مگلاگ

مگلاگ

مگهانِ :دی
مگلاگ

مگلاگ

مگهانِ :دی

خواستگار اسبق !

امروز خواستگار اسبقم با خانومشون مهمونمون بودن ... حس عجیبی بود. خدا سلامت دارتشون :) 

خواستگار اسبق خواهرم دیشب تماس گرفتن پدرشون و گفتن مزاحم میشن . حس عجیبی بود اینم :) 


+ خواستگار اسبق خواهر ، یه برادری داره که ..... هیچی دیگه:) 

خوشحال نیستم که می خوان بیان و استرس دارم . 

+ کاش خیلی هااا بیان خونمون ... من دلم مهمون می خواد !!

+ این وسط عاشق خودمم که هی میرم دانشگاه و سک سک می کنم ! به مهمونامم میرسم . 

+ این خواستگار اسبق من عروسیشون 12 بهمن بود. روز تولد مگهان ... یه ذره عجیب نیست ؟! هی یادم می اومد از حرکت غیر حرفه ایشون خنده م می گرفت !!! (آیکون پوزخند این کووو؟) 

+ من از دخترایی که هی حرف خواستگار میزنن متنفرم:| ولی خب طبیعیه گاهی گفتن از موقعیت های اوکازیون از دست رفته!!!!:دی

ارکیده منتظر دیدن تو بود انگار...

وقتی مامان و بابا رسیدن ، ارکیده از همیشه ش قشنگ تر بود و آروم و منتظر کنج خونه نشسته بود ... 

مهمون سر زده حتی !

دیروز که 20 تن از همکارا از فیلترها رد شده و به خونه ی ما راه پیدا کردن کلی هیجان داشتم :دی 

تصویر بسیار خنده داری بود روی هر مبل دو نفره سه نفر نشسته بودن ! 

و سوالایی که براشون پیش می اومد عالی بود ! یکی پرسید آقای مهندس میذارن به خونه ی خدا دست بزنید یا اینکه عین حرم امام رضا اذیت می کنن :| ¿ 

من از تو آشپزخونه پر پر بودم از خنده ... 

یکی از همکارا خیلی دوس داره بگه به ما نزدیکه و ارتباط خانوادگی داریم ... همش اصرار داشت من باید پذیرایی کنم و فقط گریه نمی کرد :| وقتی بهش کار میدادیم احساس می کردم الان شهید میشه از خوشحالی :)) تو روح این مردا که همیشه بچه ن :دی



خوشا به حالی که خود مجالی به می پرستی ندهد.

براتون آرزو می کنم ، همچین بارون نابی رو ... 

همچین برو بیایی رو ... همچین مامان و بابایی رو ... 

همچین لحظه هایی رو ... 


+ اومدن ... مامان و بابا برگشتن به خونه ... حالا می تونم ادعا کنم خدا عجیب بهمون نظر کرده. همین که فرصت دوباره با هم بودن رو ازمون نگرفته ، برای اثبات حرفم کافی نیست ؟ 

+ بابای عزیزم پنج دقیقه با مرگ فاصله داشت. بدن از دنیا رفته ها رو دید ... فقط پنج دقیقه ... خدایا حکمتت رو شکر . چطور شکر بگمت حالا ؟ میگه باور نمی کنه زنده ست ... اما هست. من مطمینم ...خدایا ازت ممنونم

خیلییی ژوله ای !!! :دی

مثلا فک می کنم پس فردا واژه ای ساخته شه که به جای واژه ی خیلی باحالی و خیلی خفنی و اینها استفاده شه و اون واژه چیزی نیست جز ، خیییلی ژوله ای :دی


+ تو روح کسی که به من میگفت سرندیپیتی !!! :)) 

در به در دنبال وصیت نامه ی پدر زنده م ! پدر سلامتم !


چه کاریه انقدر خودزنی کنی که بابا وصیتش رو به تو! نداده و داده به یه آدم مطمین ؟! زشت نیست واقعا دنبال وصیت نامه ی دیگران بودن ؟ زشت نیست به گوش بچه هاش برسه تو در به در دنبال وصیتشی و داری غصه می خوری که به خودت نداده اون برگه کاغذ رو ؟!


+ خدایا اینا کی هستن واقعا:| ¿ قربونت برم که انقد رنگارنگ آفریدی :| 

+ این آقا آدم خوبیه ، فقط ناراحته که چرا وصیت نامه ی بابا پیش خودش نیست و احتمالا دست کس دیگه ایه  !!! :|


کمتر از 24 ساعت مونده به وعده ی دیدار ، اگه تو بخوای!

با تمام وجود به این باور رسیدم که اگه خدا نخواد ، عزیزام به وطنشون بر نمی گردن . پس اگر خدام بخواد ، فردا این موقع مامان و بابا تو خونه شون هستن :) 

--- 

رفتیم خونه ی مامانی رو خاک گیری کنیم که تبدیل شد به جا به جایی و خونه تکونی !!! همه جا پر از خاک بود و دایی جان همه جا رو ویرون کرده بودن . هی وای ... هرچی رو از تو کمدا در میاوردیم ، به هم نگاه می کردیم با چهره های مستاصل(من و دختر روسه) و میگفتیم آخه این آشغاااال و آدم نگه میداره ؟! 

اونجا بود که فهمیدم کسی واسه آشغالای اتاق آدم دل نمی سوزونه! چون خودم به اندازه کافی آشغال دارم ولی آشغالای خودمو خیلی دوس دارم :دی 

خلاصه امروز از 6.5 صبح بیدار باش بوده تو خونه و به دستور دختر روسه مدام در حال دویدنیم . الانم اومدم که لباسم رو عوض کنم و یه لباس داغون ! بپوشم برای استفاده از سفید کننده ها و یا به قولی وایتکس و دامستوس و این حرفها ... 

عرضی نیست !:دی 

دعا کنید که کارا تموم شه فقططط ... 


+ مامانی همسفر مامان و بابا هستن . (مامانی : مادر مادرم هستن!) 

+ شیطون رفته تو جلدمون که بریم و یه گل خوشگل واسه میز تو حیاطمون سفارش بدیم!!! سرپیچی از دستورات بابا ؟! هی وای :دی


دردونه ی من ...

فردا آخرین روزیه که من جای مامانت لباس هاتو مرتب می کنم ... وقتی از مدرسه بر می گردی میام به استقبالت ... 

دیگه از برنج بی نمک مگی خبری نیست ، دیگه لازم نیست ماکارونی شور بخوری و بگی خوشمزه ست ... 

دیگه با هم قهر نمی کنیم سر گوش نکردن حرفهام ، دیگه لازم نیست دعوات کنم ، دیگه لازم نیست تنبیهت کنم ... دیگه تو دست و پام نمی پیچی که بذارم خودت آشپزی کنی ... 

از حالا من دوباره میشم خواهر کوچیکه ت که مثل همیشه دوتایی حرفای خنده دار می زنیم و با هم می خندیم ... من دوباره میشم همون مگِ هم بازی ... 

ازت ممنونم که منو هرچند کوتاه به عنوان بزرگترت توی خونه پذیرفتی... ازت ممنونم که مسئول تر از همیشه بودی تو این یک ماه و یک روز ... ازت ممنونم که هرشب درها رو چک کردی که قفل باشه ، چون ما تو آپارتمانمون تنهای تنها بودیم . 

ازت ممنونم که بهم فرصت با هم بودنمون رو دادی و ممنونم برای تک تک لحظه های دوتاییمون ...شبایی که دوتایی خوابیدیم و خاطره برای هم گفتیم  . در کنار همه ی این لحظه های خوب یادم می مونه که سرت داد زدم . یادم می مونه که دلت لرزید ... یادم می مونه که بعدش اومدم تو اتاق و گریه کردم . 

تو خیلی کوچولوتر و مردتر از باور من بودی  ... ممنونم که  منو بخشیدی ...


+ هانی من ، داره روز به روز مرد تر میشه. اون روزی که گفتی می خوام موهامو بلند کنم ببینم کی جرات داره بهم حرف بزنه تو مدرسه ... در ظاهر دعوات کردم و در باطن ذوق کردم برای بزرگ شدنت... گرچه موهای نازت رو علیرغم میل باطنیت کوتاه کردی . اما جالب بود برام اولین نشونه های نوجوونیت !


+ برای تو که عاشق دریایی ...اون هم تو سرما ... عکس از آرشیو سال 90


حذف و اضافه!

از 365 روز سال من هر شبش رو بعد از نیمه شب می خوابم . امان از شب های انتخاب واحد و حذف و اضافه که من از ساعت 10 شب جون میدم تا 12 بیدار باشم :| 

یعنی چی واقعا ؟! یعنی چییی ؟! از ساعت 9 پلکام سنگین شده. معلومه امشب حذف و اضافه ست ؟!:|

خندوانه میگه ...

دیشب برنامه رو که میدیدم به این نتیجه رسیدیم که گویا سایت معتبره و حقیقت داره این همکاری و اعتراض دست جمعی هنرمندها و بزرگان مملکت در کنار مردم عادی ... 

امروز دیدم شباهنگ! هم از طریق این برنامه مطمین شد داستان حقیقته ... ؛) 


+ این پست رو بخونید. همکاری هم بکنید لطفا . زمان بر نیست اصلا ... تنها کاریه که میشه کرد بعد از ماجرای از دست دادنشون!


لاک طلایی !

یادمه کسی روزی جایی بهم گفت که لاک طلایی هیچ به دستات نمیاد. نمی دونم شاید از همون روز بود که من عاشق لاک طلایی شدم... یادمه خانوم داستان کافه پیانو ، لاک طلایی به دستاش می زد و نمی کرد لاک رنگین تری به دستاش بزنه ... 

و اینکه فکر کردم به دستامم خیلی میاد اتفاقا !!! ای کاش بهم میگفت خیلی زشتم ، شاید باورم میشد زیبام و ای کاش می گفت صدای بدی دارم ، شاید کم کم می فهمیدم خوش صدام حتی ...

یادمه گفت لباس های ساده برازنده ترن برای یه خانم محجبه و سنگین ... شاید بی تاثیر نبود این حرفش  ، موج گل گلی ها تو کمدم به راه افتاد ...  


+ مگی اینجوری میره برای شام عروسی ، با یک رژ نارنجی کم رنگ !

داغم کن ، اعجازی کن تو این غروب پاییز ...

دیروز بعد از شونصد ماه بالاخره برنامه جور شد تا با سه تا از بچه های کارشناسی بریم بیرون! قرار بود یکی از بچه ها که فارغ التحصیل رشته زبانشناسیه برام یه سری کتاب بیاره که در اوقات بیکاری و بی حوصلگی بخونمشون ... در واقع جایگزین رمان ها کنم این کتاب ها رو (حالم رو خوب می کنه خب) 

از لحظه ی اول که نشستیم ، فاطمه یواش و زیر لب یه حرفهایی بارم می کرد که منم با شوخی و خنده بحث رو تموم می کردم . یکی از آقایون هم بودن ، با خنده و تعجب گفت چه شااانسی آوردی فاطمه همسری چیزیت نیست خانوم ر !!! گفتم آخ گفتین ... آخخخ گفتین و اینجا بود که فاطمه شروع کرد یه چشمه باحال برامون اومد که ما رو فراموش کرده و یه چوپانی اومده زده به بره مون!(اسم حقیقیش رو میگفت البته!) اصرار داشت که بگو از کجا با چوپان آشنا شدی و گفتم بی خیال زشته واقعا جلوی بچه ها:| اونا رو هم تحریک می کرد که با نمیاد چون کلی دوست جدید داره!!!

خلاصه که با چشم غره های من کوتاه اومد و این آقا هر پنج دقیقه بر میگشت منو نگاه می کرد و سرشو تکون میداد! میگفت برید خونه کارتون داره!وای وای... دیگه داستان رو با شوخی و خنده کاملا جمع کردم و گفتم بدم میاد که عین مردهای خیانت کار به نظر بیام و فاطمه معذرت خواهی کرد و همه چی خوب شد. دیگه حرف از بچه ها شد که همه متاهل شدن و بچه دار!!! ما چند تا از معدود بچه هایی هستیم که مجردیم ، البته آقایون مجردن ولی خانوما هیچ کدوووم فقط خودمون بودیم! چند تا از هم کلاسی ها دو قلو دارن ، از اثرات ناباروریه ها ؛)

خلاصه دیروز آهنگی که دم غروب به دوستان هدیه کردم آهنگ سال تا سال بود ؛) حال هممون خوب بود بعد از حدود یک سال دور هم نبودن !

 می خندیدن بهم و میگفتن تو خل شدی که هی میری سراغ مدیریت و هی دلت پیش زبانشناسیه!!! منم میگفتم داستان عاشقانه و عاقلانه ست شما نمی فهمید ؛) یکی از بچه ها داره خودشو برای کنکور دکتری آماده می کنه ، دو تا لیسانس داره در دو رشته نا مرتبط و ارشد زبانشناسی ...حالا برا دکتراش جالبه رشته ای که انتخاب کرده. امیدوارم موفق شه و بهش افتخار کنیم ؛) 


+ سال تا سال رو گوش کنید و از بیپ تونز بخرید. وگرنه همچنان تاکید می کنم مشغول زمبه هستید :دی 

+ مهمون کوچولو دارم !15 ساله با برادرکم مدام در حال آتیش سوزوندن هستن ! همشم شاکین که مگی باهامون بازی نمیکنه. زنگ زدیم مکه با مامان صحبت کنیم اینا دو تایی میگن بگید مگی باهامون بازی کنه!!! یک درصد فکر نمیکنن من خانوم خونه ام:دی اه ... من برم به بازیم برسم ! غذامم رو گازه :دی