مگلاگ

مگلاگ

مگهانِ :دی
مگلاگ

مگلاگ

مگهانِ :دی

نماز !



تو نماز خونه دانشگاه وایساده بودیم پشت سر امام جماعت نماز بخونیم 7 8 نفری با هیجان خیلی زیاد ازم می پرسیدن نماز می خونی ؟! واااقعا؟! آفرین !!!

بعدم می گفتن ادامه بده ... (گویا فکر می کردن یه هفته س عاشق شدم واسه همینه شروع کردم به نماز خوندن :-| نو کامنت) !

یه مشکلی که دارم با نماز خونه ی این دانشگاه اینه که چادر داره کلی ... همشونم تا شده تو کشو! ولی ... خانوما میان تو نمازخونه می خوابن ! چادر تغییر کاربری داده و کاربرد ملافه پیدا کرده می پیچن دور خودشون می خوابن حالا تصمیم دارم با خودم چادر گل گلی ببرم دانشگاه، با مانتو که نماز می خونم جدیدا به دلم نمی شینه !






سامسونگ نامرد


حس آدمی رو دارم که خدا دور کنه ! عزیزشو جواب کردن ...

ماجرا از این قراره که از نمایندگی زنگ زدن و گفتن امیدی به تبلت عزیز نیست . و چون قدیمیه و گارانتی هم نداره ! ارزش تعمیرات نداره !

 

: ( 

تبلت بیچاره 4 سالش بود!








میشه تموم شه ؟!



این جمعه با وجود همه ی لحظه های خیلییی خوشی که داشتم ! از اون جمعه های کش دار بود ...

سر درد دارم .

2ساعته که تو تختم ... منتظر خواب که بیاد به چشمام ! نمیاد دیگه ... نمیاد لعنتی ...





دوستم ... ن



یکی از دوستام ... زنگ زده میگه می خواستم یه چیزی بهت بگم ...

میگم بگو دختر ! چیزی شده ؟!

میگه آره ! می خواستم بهت بگم میشه یه کم کمتر فکر کنی ؟ لطفاً ؟

  

باید بگم : داشتن هم چین دوستی اتفاقی نیست ! من حس می کنم هدیه خدا بوده که اینقدر درکم می کنه ...


















کارهای نصفه نیمه



کارهای نصفه نیمه زیاد دارم !  2 تا رمان که تا نصف خوندم و وسط کار نمی دونم چی شد که نشد تا تهش بخونم !

کلاس آلمانی رفتم و اونم نمی دونم چی شد !!! که یهو نیمه ی راه ولش کردم !

زبان می خوندم پیشرفتم واقعاً خوب بود... اونم که شکر خدا دو ترمه بی خیالش شدم ... !

کمدمو جا به جا می کردم که خسته شدم! اونم نصفه ولش کردم ...

واسه کنفرانسی که داریم دو شنبه درس مس خوندم خودمو آماده می کردم ! که اونم نمی خواستم ول کنم سرما خوردگی و یه سری مسائل باعث شد نشه بخونم!

الانم یه ترجمه دارم که باید تا دوشنبه تحویل بدم ! که اونو هنوز شروع نکردم که نیمه راه ولش کنم !!!

چرا هیچ وقت آدم نظم و ترتیب نبودم ؟! چرا هیچ وقت هیچ کاریم سر جاش نیست ؟!










نقره ای




من از دیدن موهای سفیدم ! خوشحال نمی شم... ذوق مرگ می شم ... !

موهای سفیدم خیلی قشنگن ... 4 5 تا تار نقره ای که برق می زنن ...

 













حال من


سرما خوردگیم بدتر شده ، می دونم با خوب شدن حال روحیم می تونم از شر این سرماخوردگی لعنتی خلاص شم ...

اما سخته دیگه ... سخته به اتفاق هایی که برات افتاده و میفته فکر نکنی ...

امروز خواب دیدم ! اون خرس مذکور بی دست رو بخشیدم به کسی !

و چقدر هم لحظه ی تحویل دادنش حالم بد شده بود و دلم می خواست همه ی فحش های دنیا رو نثارش کنم که داره خرسمو ازم می گیره .....

یه خرس 10 سانتی بدون دست !!! به درد کی می خوره آخه ؟!

حس می کنم اون خرس تو خواب نماینده ی همه ی خاطراتم بوده شاید ... یا شاید .......... نماینده ی خود او!

با هر دردی بود تو خواب از خرسم گذشتم . وقتی پاشدم دیدم هنوز هست با دست های کنده شده نشسته رو میز آرایشم تا فرصت کنم و دست هاشو بهش پس بدم ... حس و حال خیاطی نیست ...


حال من



امروز خیلی خوب بود ! 2تا فیلم دیدیم ! آرایش غلیظ + آتش بس !!!


از 2 ظهر بیرون بودیم به اتفاق دوستم ! تا ساعت 8.5 تا اینکه بالاخره کادو برای تولدی که امشب دعوت بودم خریداری شد !

الانم که تولدیم دیگه : )


آرایش غلیظ


دیشب که خوابم نبرد و تا 6 صبح بیدار بودم ...

و چون سرما خوردم گفتم بهتره ساعت زنگ نذارم و هر زمان بدنم آماده ی بیداری شد بیدار شم! که ساعت 12 پاشدم ... 

دیدم دوستم اس ام اس داده دلم گرفته ! دلم بیرون می خواد یا خونه ی شنا ! گفتم اگه دوست داری بیا اینجا ... اما من ترجیح میدم بریم یه فیلم ببینیم . زنگ زدم و سانس ها رو پرسیدم نزدیک ترینش همین 2.5 بود !  خلاصه افتادم رو دور تند که کارام انجام شه قبل رفتن به سینما ! 

امیدوارم حالمون خوب شه ! 

نماز صبح !


واسه اینکه خواب نمونم برای نماز صبح ! قصد کردم چند تا از نماز قضاهای صبحمو ادا کنم ! 

5 تا نماز خوندم تا اذون شهرمون بشه ! هیچی دیگه ! نتیجه ش این که الان یه ربعه که اذون گفتن ولی من دیگه حال ندارم نماز واجبمو بخونم ! همیشه همه ی کارام همین جوری بوده ! 




22 ! عدد دوست داشتی من ! زوج ترین عدد دنیا ... لطفاً 22 مهرمو پر از مهر کن !!!

برگی از گذشته ! / قانون جذب

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.