مگلاگ

مگلاگ

مگهانِ :دی
مگلاگ

مگلاگ

مگهانِ :دی

رفتم و بار سفر بستم ... با تو هستم هر کجا هستم...


اونجایی که علیرضا قربانی می خونه ...

اگر مراد ما برآید چه شود شب فراق ما سر آید چه شود ... به خدا کس ز حال من حبر نشد ... که به جز غم نصیبم از سفر نشد ...

نروی یک نفس ز پیش چشم من ... که به چشمم به جز تو جلوه گر نشد ...

من شدیدا احساس مستی می کنم ... یه جور عجیبی با این تیکه ی آهنگ کیف می کنم... یه جور خیلی عجیبی .................



یک رحمت بی وقفه


از دیشب بی وقفه بارون میباره و بارون شدیدم هست  ...

گویا خدا دلش خواسته رحمتش یهویی و بی وقفه به دست ما برسه ... دلم یک رحمت این شکلی برای زندگی خودم می خواد !

دلم می خواد هی خوشبختی رو سرم بریزه و منم نتونم جلوش رو بگیرم !

امروز مامان و برادرم خونه هستن به لطف رحمت خدا ، مدارس تعطیل شدند








بیا شب بیداریمان را به فال نیک بگیریم



از شب بیداری امشب همین نماز صبح اول وقت مرا بس ...

همین لبخندی که بعد از خواندن نماز به لب هایم نشست ...

همه ی اشک هایی که ریختم را فراموش کردم ... انگار من اصلا امشب از خواندن دوباره ی حزف هایت ناراحت نشدم!





صبح با دایی شب با دایی



صبح دایی اومد با هم نرمش یوگا انجام دادیم ... خیلی خوب بود !

شب اومد صدام کرد گفت زود حاضر شو بریم قدم بزنیم پارک شهر ! به خواهر گفتم بیا که گفت حال ندارم و خودم زود یه تیپ مشکی زدم و راهی پارک شدیم !

درست 50 دقیقه پیاده روی تند داشتیم... حالم که خوب بود ! خوب ترم شد حال روحیم ! حالا انرژی دارم تا صبحم دعا بخونم !

خلاصه تاسوعای 93 یه روز کاملاً ورزشی بود واسم ...

سال دیگه تاسوعا ... چطوره حالمون یعنی ؟







لحظه به لحظه ی شب تاسوعا



خیلی بی خودی ! حالم خوبه ... تقریباً نصف تمیزی اتاق و جمع کردن کمد تموم شده ...



گرچه اتاقم اصلا اونی که می خوام نمیشه ... تمیزیش به دلم نمی شینه ... همش یه کشویی می مونه که توش کتاب نامرتب باشه... یا لباس هام توش خوب چیده نشده باشن !

شاید دلیلش اینه که زیادی خودمو با خواهرم مقایسه می کنم! زیادی مرتبه این بشر ! زیادی !!!دلم ضعف میره واسه نوع تمیز کردنش گرچه کارش زیاده و دیگه وقتی نداره ! الان به مدت یه ساله که فقط من جارو می کشم ! (مامانم کمر درد داره!) که هرچی خونه رو تمیز می کنم می بینم باااز اونی نشده که باید می شده ! خواهرم منو تبدیل کرده به یه موجود وسواسی !

یادم رفت بگم اندازه یه کشو لباس انداختم تو ماشین و شسته شده رو خشک کن گذاشتم !

اندازه یه کشو هم لباس های نو گذاشتم بدم بیرون : ( نمی دونم چرا اصلا نمی تونم دلمو راضی کنم بپوشمشون !

امروز که من اتاق تمیز می کردم خواهرم 2 تا انباری رو به طرز عجیبی برق انداخت ! کاش منم سرعتم اندازه خواهرم بود : (

امید که کارام امشب تموم شه و من قبل خواب تو یه اتاق تمیز و مرتب زیارت عاشورا بخونم !










سه سال گذشت ؟!



تاریخ لعنتی ! سه سال و هفت روز از بدترین روز عمرم می گذره ... به قمری البته ...


پنج شنبه شام مهمون بابا بودیم !

با دست پختش شرمندمون کرد اصلا ! پنیر برشته درست کرد و کلی منت کرد تو هم باید بخوری ! از اوشون اصرار و از من انکار !

بالاخره راضی شدم ! واااای محشر بود ! من نیمرو و املت دوست ندارم ! ولی پنیر برشته عااالی بود ! بهش اعتراف کردم که خیلی دوس داشتم و فک می‌کنم جدا بابام آشپز خوبیه ! گرچه شغل مورد علاقه ش کارگری و رفتگریبوده ! ولی به نظرم اگه می خواست شغل دیگه ای جز این شغل فعلی داشته باشه باید آشپز می شد !

قبلا یادمه برامون ترش شامی (غذای گیلکی ) و کتلت و ماکارونی درست می کرد دست پختش اصلا حرف نداشت حیف که کارش خیلی زیاده و از لذت محرومه

دیشب میگه قول میدم هفته ای یه شب شام مهمون دستپختم باشید نه مهمون جیبم چون هفته ای یکی دو بار که مهمونشیم از بیرون غذا می گیره ! حالا قرار شده تغییر رویه بده 

صبح جمعه م !



صبح جمعه م بخیر باشه ایشالا : | سر صبح با صدای پای سوسک پاشدم و دیدم یه سوسک هم هیکل خودم وسط لباس های بیرون ریخته شده از کشوهام داره جولان میده !

احساس بیچارگی دارم با این همه لباس سوسکی + اتاق سوسکی ...

سوسک کش آوردم هرچی اسپری کردم نمی مرد لعنتی ! دیگه نزدیک بود جان به جان آفرین تسلیم کنم که الحمدلله ایشون راضی شدن جون بدن !

حس بدیه خوب ! دیشبم خیلی کم خوابیدم الانم ، کلی کار دارم که نمی دونم از کجا شروع کنم : ( ! متاسفانه واسه ظهر برنامه داریم بریم خارج از شهر و من یک ذره حوصله ندارم ! یک ذره حتی !

بابا و مامان هنوز خوابن ! خیلی هم خوب خوش به حالشون : ) دلم می خواست اتاقم اینقدر سوسکی نمی شد : (((((((












انتظار : (






تو ترجمان جهانی بگو چه می بینی ...

سهــم من



یک عالم سکوت ، اشک همراه با حس خوب ِ آرامش ... یعنی این آهنگ ، این صدا و این شعر ... 



تیتراژ دیشب رادیو هفت 



یادم رفت بگم از حالت سکون در آوردم زندگی رو ! امروز می رم دوباره ثبت نام می کنم واسه کلاس آلمانی ... چه معنی داره هزار تا کار نصفه و نیمه داشته باشی ؟!

باید تک تک خط بزنم نیمه کاره هامو

اولیش همین کلاس آلمانیه ! دومیشم واسه امروز اینه که یه کار ترجمه ای که دستم هست رو انجام بدم و تحویل بدم بره پی کارش !

کار بعدی هم مرتب سازی کمد و کشوهامه



خوشی های کوچولو



یکی از خوشی های کوچولوی من خرید کردنه ! حالا چه بهتر تر اگه خرید لباس زیر باشه ! جوراب باشه و اینا ...

امروز از 7 بیدار شدم ! با صدای بابا و داداش کوچولو ! پا شدم که دیدم حرف پول می زنن ! بابام اومد تو اتاقم گفت واست پول گذاشتم !!! جلوی آینه ی میز آرایشت که دو برابر شه ! بعدشم رفت سر کار صبح روز تعطیلمون زود شروع شد . صبحونه خوردیم آهنگ گوش کردیم ! بعدشم اومد پست صبح بخیر گذاشتم و با مامان رفتیم بانک که پول ماهانه م و بذارم تو حسابم ! بعدشم قدم زنان برگشتیم تا خونه و کلی به خودم با خرید لباس زیر حال دادم !

الانم خیلی سرحال و خوشحالم ! می خوام خونه رو تمیز کنم امروز عصر مهمون دارم