مگلاگ

مگلاگ

مگهانِ :دی
مگلاگ

مگلاگ

مگهانِ :دی

در راستای پرت کردن حواس از 3 سال پیش داریم فوتبال می بینیم !



میگم اوه ! شت !

گل خوردیم ! ما گل گهری هستیم هر دو !!!

میگه اه ! زودتر خبر نده ! من بیست ثانبه عقب هستم !

میگم وا از خداتم باشه زودتر خبرت می کنم !!!

دوستم ایران نیست : ( مجبوریم جدا اما با هم ببینیم بازی رو !!!

واااای نزدیک بود بنگر گل بزنه :((( نع خدااا
















نظرات 6 + ارسال نظر
Travis 1393/09/08 ساعت 16:08 http://4nostalgia.blogfa.com

ایلام نقطه صفر مرزی.... چه آشنا؟

آره آشنا بود فکر می کنم یکی از آشناها اونجا سرباز بود.... اگر اشتباه نکنم

Travis 1393/09/08 ساعت 15:21 http://4nostalgia.blogfa.com

شما که در آستانه 24 سالگی هستید و ما در اوایل بیست... حالا ما شدیم کوچک مرد، ننه جان :)
فکر کن، نقطه ی صفر مرزی، توی استانی به اسم ایلام، و در شهرستانی در یک وجبی عراق به اسم مهران... که هبچی نداره جز دیوار و آفتاب...
البته مدتیست که من اونجا نیستم، اومدم دانشگاه " کرمونشاه "

یک خدا رو شکر دیگر بدهکارمان کردی به خدا تراویس بزرگ
والا هرگز فکر نکرده بودم روزی روزگاری لازم باشه سجده ی شکر به جای بگزارم برای اینجایی بودنم ...
اینجا یک شهر کوچیکه اما به من امکان آزاد بودن رو داده
خبر دارم که کرمونشاه هستی تراویس جان... ایلام نقطه صفر مرزی ... چه آشنا...

امیدوارم قصه ی این سه سال . . . این تاریخ خاص خیلی زود واست تموم بشه . . .نموم که نمیشه . . .حداقل من میدونم تموم شدنی نیست . . . ولی کمرنگ بشه . . . یک روزی بیاد یادت بره این تاریخ خاص چی شده . . . تکرار نشه واست اونروز . . .حال ِ اون روز . . . هیچ وقت دلم نمیخواد یکی دیگه هم باشه که هی برگرده به عقب . . . نذار یه روزی بیاد که بگی 7 سال پیش . . . نذار یه حوای دیگه بشی !

وای نه...... نه ...
هفت ساااال ؟!
خدایا حوا ... خیلی چیزا می خواستم بگم. جمله ی آخرت لالم کرد:( :|
حوا ... خیلی خوب بود ... خیلی... کاش اشتباه نمی کردم !

emasis 1393/09/07 ساعت 09:46 http://emasis.blogsky.com/

بابا فوتبال دوست!

+پس سلام منو به شهرمون برسونیا!

:دی

چشم سلام گرم شما را به شهرتان می رسانیم !!!

مری69 1393/09/07 ساعت 00:08 http://squeamish69.blogsky.com

مگی جون یه چی میگم دوست دارم واقع بین باشی و بهت برنخوره!!! چرا؟ خب ملومه دوست دارم بهت کمک کنم تا انقدر پریشون و ناراحت از گذشتت نباشی!
یه راه حل دارم برات...
ببین من یه جورایی کل پستتاتو یه نگاه انداختم و می تونم اقرار کنم بیش از 80درصد نوشته هات راجع به "او" هست ...
ببین گلم بیا بشین و بنویس هرجور که راحتی ...روی کاغذ!توی یه پست خصوصی مال خودت!توی یه پس خصوصی برای دوستای صمیمیت ... نمی دونم ولی بنویس و سعی کن تخلیه بشی .... آخه واسه چی چیزی که مال خیلی پیشه میری و نبش قبر می کنی و روح و روانتو بهم میریزی یه بار برای همیشه بنویس و برای همیشه پروندشون ببند و بنداز توی سطل آشغال ....برای خودت برای آیندت برای اینکه این روند تهش ناکجا آباده .... برای خودت راه حل بنویس ببین چی به صلاحته .... شاید بنویسی و وقتی برای خودت می خونیش یه راه حل به نظرت برسه؟! شاید دوستای صمیمیت برات راه های خوبی پیشنهاد بدن ! نمی دونم نگاه کن ببین چی برات خوبه نذار همین طور عذاب بکشی عزیزم من هرگز جات نبودم ولی دوستایی که داشتم خیلی سریع قضیه ی خودشونو جمع می کردن و تصمیم می گرفتن عمل می کردن .... همیشه تحسین برانگیز بودن توی انتخاباشون ....
می تونی حرفامو به دید خواهر ببینی و قبولش کنی.... من خودم وب دارم ولی تا حالا برای وقتایی که یه حرفایی از این جنس دلم می خواست ندیدم می دونم حرفایی که زدمو خودتم می دونستی ولی گاهی آدما دلشون می خواد یکی بهشون بگه من خیلی اینجوریم خیلی....

مری ... مری ... مری ...90 درصد حتی ! ذهنم مونده تو گذشته... من 3 سال هی فرار کردم... اصلا به خودم اجازه نمی دادم یه کلمه از او بنویسم !!! ازش حرفی بزنم بهش فکر کنم ...
اما حالا هم مشاور نظرش این بوده که باید بی خیال باشم و اگه لازم شد حتی بهش فک کنم ... نباید جلوی خودمو بگیرم ...
مری ... یه چیزی بهت بگم ؟
الان هیچ تصمیمی نمی تونم بگیرم ... اصلا تکلیفم با خودم معلوم نیست . فقط می دومم دلم تنگه
از طرفی نمی تونم کسی رو جای اون بیارم . اگه این کارو کنم ممکنه کمرنگش کنم تو دلم... ویل اون مرد بیچاره گناهش چیه ؟! که من بکنمش بازیچه ؟! بکنمش وسیله برای فراموش کردن اون :-(
باید سعی کنم یه چیزایی بنویسم... سعی می کنم تا بهمن هرجوری هست پرونده ش رو ببندم !
برام دعا کن... خواهش می کنم... من این روزا بدجوری محتاج دعام.......

Travis 1393/09/06 ساعت 17:20 http://4nostalgia.blogfa.com

شاید اگر در شهر ما می زیستید و حسرت رفتن به یک پارک و بازار و فروشگاه و دورهمی و دوچرخه سواری و خنده و خلاصه کارهایی از این قبیل بر دلتان می ماند، الان دلتان میسوخت... چون محاله در شهر ما دختر چه تنهایی و چه با دوستانش به پارک و کافه و باشگاه و فروشگاه برود، الا گهگاه با خانواده که آنهم سالی چند بار بیشتر اتفاق نمی افتد!
اصلا شهر ما فروشگاه و کافه ندارد که بخواد اتفاق بیوفتد :)

+ چند سالیست علاقه ام رو به طرفداری از پرسپولیس از دست داده ام والان صرفا یک تماشاگر و دنبال کننده ام، بهرحال ممنون مگ!

ای وای... من فکر نکردم به دخترهای شهر های دیگه ... من به خودم فکر کردم که تا حد امکان خوش گذروندم دوچرخه سواری شبونه هم دریغ نکردم از خودم ! کافه و سینما و رستوران هم رفتم شب تا 1 شب تنهای تنها بیرون بودم ... خدا رو شکر ... همیشه همه چیز امن و امان بوده انشالله همیشه م باشه !
شهر شما کجاست ؟ اگر دوست داشتی بگو تراویس عزیز ... کوچک مرد عزیز !
خب خیلی خوبه ! همون صرفاً تماشاگر بودن بهتره

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد