا استاد هیییچ ایرادی نگرفت ازت درسته مسلط بودی ولی صداتونم بود. الی و اون یکی هم گروهی هم مصر بودن که دقیقاااا این صداش خوبه و ارایه مون و با صداش بست!!! نذاشت هیچ سوالی بمونه از بس مقتدرانه پیش رفت:))) 


+ حالا از صدام گفتم اینم براتون بگم، هوچی معتقده اینکه من صدای خوبی دارم شایعه ای بیش نیست!!! خنده هامم شبیه دارکوب زبله ست. 

+ فاطمه صدامو خیلی دوست داره و بعد این همه سال دوستی هربار میگه اینو بهم، اون وقت به هوچی یه خاطره در این زمینه گفت و اونم گفت صدای مگی ؟! شایعه ست این کجا صداش خوبه؟! :))) :دی 

+ خلاصه که سلیقه ست دیگه ، خیلی هااا نمی پسندن :دی از جمله خودم!

می گفت...

"دختر نباید خشن باشه، دختر خشن مثل یه حوله ی زیبای زبر می مونه..."


+ از اون روز تصمیم گرفتم با واژه هام یه مگهان جدی و بی احساس رو براش به تصویر نکشم. 

+ یک عمره تلاش کردم اونی که هستم رو پنهون کنم و احساسم رو مخفی کنم. سخته در اومدن از اون لباس...

آرزوی امشبم!

آرزوی امشبم اینه که بدونم حس بابالنگ دراز به من چیه؟ 

آیا اونقدری که من بهش فکر می کنم، اونم می کنه؟ 

ذهنم رو درگیر کرده و آرزو می کنم که بدونم حسش به من و این نامه نگاری ها چیه ... 


+ رابطه های مجازی رو جدی بگیرید، چرا که می تونن تاثیر مستقیم تو زندگیتون داشته باشن . 

+ قرار نبود اینطوری شه،ولی هربار هر نور آبی که می بینیم فکر می کنم یعنی بابالنگ دراز تو یاهو پیغامی برام گذاشته؟

هر سه شنبه ای که میاد یادش میکنم و یکی دو تا فحش نثار استادش می کنم که چقدر سه شنبه های بابالنگ درازمو تیره و تار کرده بود. هر میم نامی رو که میبینم یادش میفتم و میرم تو فکر ... 

+ بعضی روابط هستن که هیچ اسمی روشون نمیشه گذاشت، حتی پیش خودتم نمیدونی چه حسی بهش داری، شایدم میدونی و نمی خوای بدونی ... رابطه من و بابالنگ دراز از اون دست روابطه . 



من در خودم گم شده بودم و تو در من...

امروز خودم رو اصلا دوست نداشتم، اینجوری نمیشه. باید یه فکر درست درمونی برای خودم و شیوه ی زندگیم کنم. چقدر دوست دارم برگردم به دو سال پیش و همون مگی باشم که با هیچ مردی هیچ ارتباطی نداشت، منظورم ارتباط عاشقانه نیست. که الانم ندارم، اما گاهی که فکر می کنم میبینم دوس داشتم هیچ آقایی اعم از هم کلاسی و رفیق و آشنا و فامیل باهام درد دل نمی کرد . ترسم از مردا رو دوست داشتم ... دوری کردن ازشون رو ... و اینکه هیچ آقایی جرات ارسال یک پیام رو بهم نداشت. یه جوری عجیب غریبی تمیز زندگی می کردم و خانم بودم ... دلم برای اون روزهام عمیقا تنگ شده ... کاش میشد این بارون با قطره هاش مگی امروزو ببره و مگی دو سال پیشم رو بهم بسپره، اینبار میدونم چجوری باهاش رفتار کنم ! همون روند ترس از آقایون رو پیش میبرم ... تا اینکه یه جایی مجبور شم و دل به کسی بدم.


+ امیدوارم قضاوتتون این نباشه که من نشستم با آقایون مختلف چت می کنم و چرند می بافم. فقط حسم به من گذشته م رو خواستم بگم . 

+ از تمام وقت گذرونی ها دلگیرم :( دلم می خواست می تونستم تصمیم بگیرم و عاشق کسی! شم و باقی عمرم رو باهاش باشم. من یه لعنتی ترسو و گریزون از تصمیم های بزرگم ... واقعا ترسو


+ این روزا آدمایی هستن که اگه تصمیم بگیرم آدمای جالبی هستن برای شروع یه رابطه ... و خیلی نزدیکن به ملاک هام ولی کو اون من جسور که بتونه انتخاب کنه و پاش وایسه؟


+ از نظر تحصیلی و مطالعاتی اگر بخوام خودمو بررسی کنم و زیر ذره بین ببرم امروزمو دوس دارم. دقیق تر شدم رو مسایل اطرافم و کتابایی که مدت ها بود دوست داشتم بخونم رو شروع کردم به خوندن و خیلی خوب پیش میرم. یک جاهایی حس می کنم که چقدر به روز تر و مطلع تر شدم که لبخند رو لبام مینشونه.