حالم بدجوری خوب می شه ! وقتی برادرم قربونم میره ! برام آب میاره ... اون نصفه شبی
اصلا هیچ خوشی ای بیشتر از داشتن یه داداش کوچولو هست ؟!
هم چنان همه ی درس ها برام غریبه ن . به سختی تونستم اسم دروس!!! رو یاد بگیرم !
یک دل خوشی وصف نا شدنی ای دارم! اونم اینه که استاد های گرام همه سایت های بین المللی معرفی می کنن و انتظار دارن ما بتونیم متون اختصاصی رشته ی خودمون رو درک/ یا ترجمه کنیم !
خوب اینجاس که من یه برگ برنده دارم و ۲ تا از استادهامونم لکچر انگلیسی می خوان ازمون که اونم به حس ذوق مرگیم افزوده !
باید بگم : دیروز که زیر اون درخت رو صندلی های پارک!!! دانشگاه نشسته بودیم و تو اون هوای ملس پاییزی چای می نوشیدیم ... حس کردم مهر دانشگاه کم کم به دلم نشسته !
این روزها حالم بهتر شده ، دانشگاه کمک زیادی به بهتر شدنم کرده ... خوشحالم که به اجبار ثبت نامم کردند و روز اول با گریه به دانشگاه رفتم ...
امروز لبخندم عمیق تر از روزهای دانشجو نبودنمه ... همین لبخند مرا بس
باید بگم : رشته ی ارشدم نا مرتبط با رشته کارشناسی م هست و باید خیلی تلاش کنم تا به هم کلاسی های دیگرم برسم ...
و باید بگم : من عاشقانه پاییز رو دوست دارم ... مهر ، با من مهربان تر باش ...لطفا
دلیلی برای نوشتنم نیست ، جز فراموش نکردن لحظه ها ...
می نویسم تا روزهای تلخ زندگی گذشته م رو ورق بزنم و لبخندم به روزهای امروزم عمیق تر باشه ... من لبخند تلخ رو کنار گذشته ها جا می ذارم ...