مگلاگ

مگلاگ

مگهانِ :دی
مگلاگ

مگلاگ

مگهانِ :دی

مهمون سر زده حتی !

دیروز که 20 تن از همکارا از فیلترها رد شده و به خونه ی ما راه پیدا کردن کلی هیجان داشتم :دی 

تصویر بسیار خنده داری بود روی هر مبل دو نفره سه نفر نشسته بودن ! 

و سوالایی که براشون پیش می اومد عالی بود ! یکی پرسید آقای مهندس میذارن به خونه ی خدا دست بزنید یا اینکه عین حرم امام رضا اذیت می کنن :| ¿ 

من از تو آشپزخونه پر پر بودم از خنده ... 

یکی از همکارا خیلی دوس داره بگه به ما نزدیکه و ارتباط خانوادگی داریم ... همش اصرار داشت من باید پذیرایی کنم و فقط گریه نمی کرد :| وقتی بهش کار میدادیم احساس می کردم الان شهید میشه از خوشحالی :)) تو روح این مردا که همیشه بچه ن :دی



نظرات 13 + ارسال نظر
آویشن 1394/07/13 ساعت 23:13

خسته نباشی از مهمون داری
دست گذاشتی رو یکی از نقاط حساس پسرا،حالا حالاها منتظر کامنتای جذاب زیر این پست باش مگی

:)))) آرررره

عجب!

چیه به عنوان یه پسر خواستی ابراز وجود کنی ؟!:دی

خزنده 1394/07/13 ساعت 22:07

خب بذار صواب کنه بنده خدا... ما پسرا آرزومون بوده از کودکی تا الان که توی یه مجلس بزرگ مسئولیت به عهده داشته باشیم، توی مسجد ظرف غذای شب قدر پر کنیم، توی مراسم ختم دور از جون سینی چایی بگیریم دستمون... خلاصه مسئولیت مراسم شادی و خوشی حالی داره و تو چه می دانی چه حالی داره :دی

عالی بود ضعف کردم از خنده بیا خونمون که سینی های چای بسیووور سنگینن و ظرف میوه مون هم خییییلی سنگینه! ولی وحی منزله که باید تو همین ظرف میوه چیده شه :|

سمیراجدید 1394/07/13 ساعت 21:01

رسیدنشون بخیر انشالا سایه شون رو سرتون باشه عزیزم

ممنونم سمیرای جدیدم:دی

زیتون 1394/07/13 ساعت 17:52

تو روحشون واقعا :دیییییی

:دی

سلام علیکم
الحمد لله والدین شما و حجاج بسیاری بعد حادثه منا سالم و سلامت به وطن بازگشتند.
----------
یکى از دوستان که مى‏ خواست با ما به حج بیاید، در حالى که نه پولى داشت و نه امکانى و دیر هم راه افتاده بود و به او گفته بودند اگر تا فلان روز فلان مبلغ را بریزى مى‏ توانى بیایى، با زحمت پولش فراهم شد، به دنبال کاروان مى‏ گشت و دوست داشت با هم باشیم و در کاروان ما باشد. با مدیر کاروان صحبت شد، گفت: من نمى‏ توانم. تا اینکه روز پرواز در فرودگاه دیدمش که ارْزَش را گرفته‏ بود و دنبال بلیط بود که با هواپیماى ما بیاید. به مدیر کاروان گفت این بلیط را براى من بگیر. او گفت من با این ها درگیرم، خودت برو بگیر. خلاصه اضطراب عجیبى داشت. حدود یکى دو ساعتى در رفت و برگشت بود. در نهایت کارش درست نشد. ما رفتیم قسمت بعدى که اثاثیه را تحویل بدهیم، از همدیگر جدا شدیم و رفتیم سالن انتظار.

بعد از دو ساعتى از مدیر کاروان پرسیدم، فلانى چطور شد؟ گفت: ماند. نمى‏ تواند بیاید. تازه دو نفر از خود ما هم جا ماندند. من خیلى دعا کرده بودم که کارش راه بیفتد. کارى هم از ما ساخته نبود. روى اضطرار و بیچارگى خودم گفتم: خدایا تو امر او را اصلاح کن، نمى‏ داند ما چقدر خودمان دربدریم. کار او را درست کن خوشحال مى‏ شویم. ده دقیقه‏ اى گذشت دیدم آمد. گفتم: چطور وارد این محوّطه شدى. اینجا را که کنترل مى‏ کنند.
کارى دارى؟ خلاصه یواش یواش به طرف ما آمد گفت: درست شد و بغضش ترکید. ده بیست دقیقه‏ اى گریه مى‏ کرد. نگو وقتى که درها به رویش بسته شده بود و همه‏ ى شرک‏ها کنار رفته بودند، مى‏ نشیند همانجا و مشغول گریه مى‏شود. مى‏گویند:
دست بى‏چاره چون به جایى نرسد چاره‏ اى جز پیرهن دریدن نیست‏

در این اثناء کسى رد مى‏ شود و به او مى‏ گوید چرا گریه مى‏ کنى؟ گفت خسته شده‏ ام. دنبال کار پروازم بودم. مى‏ خواستم با رفقا بروم کارم درست نشد.
گفت با من بیا. معلوم مى‏ شود که این شخص مسؤول قسمت پرواز است. او را مى‏ برد و کارش را انجام مى‏ دهد؛ کارى را که مدیر براى دو نفر از کاروانش‏ نتوانسته بود انجام دهد، انجام مى‏ شود و مى‏ آید این طرف. کمى با مدیر هم گفت و گو و شوخى مى‏ کند. مدیر به شوخى به او مى‏ گوید: پس کار تو را درست کردند که کار ما خراب شد.

به او گفتم: اگر شروع حج از اینجا باشد؛ که این شرک‏ ها بشکند، انشاءاللَّه حج مقبولى است. و اصلًا تمامى حج براى نفى این شرک‏ ها و این بت‏ هاست.

و آیه‏ ى 26 سوره‏ ى حج به همین معنى‏ اشاره دارد:
«وَ إِذْ بَوَّأْنا لِابْراهیمَ مَکانَ الْبَیْتِ أَنْ لاتُشْرِکْ بِى شَیْئاً وَ طَهِّرْ بَیْتىَ لِلطَّائِفینَ وَ الْقائِمِینَ وَ الرُّکَّعِ السُّجُودِ»؛ که باید تطهیر شد و باید این بت‏ ها نفى بشود و تا این بت‏ ها نشکند و تا این شرک‏ ها از بین نرود، حقیقت حج تحقّق پیدا نمى‏ کند.

منافعى که براى جمع حجّاج است، بیشتر براى این بعد قضیّه است؛ که اسلام در جمع، شکستن این بت‏ هاست؛ چون در جمع بت‏ ها بارورتر مى‏ شوند. سلطان غضب هست. در حج امکان براى درگیرى و ظهور گرفتارى‏ ها زیاد است، خصوصاً نسبت به ایرانى‏ ها که با توجّه به جریان‏ هاى سیاسى با آنها خوب برخورد نمى‏ شود. اطاق و منزلى که به آنها مى‏ دهند چند کیلومتر از حرم دور است. در بین آنها پیرمرد، گرفتار، زن از پا افتاده هست؛ که با طى این راه طولانى آمده‏ اند، طواف و سعی شان را انجام داده‏ اند، حال که مى‏ خواهند برگردند منزل، ماشین نیست. البته براى جاهاى دیگر ماشین هست، ولى در مسیر این ها ماشین نیست. با اینکه سعودى‏ ها امکانات دارند و مى‏ توانند ماشین در اختیار این ها قرار بدهند، اما این کار را نمى‏ کنند. من یک مرتبه آمدم مسجد الحرام دیدم یک صف طولانى حدود 300، 400 متر تشکیل شده، بعد از نماز صبح که برگشتم، دیدم هنوز ایستاده‏ اند. حدود 2 تا 3 ساعت در صف ایستاده بودند. یک ماشین که مى‏ آید همه عجله دارند، شتاب دارند که سوار شوند. در آنجا شاهد این صحنه بودم؛ وقتى که مى‏ خواستند سوار شوند،گفتند اوّل زن‏ ها سوار شوند، یک آقایى با عیالش بود. زنش که سوار شد این هم خواست سوار شود. یک پیرمرد خیلى سرزنده‏ اى جلو آمد و خواست او را بگیرد. دعوا شروع شد. دست در چشم هم بردند و به همدیگر پریدند. آن مرد به دنبال عیالش پرید توى ماشین. پیرمرد دو مشتى به او زد. او کفشش را درآورد. درگیرى شروع شد. پیرمرد هم پرید داخل ماشین. آنجا زد و خورد کردند تا در نهایت به شفاعت زن‏ هاى داخل ماشین، دعوى‏ خاتمه پیدا کرد و از هم جدا شدند و نشستند.

ببینید که اینجا سلطان غضب چه مى‏کند. اصلًا امکان غضب کردن در خستگى زیاد است. حرص و شتاب زیاد است و اساساً شیطان بهترین وقت را براى مبارزه، در حالت خستگى در نظر گرفته است و آیه در این فضا مى‏گوید:«لا جِدالَ فِى الْحَجِّ».

در صحنه‏ ى دیگرى، چند حاجى با هم درگیر شده بودند. یکى از آنها گفت گور پدر یک گوسفند و شروع کردند به فحش دادن و با هم گلاویز شدند. تازه‏ این احرام‏ هاى ما توقّفش 2 یا 3 روز بیشتر نیست، چه رسد به آنهایى که با آن شرایط سخت یک ماه در احرام بودند. با اینکه همین حاجى‏ ها یک دنیا نور را در وجودشان مى‏بینى، ولى بعد به هم لگد مى‏زنند. این نشان مى‏دهد که شیطان هنوز رهایشان نکرده است. اینجاست که باید متذکّر بشویم و وقتى از آن حالت غضب جدا شدند به آنها تذکّر بدهیم.
در جاى دیگر آدم حاجى‏ هاى کوتاه قدّى را مى‏بیند که اهل مالزى هستند، اینها واقعاً نمونه‏ ى پاکى و تمیزى و آرامى هستند. تن صدایشان هم آرام است.
همه شبیه به هم و کوتاه و کوچک هستند. در مقابل سیاه‏ هایى را مى‏بینى که درشت و هیکل‏مند هستند. انسان آنجا تیپ‏ هاى دیگرى، از مملکت‏ هاى دیگر را مى‏ بیند. یک حالتى، یک صفایى و یک توجّهى دارند که من گاهى دلم مى‏ سوزد و مى‏گویم خدایا! اینها را به جهل به ولایتشان ببخش و به بى‏ توجّهى‏شان یک توجّه بده. واقعاً حیف است محروم بمانند. اکثر نورانى‏ اند و آدم دلش مى‏ سوزد که محروم بمانند.
این هم اسلام در بعد اجتماعی که در حج جلوه ای داشت.
خاطره از زبان عالمی با صفا

:)
سلام آقا ممنونم ...
با دقت خوندم :) جالب بود ای کاش به آرامش و معرفت برسیم و بعد پا پیش بگذاریم برای رفتن حج ...

باران 1394/07/13 ساعت 12:51

سلام
یعنی گفتی شهید میشه مردم از خنده :))))
ما تو زبان کردی شهید میشه یه اصطلاح پر کاربرده برامون :))
برای همین کلی خندیدم. نمیدونم در زبان شما هم اصطلاح‌ هست یا نه ؟

+همکارای باباتون احیانا مجرد نباشن :دی
ویرت وخوتت بو :دی (کردی)
زیزنویس :مواظب خودت باش :دی

ایشالا همیشه به شادی .

نه ما نمیگیم باران جان:دی
همینجوری گفتم یهو:))

+ توشون مجرد هم بود ولی به نظرت جراااات دارن:| ¿ یکیشون جرات کرد که طفلی نیومده بود دیروز:( سرخورده شد بچه ...
(بابام باهاشون مهربونه هاااا ولی خواهرم بد جور زد تو پر طفلک پسره:| )

نگار 1394/07/13 ساعت 12:45

سلام عزیزم خوبی؟ خداروشکر مادر و پدر و عزیز جون سلامت رسیدن چشمت روشن

سلاممم ... ممنونم :)
دلتون روشن

omid 1394/07/13 ساعت 12:22

بازم
کودک درون

:دی شما کلااااا کودک درونید :دی

کاسپین 1394/07/13 ساعت 12:11 http://http:

:-) ;-) انشاله همیشه شاد باشید.

ممنونااات همشهری:دی

مترسک 1394/07/13 ساعت 11:51 http://1matarsak.com/

اون همکار بزرگوار مشکوکات می‌زنه هاا، مگهان دقت کن :))

:))
نه ربطی به ما نداره! متاهله جای نگرانی نیست:دی

omid 1394/07/13 ساعت 11:34

مسعود 1394/07/13 ساعت 11:24

شقایق دهقان هم همین حرفارو زد رای نیاورد....!!

کدوم حرفا :دی ؟
ای بابا خب کودک درونتون 90 درصد زنده ست چی کنیم ما ؟!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد