مگلاگ

مگلاگ

مگهانِ :دی
مگلاگ

مگلاگ

مگهانِ :دی

لاهیجان



همینجوری یهویی دلم خواسته برم لاهیجان ! دورترین راهی که با ماشین منطقه آزادمون رفتیم لاهیجان بود ... تازه 4 تار خریده بودیم !

خلاصه لاهیجان واسه من مساویه با حس خوب بعد از خرید یه ماشین نو ! آهنگ های بی نظیر 4 تار و حال خوش من و خونواده م که همه ی راه بهمون خوش گذشت !

اصلا مهم نبود که چقدررر تو خیابون شیشه گران ؟ و ترافیک موندیم ! اصلا مهم نبود که 2 تا رستورانم رفتیم که غذاشون تموم شده بود ! مهم اینه که اون روز حالمون خیلییی خوب بود !

مهم نیست که آخرشم رفتیم رستوران سندباد که از بدی هیچی کم نداشت ! ولی بازم مهم نبود آخه ما حالمون خوب بود!

مهم اینه که اون روز تو یه خیابون کوچولوی دوست داشتنی قدم زدیم ! از مارال چرمش خرید کردیم ! کوکی خریدیم و برگشتیم خونه و با چای خوردیم و کیففف کردیم ...

دلم از این روزای خوب می خواد ... دوست دارم 5نفره هامون رو...

خدایا ... شکرت : ) من می بینم همه ی چیزهایی رو که بهم بخشیدی ... حتی اگه مستحق نبودم 






پایان شب سیه سپید است !



امشب کلی خوب بود ! ما بودیم . دایی ! دختر دایی ! مامانی ( مامان مامان) ! عمه ی مامان ! و یار غار خواهر ! دوست صمیمی چندین و چند ساله ش !

همینجوری یهو شد که عمه ی مامان اومد مهمونی و دید اینجا تولده ! اونم نه یکی !!! 2 تا ! تولد خواهر و دایی تو یک روزه ! دایی 15 سال از خواهرم بزرگتره! خلاصه امشب خیلی ساده بود همه چیز و خیلی خوب !

من فردا صبح تا شب!!! کلاس دارم ! دانشگاااه ... ساعت 3 صبحه ! امروز کلی کار کردم ! خسته م ! اون وخ ظلم نیست که 3 ساعت بخوابم همش ؟! ساعت 6 باید پاشم یه نگاهی به یکی از کتابام بندازم !

بهتره برم بخوابم ! ایشالا 3 شنبه چند تا عکس از امشب می ذارم !

عنوان پستم ! با دقت انتخاب شده:| شب نزدیک بود سیه شه که نذاشتیم ! تهش سپید شد الحمدلله !







4 آبان ما : )



امروز صبح خواهر جانم ! دو ساعتی دیر رفت سر کار . با صدای زنگ در پریدم از جام ! فکر کردم حتماً کادوی خواهری رسیده که دیدم نوچچچ !

خانومیه که هفته ای دو بار میاد دم در و طلب پول می کنه ! جوابشو ندادم ! به مدت یه ربع دستش رو زنگ بود ! نمی رفت که لعنتی ! هیچی دیگه خواهر از جا پرید و گفت پست چی بود ؟! بسته م رسید ؟!

 گفتم نوچ ! هیچی خواهر رفت حموم منم چای گذاشتم گرم شه، دیدم باز زنگ می زنن یه آقای خوشتیپ ! کپ سرش بود ! هاها ... گفت خانوم ر ؟!یه بسته پستی دارین ! رفتم تحویل گرفتم ! خواهر از حموم اومد گفتم زود بیا کادوت رسید، خلاصه اومد و رفتیم کادوشو باز کردیم ! خیلی دوسش دارم، خواهرمم که ذوق مرگ شده بود یعنی !

بعدش صبحونه خوردیم و عکس با خواهرم انتخاب کردم گذاشتم عکس وایبرم به افتخار تولدش ! دیگه خواهر رفت... منم آهنگ گوش کردم خونه رو مرتب کردم تا ساعت 12 ! بعدشم رفتم پست و اونا رو پست کردم ! امیدوارم بسته ی تهرونیم فردا برسه ایشالا !

الانم که در خدمتتونم قراره شام یه چیزایی درست کنیم و یه جشن خودمونی داشته باشیم ! فردا عکس می ذارم از امشب ایشالا : )من برم دیگه ! کلی دیر شده !ث

آهان یادم رفت بگم ! واسه خواهرم یه رو تختی خریدم خیلی دوسش دارم !!! پولام رسما تموم شد  ... ولی حالم خیلی خوووووبه






خواهرم



روزی که تو به دنیا اومدی ... با اینکه معلوم نبود اصلا منی به وجود بیاد یا نه ؟

اما مطمئنم خدا از اون روز حواسش بهم بود ! خیلی دوسم داشت که تو رو قبل از اومدنم ، بهم داد ...

آبان دوست داشتنی من ... بهم یه دختر مهربون چشم سبز رو هدیه داد ... قبل از اومدنم : )

دختر چشم سبزم ... بختت به سپیدی صورتت باشه انشالله ... !

27 سالگیت مبارک !

حال من بی تو


2امشب ، آهنگ حال من بی تو ... صدای محشر عصار ...

تو یه شب بارونی ، تو یه حال عجیبی مثل حال امشب من ! چیزی بیشتر از این آهنگ !؟ می تونست حالمو خوب کنه ؟!

مهم نیست که چقدر دلم گرفته ... !  مهم اینه هنوزم چیزایی تو دنیا هست که حالمو خوب کنه




بابا



اگه هر روز و هر لحظه م خدا رو بابت داشتنش شکر کنم کمه ... گرچه خیلی وقتا همدیگرو نمی فهمیم ... گرچه تو فکر می کنی من تا ابد باید مال خودت و کنارت باشم ..

گرچه گاهی مهربونیتم با زوره ... گرچه گاهی دلم خیلی می گیره از وابستگیت به خونواده ت ... خونواده ای که چیزی جز عذاب برات نداشتن ...

ولی با تمام اینا باید بگم ... بابای دی ماهی من ... تو بهترین بابای دنیایی برام ...

بابا امروز رسید خونه ... با کلی شکلات های جور وا جور ...

امیدوارم که بتونه تو کارش موفق باشه و این بازدید کمکش کنه بتونه کارآفرینی کنه ! همه ی رویای بابام همینه : )











من یه طوفان ، تو جزیره ...

تو ناپلئون ، من دزیره ... 


برای خودم

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

چه خوب بود امروووز


امروز از صبح خونه نبودیم ... بابا که هنوز نیست ... با خونواده و خونواده ی عمه کوچیکه رفتیم گردش ... : )عااالی بود !

بعدش رفتیم یه کباب عالی زدیم تو رگ : )

* : اگه یه سری حرفا به گوشام نمی رسید خیلی خیلی خوشی امروزم تکمیل بود ! حیف ... باید قبول کنم شرایط زندگیم همینه .......

باید بگم : بعد از مدت ها کلی عکس گرفتیم ! عکسامم دوس داشتم












وقتی حرف زدن با یه دوست حالتو خوب می کنه : )



امروز ولو بودم رو مبل منتظر پ! که زنگ بزنه و هماهنگ شیم که امروز چی کارا باید انجام بدیم !

که یکی از دوستان دیگه زنگ زد ! کلی شارژ شدم با حرفای دوستم !

ایشالا که امروزم خوب تر از دیروزم باشه ...

باید بگم : حال روحیم خیلی خیلی بهتر از قبله : ) خدا رو شکر





مهر



اصلا این مهر ، اسمش روشه... دست خودش نیست مهربونه ... خیلی هم مهربونه

پنچر می شویم !

امروز یه روز خیلی خیلی شلوغ پلوغ بود واسم !

صبح با صدای زنگ گوشیم پاشدم و دیدم دوست خواهره ... که گفت هستی بیام پیشت ؟! منم گفتم آره بیا و ساعت 10 صبح اینجا بود!

چایی زدیم، حاضر شدم رفتیم بیرون ببینم چیزی گیرم میاد برا خواهرم بخرم؟ بعد کلی گشتن تو خانه و آشپزخانه و طلافروشی ها به نتیجه نرسیدم و فعلاً پروژه ی کادو خری!!! رو محول کردم به روزهای آتی! رفتیم با دوست خواهر ناهار پاستا وجیترین و نون سیر لمبوندیم! اونجا که بودیم دیدم پ! (دوست صمیمی شوهردار و بچه دارم!) اس ام اس داده که امروز میای بریم کلاس یوگا ؟! بهش جواب دادم آره ساعت چند؟! رسیدم خونه ساعت 3.40 بود که دیدم جواب داده ساعت 4 شروع کلاسه! پس می بینمت !!! مامان داشت می رفت جلسه اولیا مربیان! گفت مگی لباس ها رو از ماشین در بیار حتماً یادت نره ! رفتم لباس ها رو در آوردم و به سرعت جت رفتم لباس ها رو رو خشک کنا گذاشتم! وضو گرفتم و نماز خوندم که ساعت شد 3.55 به پ! اس ام اس زدم دختر، تو که می دونی ساعت 4 کلاسه نباید زودتر بهم بگی ؟! من نمی رسم تو برو تا جلسه ی بعد منم میام ! گفت نع ! بیا ! نمی خوام تنها برم ! خلاصه نماز خوندم ساعت شد 2 دقیقه به 4 حاضر شدم شد 4 یعنی به همین سرعت حاضر شدم! رفتم کلاس که دیدم پ! هنوز نرسیده، خلاصه زنگ زدم و فحش اینا که تو کجااایی ؟! گفت اومدم پسرم رو بذارم پیش پرستار ... الان میام که یه ربع بعدش رسید، خانوم منشی گفت کلاس تشکیل نمیشه قرار بوده 4 نفر باشین که اون دو نفر نمیان ! ( مربی ما صاحب باشگاهه و دوست خانوادگی پ! هستش) گفتیم رویا جون میاد گفت نع! من زنگ زدم نیان واسه 2 نفر نمی ارزه !!! گفتیم مربی گفته میاد ! مربی اومد گفت من اومدم حالا منشی هنووووووز اصرار داره که نمی صرفه!!! واسه 2نفر کلاس تشکیل بدیم ؟!:))))) (شاه ببخشه ، شاه قلی نمی بخشه و اینا ) خلاصه پس از تلاش های خیلی فراوان و هزار بار نع و آره کلاس تشکیل شد و بر خلاف انتظارم اتفاقا یوگا خیلی هم باحااال بود ! خیلی دوس داشتم خانوم مربی هم که واقعاً خانومه!خلاصه هزار و یک ماجرا این بین پیش اومد که فاکتور می گیریم از نصفیش ! بعد کلاس من و پ! رفتیم رویا جون و رسوندیم مدرسه پسرش که جلسه اولیا مربیان داشت !بعدش با ماشین رویا جون صاحاب باشگاه رفتیم هایپر !!! (من که ماشین بابامو مامانمو عمرا نمی گیرم فک کنننن با ماشین غریبه پاشدم رفتم خرید !!!) من با تاکسی رفته بودم باشگاه و ماشین نداشتم خودم ! پ!  مرغ و پوشک می خواست برا پسرش خریدیم و یه چیزایی هم واسه خودمون! کلی هایپر گردی با پسرک! خوش گذشت که تو یه پست دیگه می نویسم درباره ش !داشتیم بر می گشتیم که دیدم یکی از این آقایون راهنما پارکینگ با ایما و اشاره یه چیزی میگه که نفهمیدیم !من همون لحظه داشتم به پ! می گفتم واااای امروز خیلی خوش گذشت! واااای پ! عکسای 3تاییمون خعلی باحالن ! (عکسای من ، پ! و پسر 9ماه ش !)اونم می گفت آرررره! خیلی حااال داد ! همین حین که می اومدیم بریم بیرون از پارکینگ که دیدم یه آقایی تا کمر از ماشین اومده بیرون و میگه خانوم خانوووم ماشینتون پنچره  :| هیچی دیگه ! پسر بغل من بود داشتیم با آهنگ شرشر بارون می رقصیدیم که لبخند ماسید رو لبام !

نو کامنت بودم اون لحظه ! یعنی شد من یه بار بگم خدایا شکرت چه حالی داد امروز ؟! یه چیزی نشه که من پشیمون شم :))) ؟ خلاصه بگم براتون با ماشین قرضی ! پنچر شده رفتیم دنبال رویا جون و با کلی مشقت یکی و پیدا کردیم لاستیک و عوض کنه واسمون! ساعت 10 شب ! چشم بابام روشن:دی ! حالا ما کجاییم ؟! محله ی پایین شهرمون:))) هیچی دیگه تا رسیدم خونه ساعت 11 بود ! بنده از ساعت 11 صبح تا 11 شب در خیابان ها بودم !

باید بگم : خدایاااااا شکرت ! واسه همه چیز!