مگلاگ

مگلاگ

مگهانِ :دی
مگلاگ

مگلاگ

مگهانِ :دی

اوضاع بی ریخت !



رفتم وبلاگ یکی از دوستان تو یه لینکی که گذاشته بود 3 تا آهنگ توش بود ! با اسم های عروسی حلقه و تاج عروس ...

دلپ ضعف رفت واسه اسم این آهنگ ها ... فکر کردم چه اسم های مثبتی چه پست رنگی رنگی قشنگی ...

بدترین شعرهایی بود که تو عمرم شنیدم :| همین .

همشم منفی و غم ! از اینکه تو رفتی و با کس دیگه و من فکر می کردم مال منی ولی شب عروسیته با کس دیگه !و از این قبیل ...

بی خیال ...

من هیچ وقت از این آهنگ ها گوش ندادم چون با گروه خونیم مغایرت داره ...

ولی شنیدنش یهو تخلیه م کرد از هرچی احساس خوب روز جمعه ای ...






در راستای پرت کردن حواس از 3 سال پیش داریم فوتبال می بینیم !



میگم اوه ! شت !

گل خوردیم ! ما گل گهری هستیم هر دو !!!

میگه اه ! زودتر خبر نده ! من بیست ثانبه عقب هستم !

میگم وا از خداتم باشه زودتر خبرت می کنم !!!

دوستم ایران نیست : ( مجبوریم جدا اما با هم ببینیم بازی رو !!!

واااای نزدیک بود بنگر گل بزنه :((( نع خدااا
















6 آذر ! آذر لعنتی ... هوا برفی




درست همین ساعت بود ... 6 آذر یک ربع به یک ...

که گند زدن به زندگیم کلید خورد ...

یکشنبه بود ... یکشنبه ...

آی خدا قلبم...



رمز : 3

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

نامردیه !

نامردیه که در کنار تمام اتفاقات مزخرف و ریتم کند زندگی ! نگم که یه دلخوشی دارم ... یه دلخوشی راه دور !

دلتون نخـواد ! اما خـــیلی خوبه بودنش ! خیلی ... 


+ هــــــــیچ توضیحی بیش از این نخواین ازم !


یه سـوال داشتم اونم اینه که شماهام اینجوری هستین که دستتون به هرکی نمی رسه بیشتر دوسش بدارین ؟!

آلمانی

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

لازمه ...



یه وقتایی لازمه به هیچی فکر نکنی ... فقط بری جلو ... به عقب نگاه نکنی ... به جلو هم ... یه وقتایی لازمه فقط تو لحظه شاد باشی بخندی ... خودتو بندازی تو بغل خدا ببینی تقدیرت رو چطور رقم می زنه ...

یه وقتایی لازمه از صبح تا شب با یه دوست خوب باشی ... حرفاشو گوش کنی ... بگی مامانت چای بذاره... دوستت و به یه چیز کیک مشتی تو خونه کنار مامان دعوت کنی ... دراز بکشی دوستت بشینه یه ساعت با مامانت حرف بزنه ... تو هی همینجوری الکی خوشحال باشی ! و کیف کنی که مامانت اینقدر با دوستات رفیقه ...

یه وقتایی لازمه صبحونه ناهار و شامتو بیرون از خونه بخوری ! جاهایی که دوس داری ...

لازمه یه پنج شنبه به هیچ چیز فکر نکنی ... لازمه شب تو بغل کسی نخوابی جز خدا !

من عاشق خدام هستم. خدای من خیلی مهربونه... خیلی... خدای شما چی ؟

مسیر زندگی خیلی یهو از جاده خاکی به یه جاده ی خوشگل پر از درخت و رنگی تغییر می کنه ... زندگی من خیلی یهو ! تو مسیر قشنگی قرار گرفته ... : )

همین










مگی ورزشکار !



دقیقاً چطور شد که من به اون اکتیوی !!! به یوگا علاقه مند شدم ! یه حرکتی امروز مربی بهم داد و گفت وااای این عالیه ! عالی ! تو چقدر خوشگل شدی تو این حرکت:))))) دوستم می خواست ازم عکس بگیره که دیگه گفتم ضایع س بی خیال شو :-)))))! به نسبت دو تا دوست دیگه م خیلی بدنم ورزشی تره و مربیم همش می پرسه تو مطمئنی هیچ وقت ورزشکار نبودی ؟! مطمئنی؟! اون وخ چطو اینقد هیکلت خوبه! این حرکتی که بهمون داد امروز نمی دونم اسمش چی بود ! منتظرم داییم بیاد براش این حرکت و برم کف کنه:دی

امروز باید آلمانی می خوندم که هی موکول شد به یه ساعت بعد ! از 9 صبح که پاشدم هنوز اون یه ساعت بعد نرسیده ! الانم که رفتم رو ترد میل و ورزش کردم حسابی ! 200 کالری سوزوندم ! با دمبل قرمزم یه کم دمبل زدم :دی ( برادرم رفت و اومد مسخره م کرد بهم خندید!!! ) لازمه بگم دمبل قرمزم نیم کیلوییه ؟! :)))

هیچی دیگه امروز از صبح تنها کار مفیدی که کردم ورزش بوده!!! همین:|

الانم اومدم بهتون بگم لطفاً ورزش کنید ! خیلی زیاد ! آلمانی و درس های دانشگاه اصلاً مهم نیستن ! اصلاً فکر نکنید باید تکالیف کلاستون و انجام بدید ! کلا ورزش کنید وسطاشم هی بیاید اس ام اس بدید به فرفری و دوستان ! همین همین ! :دی

امروز بیشتر از چیزی که خوردم کالری سوزوندم ! اگه آب شدم رفتم تو زمین تعجب نکنید خلاصه :)))








تولدش مبارک !



20 آبان همش درگیر بودم که امروز تولد کی بود؟! سابقه نداره عموماً تولد افراد نزدیکم رو یادم بره ... تو تقویمم نوشتم تولدش مبارک !!! خیلی فکر کردم یادم نیومد ولی ...

دیشب نصف شبی که بر می گشتم خونه یهو !!!(دیشب کلاس آلمانیم ساعت 11 شب تموم شد !!!)  پشت چراغ قرمز بودم که یادم اومد 20 آبان چه روزی بوده ... 20 آبان تولد گواهینامه م بود! چقدر استرس داشتم اون روز ! امتحان شهر واسم مثه غول بود . جای 10 جلسه آموزشی 15 جلسه رفتم . امتحان شهر تو خیابون منظریه برگذار می شد . درست جلوی فروشگاه دلفین پارک دوبل رفتم . سرهنگ از پارک دوبلم خیلییی خوشش اومد ولی همه ی مراحل دیگه رو هم ازم خواست از دور دو فرمونه و ... اوف !!!

اون روز 3 نفر کلا قبول شدن که یکیشون من بودم. با یه حس فوق العاده ای برگشتم خونه . چند ساعت بعدش اولین سفر مشهد بدون مامان بابا رو تجربه کردم . با خواهرم و دو تا دختر هم سن خودمون رفتیم مشهد یکی از بهترین سفرهای عمرم بود . یادش بخیر ...

یادش بخیر ... اولین تجربه ی رانندگیم بعد از تمرین با مربی با ماشین او!!! بود . هیچ وقت حاضر نشدم ماشین بابا و مامان و واسه تمرین بردارم . اما او یه روز مجبورم کرد چند قدم با ماشینش رانندگی کنم : ) خیلی خوب بود !!! از همون چند ثانیه رانندگیم راضی بود و تشویقم کرد کلی!!!

باید بگم : کااااملا خودمو سپردم دست خدا و واسم مهم نیست تهش چی میشه . فقططط قصد دارم از زندگیم لذت ببرم . همین : )







برای تو که بخندی ... : )



شما یادتون نمیاد ... ما تو مدرسه از اینا می خوندیم زنگ قرآن ! یادش بخیر کلی ...

اللهم صل و سلم و زد و بارک علی رسول الله و آله اطهار !

یه وقتایی لازمه بدون دلیل ... 2 ساعت با یه دوستی صحبت کنی بدون هدف و صرفا برای خوب بودن ! از ساعت 10 تا 12 حرف زدیم ... خندیدیم ... به دوران کودکی !رفیق دنبال این صلوات ریتمیک بود که تو مدرسه می خوندیم :-)) گفت گشتم پیداش نمی کنم ! براش گشتم و پیدا کردمش ... خیلی باحال پشت تلفن هی می خوند اللهم صل و سلم...:-)) می گفت سر این صل و سلم صدا اوووج می گرفت:)) حیف که همش آهنگشو می زدیم هیچ وقت نفهمیدیم خود صلواته چی بود:-)) خدایی چند نفرتون تو مدرسه اینو می خوندین ؟! خدااااییش می دونستین چی میگین یا آهنگش و می زدین شمام:دی


* یه دوستی آدرس وبلاگ قدیمیش و داد ... نشستم تخته گاز خوندمش :|

خوب خیلی خوب بود! چی کار کنم ؟!





ماجرای نذر ذکر و اینا



امروز تا حرکت کردیم گوشیمو در آوردم از کیفم ! آماده شدم که تو راه ذکرمو بگم . یه ذکر نسبتاً بلنده که 1300 بار باید می گفتم امروز ...

خواهرم بین من و داداشم نشسته بود ! یهو گفت هی ! مگ ! تو چه نذری کردی ؟! این مسخره بازی چیه!؟ هربار آدم نگات می کنه گوشیت دستته و در حال ذکر گفتنی :-)))تو ماشین ور دلم نشستی هی ذکر می گی و اینا:-))) گفتم بابا من که تو دلم میگم. گفت حالا هرچی ! من خوشم نمیاد:دی واقعاً مسخره س :دی ! گفتم آخه نذر دارم گفت آخه خدایی من چند روزه تو رو تو این وضع می بینم ؟! :دی گفتم 13 روز گفت خوب حالا کی به سلامتی تمومه این نذرتون ؟! گفتم 27 روز دیگه !!! نزدیک بود پرتم کنه از ماشین بیرون! گفت نهههههه ! یعنی چی واقعاً ... خدایی این ذکر گفتن چه تاثیری داره چه نذریه... !!! من اصلا نمی فهممت :))) خواهرم هیچ وقت نذرهای این چنینی نمی کنه. تنها نذری که می کنه اینه که مقداری از حقوقشو بده به بچه های بی سرپرست و بیمارا ... خدایی دست خیری داره و من به یاد ندارم جایی شنیده باشه کسی پولی می خواد و کوتاهی کرده باشه. ولی اصلااا به نذر و ذکرگویی اعتقاد نداره (مثل بابام! که به نظرش خیلی مسخره س! من و مامانم ولی نذرهای اینجوری می کنیم:دی ) خلاصه خواهرم دعا کرده به آرزوم برسم و دیگه از این نذر ها نکنم :))

تو راه برگشت از انزلی برادرمو نشوندم وسط که رااااحت بتونم صلوات بفرستم:-))) این سری برای شادی روح مرتضی پاشایی ...

خدایی یه سوال! شما به هم چین نذرهایی اعتقاد دارین ؟!





سعی دارم خوب که نه عالی باااشم:دی

اینجا  رستوران رضایی ... ناهار لمباندیم ! همگی کباب ! من میرزا قاسمی :دی به قول خواهر هر کی به لیاقتش :))))) من لیاقت گوشت خوردن ندارم آقا حرفیه :)) ؟الانم در حال سوار شدن تو ماشینیم ، که بریم انزلی ... : )یادم باشه اومدم خونه درباره اون نذر ذکرم و بحثم با خواهر تو ماشین بگم:دی