براش نوشتم میدونی؟ من واقعا بعضی وقتا حسودیم میشه به خودم که این همه دوست خوب یه جا دارم.
+ سید، خیلی زیاد دوستت دارم... خیلی خیلی زیاد
امروز یه بخش از خریدایی که کرده بودم رسید.
شبتر حرفهای جدی زدیم، بعد مدتها... حرفهای خیلی جدی
پسر مصممتر از همیشه فکر میکنه انتخاب نهاییش منم...
و همین
روزایی که آفتاب میزنه هرچقدر هم ناامید بوده باشم میتونم به خودم کمک کنم و حالم خوب شه... مرسی از خدا و همکاری امروزش جهت فرستادن آفتاب و نور به این زیبایی
من از اون دسته آدمایی بودم که اصلا دلم نمیخواست قبل از اینکه تصمیم قطعی برای ازدواج داشته باشم چیزی برای زندگی و خونه آیندهم بخرم. ولی دیشب بدون اینکه تصمیم قطعی و حتی برنامهای برای تاهل داشته باشم انقلاب کردم و یه ظرف قشنگ و یه وسیله برقی! خریدم تا اگر خواستم ازدواج کنم یا حتی خونه مستقل مجردی داشته باشم خیلی هم دست خالی نباشم
ما از دو تا دنیای کاملا متفاوتیم پس این همه شباهت از کجا میاد؟
هر دو سخت انتخاب میکنیم، سخت تصمیم میگیریم ولی رو تصمیم نهاییمون میمونیم و عجیب بهش پایبندیم.
+ تو میگی طوسی ولی من دلم سفید میخواد. پس میگم طوسی زودتر خط و خش رو نشون میده و تو هم زود راضی میشی و میگی پس شد سفید؟ و انتخاب نهاییمون میشه سفید
+ پالرمو
من دلم میخواست ۷ دی با هم قرار بذاریم و خوشحالی کنیم. ولی اون دلش کوچولو بود و کادومو امروز داد...
پسر اهل راه به راه سورپرایز کردن نیست، حتی تاریخهای مهم مشترکمونم براش اهمیت خاصی نداره... اما نزدیکای شب یلدا بهم هدیه میده و این کارش کلی خوشحالم میکنه:)
+ زندگی معمولی
+ ۷ دی پارسال کجا بودم؟ شیراز... :((
بعضی شبا که خیلی بارون میباره، صدای خودم رو میشنوم که اول جوونیمه و دارم ازش میپرسم:
“صدای بارونو میشنوی؟”
+ دلم برای روزایی که جوونتر بودم تنگ شده