-
اندر احوالات پارک روی!
1395/06/29 17:55
یه دختر جوونی با یه آقایی که هر دو از یه برند لباس ورزشی پوشیده بودن، داشتن از کنارمون رد می شدن. دیده بودم که یک دور کامل دور پارک رو دویدن، دخترک هنوز انرژی داشت و با انرژی و حالت جیغ جیغ و سرخوشی و خنده از همسرش می خواست که باز بدوه و همراهیش کنه... آقا خسته و نالون و اندکی عصا قورت داده می گفت تو بدو من می خوام...
-
و از این رو تو توانا ترینی
1395/06/29 17:49
گفت برو دوش بگیر خنک شی... با حرص و دلخوری گفتم نمی خواد و لازم نیست. و حالا احساس می کنم لازمه که برم، تو عجیب ترین موجودی هستی که به عمرم دیدم، تو می تونی منو به مرز جنون برسونی و می تونی تمام وجودم رو آروم کنی. + پست غیر عاشقانه + خواب از سرم پرید.
-
تهران، طهران
1395/06/29 07:10
سالهای سال طهران برای من با چندین واژه معنی می شد که اون واژه ها از این قرارند. "صبح های بیدار نان های با کیفیت سبزی های با کیفیت تر خانه ی کوچک عمه خانم انقلاب کتابفروشی ها پل ها شلوغی راه آهن سفر شهر بین راه" حالا کمی تعریفم تغییر کرده، دیگر تهران به خانه ی عمه ی مامان که صبح ها ساعت 5روزش را شروع می کرد و...
-
آسمونم دلش غصه داره، حق داره هر چی امشب بباره...
1395/06/28 04:19
میگه عکست خوبه، ولی انگار لبخندتو خوردی... لبخند کامل خوشگلترت می کنه. من پرت می شم به حرفهامون درباره ی اون شب و اون عکس، به حرفهای مامان که می گفت چرا واقعی نمی خندی؟ چرا لبخندت محوه؟ چرا ذوق همیشگیتو امروز نداری؟ و خواهرم که می گفت چرا عین مردای خسته نشستی روی مبل که ازت عکس بگیرم؟ انگار می دونستم بیست و پنج سالگی...
-
رادیو بلاگی ها
1395/06/28 01:46
بعله، بنده سوژه ی رادیو بلاگی ها بودم. بسیار خندیدم و زیبایی ماجرا اینجا بود که درست بعد خبر از مگی آهنگ مورد علاقه م رو پخش نمودن، متشکرم ازشون و چقدر هم که خوش صدان راوی ها... منم که حساااس به صدا
-
مامانی ترین :)
1395/06/27 18:34
یکی از عجیب ترین مامانی های دنیا رو دارم من، از این مدل مومن قرآن خونا که چادر به سر از این مسجد به اون مسجد میره، ادکلنهای خوب میزنه و معتقده رنگ مو فقط کاهی و طلایی(!) و عاشق ظروف استیل کورکماکزه(ممکنه اسمشو اشتباه بگم مطمین نیستم:دی) خلاصه خیلی عجیب و دوس داشتنیه... بعد غذاهای فست فودی هم درست می کنه و با سواد...
-
دنیای مجازی مهربون
1395/06/27 16:35
به طور خیلی اتفاقی فامیلی دوست عزیزی رو فهمیدم روزعید و تولدی، خنده م گرفته از دنیای بسیار کوچیک دنیای حقیقی و مجازی... یه بار که گفتم، واسه دوست آمیتیس از ما کیک گرفته بودن! آمیتیسی که در کشور و قاره ی دیگه ای زندگی می کنه تو استانمون یه دوستی داشته که واسش از ما کیک گرفتن!!! ما که اصلا مشهور هم نیستیم(!) خلاصه...
-
دیر یا زود باید گذاشت و گذشت...
1395/06/27 16:27
زمینی که کنار دریا داشتیم و نقشه ش رو به یکی از بهترینهای رشت داده بودیم بکشه پرونده ش امروز بسته شد. بخاطر بدهی دیگران و ما همچنان زندگیمون تحت تاثیر خطاها و اشتباه های دیگرانه، باز هم شکر سایه ی بابا روی سرمونه، خیلی جالبه که خدا آدمو به هررر جایی برسونه باز چیزهایی برای شکرگزاری هست. دنیای این روزهای من پر از فراز...
-
کاش 40سال پیش بود الان...
1395/06/27 03:53
میگفت وقتی تازه عروس بودم، مادر شوهرم هر روز و هر روز صبح برام قیماق درست می کرد. می گفت لباساتو خودت نشور، بده من بشور تو دستات زیبا و سفیده، تو عروس روس منی و نباید خط به دستات بیفته... میگه ناهارشو فقط به سلیقه ی من درست می کرد و به پسرش و بقیه ی بچه هاش می گفت عروس باید روی سرمون باشه، تازه عروسه آخه... + چقدر لذت...
-
عطرها، صداها و دست ها...
1395/06/27 02:05
خونمون بوی پرورشگاه مژدهی میده، همیشه پرورشگاه همچو بوی عجیبی داشت. بوی شوینده ی عجیبیه شاید، یا بوی آشغالی که از دیروز تو آشپزخونه ی کوچولوی کارگاهمون مونده... + من عطر آدمها خوب تو ذهنم می مونه، حتی بوی عرق آدمها رو از هم تشخیص میدم(البته اگه پیش بیاد که بوی عرقشون رو حس کنم)، من صدای آدمها عجیب تو گوشم می مونه...
-
خدایا چطور ازت خجالت نکشم؟
1395/06/26 20:46
من خیلی انسان بی شعوری هستم، از خدا انتظاراتی دارم که وقتی می خوام بیانشون کنم از خودم خجالت می کشم. آخه اینقدر پیچیده؟ آرزو نداشتی نداشتی آخه این دیگه چی بود که به سرت افتاد؟ می دونم خدا می تونه، ولی آخه چرا باید همچین کاری کنه برای من گناهگار نالایق؟ ضمنا ذکر کنم خواسته و آرزوم خیلی حلاله، فقط خیلی پیچیده ست و نمی...
-
تهران...
1395/06/26 20:12
موزه ی زمان... وای پارسال این روزا آماده ی سفر بودم، تو چقدر خوب بودی پارسال...
-
هذیون
1395/06/26 17:03
عمه میگه چرا هر وقت تو اینجایی اینم میاد؟ واقعا شده داستان مار از پونه بدش میاد... اگه کمی اروپایی تر بودم ازش خواهش می کردم زمان رفت و آمدش رو بهم بگه که با عم تداخل پیدا نکنه برنامه هامون --- دیروز و امروز دستم رو بریدم، یکی از مهمونای عمه م اینا میگفت وقتی گناه می کنیم خدا دستمونو می سوزونه تو این دنیا، یا اینکه یه...
-
محصولات بیو
1395/06/26 16:04
بچه ها اگر از محصولات بیو دارین میتونین برین پیج اینستاگرامی beyu.iran اونجا نوشته که کجا برید. با دادن پوکه ی خالی و نصفه یه ریمل نو هدیه می گیرید:دی منم پوکه ی رژ و سایه و کانسیلرش رو دارم و منتظرم این کمپین در رشت اجرایی بشه :)))
-
لوازم آرایش بیو
1395/06/26 06:27
بچه های ساکن تهران لطفا اگه لوازم آرایش بیو داشتید و الان پوکه ی خالی رژ سایه یا حتی نصفه استفاده شده باشه و خلاصه هر چیزیش رو دارید بهم اطلاع بدید:| بهتون بگم چی کار کنید، فقطم همین امروز مهلت دارید، مرسی اه
-
مگی فربه
1395/06/26 05:59
میگم نکنه بالا رفتن وزنم ربط به مصرف زیاد نوتلا در کیک داشته باشه؟ خاک تو سرش اگه چاقم کنه، کی می دونه من از اضافات مایه ی کیکای مردم می ریزم تو قالب کوچولو و هر روز هر روز قهوه و کیک می خورم؟ + شاید باورتون نشه اما ما یه هم مدرسه ای داشتیم به اسم فربه، احتمالا به معنای اصلیش دقت نکرده بودن وقتی روی دختر طفلک می ذاشتن...
-
وقتی آرزوی هیچ کسی نیستی...
1395/06/25 16:14
ای کاش راهی برای فرار از رخوت و کسالت بود. + جایی نوشته بود زنها رو 2 سال نشنیدن دوستت دارم نابود می کنه. فکر کردم چقدر راست میگه، به یه جایی می رسی و فکر می کنی هیچ کس دوستت نداره، به همین جایی که من امروز رسیدم. + منظورم دوستان و خانواده نیست.
-
آشتی با دنیای مگی
1395/06/25 15:53
جمعه می تونه روز خوبی باشه برای رفتن به سینما... + و من سینما رو خیلی دوس دارم، هرچند که اینجا هیچ وقت کارتون روی پرده نیست. + امروز هم که پنج شنبه باشه فکر کنم بشه یه کارایی کرد، دارم برنامه ریزی می کنم، اوضاع تحت کنترله از توی تخت(!)
-
چای تازه دم
1395/06/25 06:12
دیدم بهم اشاره می کنه، به روی خودم نیاوردم...گفتم ببینه حواسم نیست بی خیال میشه، خودمو به گوشیم مشغول کردم. در حالیکه دستشو از چپ به راست و از راست به چپ توی هوا تکون می داد صدام کرد. مگی خانوم؟ با خستگی و کلافگی گفتم بله؟ میگم مگی خانوم شما خیلی خوب چایی دم می کنی، این جمله دو نوع معنی داشت، یکیش مفهومی بود. یعنی...
-
...
1395/06/25 05:36
سیچان... + راز من و کسی که نبود، کسی که نیست.
-
روحت شاد پسر عمه جانم...
1395/06/25 05:05
من روی تخت حامد پسر عمه جانم... می بینید که ایشونم رو بالشی و رو تختیشون نارنجیه؟ البته که تنها رنگ محبوبشون آبی بود، روح بنده در وجود عمه و پسر عمه حلول کرده بود هنگام خرید یک سری از ست اتاق خوابش ؛) + امروز وقتی ازش حرف می زدم، همش احساس می کردم ده دقیقه دیگه میاد خونه و هیچ اتفاق خاصی هم نیفتاده، شاید روحش آروم...
-
مرد بی احساس!
1395/06/24 06:39
بارها و بارها بهم ثابت شده مردها بی احساس ترین موجوداتی هستن که میشه تو دنیا دید. دور از جون بابام البته... + امروز با خودم اتفاقات چند وقت گذشته رو مرور می کردم، به این نتیجه رسیدم که شاید همه ی مردها بی احساس نباشن، اصلا من چه کار به همه ی مردها دارم؟ وقتی کسی که باید می بود نبود، دیگه چه اهمیتی داره که شوهر فاخته...
-
آبگوشت خورا دوری کنید از من:دی مرسی، اه
1395/06/23 16:01
واسه کیکمون به نتیجه رسیدیم بالاخره، خمیر کوکی رو درست کردم و گذاشتم تو یخچال استراحت کنه، واسه ناهارم هیچ برنامه ای نداشتم که دوستان زنگ زدن پاشو بیا اینجا آبگوشت!!! داریم برات خوبه... و یک عدد مگی مفلوک با چشمهای اشکی میره که زورکی آبگوشت بکنن تو حلقش، خدایا مگه این همه گیاه چشون بود که هی حیوون برای خوردن...
-
سوتی های این روزها
1395/06/23 03:09
دور هم نشسته بودیم چیز میز می خوردیم، واقعا یادم نیست که چی می خوردیم. همه اصرار داشتن خیلی خاصیت داره و بخور حتما مگی... یه گیاهی بود خلاصه که اسمش رو فراموش کردم. یهو یکی از حضار همونطور که درحال لمباندن و چپاندن میوه به دهانش بود پرسید حالا این خاصیتش چی چی هست؟ واسه چی خوبه دقیقا؟! چرا مگی بخوره؟ بهش توضیح دادم...
-
روزنه ی امیدی به دلم افتاده...
1395/06/23 02:56
1. خوابم میاد. 2. خیلی خسمه 3. امید دارم اتفاقای خوبی بیفته، هرچند خسته م و هرچند کار کردن الکی نیست. 4. نگران پایان نامه ام و اینکه استادم بگه رفتی حاجی حاجی مکه؟ بازم برو... :( برم نگرد و من مجبور شم استاد عوض کنم، هرچی که خیره بشه ایشالا... 6. اینکه کامنتا رو تایید نمی کنم یعنی واقعا فرصت نمیشه، سرم به غایت شلوغه و...
-
من شما ها رو دوس دارم، شمام دوسم داشته باشید و به خواسته م احترام بذارید. مرسی، اه:دی
1395/06/22 02:42
1. اینکه خصوصی ازم آدرس پیج رو می خواید یه جوریه... من می خوام آدرس بدم واقعا تو اون پیج چیزی هم نیست که روش حساس باشم، جز یک مساله... اونم فالو کردن خودم و خونواده م بعد پیدا کردنمونه، واقعا تصمیم سختیه گذاشتن آدرسش اینجا ولی می تونید ازم در خواست کنید و من اگر بشناسمتون آدرس میدم:) 2. من تجربه دارم که میگم، دوستان...
-
خواب دیدی خیر باشه!
1395/06/22 02:21
امروز خواب دیدم پست چی درمونو می زنه، رفتم درو وا کردم و هونصد تا بسته ی زرد داد دستم گفت اینا سوغاتین!!! دقت کنید، تو خواب پست چی بهم گفت اینا سوغاتین... منم پرسیدم از کی؟ پست چی تو خواب جواب داد از بسپیودیلتینوپقات!!! پرسیدم کییی؟! و دوباره تکرار کرد و من از خواب پریدم. خلاصه هر کدومتون برام چیزی فرستادین و اسمتون...
-
خدای وبلاگم که هستم دیگه، نه؟
1395/06/21 14:09
خرمشهر را خدا آزاد کرد و کامنت دانی مگلاگ را من... + نظرات بازه... صرفا برای خوندن و نه حتما جواب دادن + آیکون بوس و بغل برای تحمل کنندگان این جانب(فقط خانمها!)
-
امروز ته لبخندی دارم که کمتر داشتم این روزا
1395/06/21 14:02
فقط بگم اونقدری که عمه م رو واکنش های ریز من دقیقه مامانم نیست. مثلا اینکه کافیه چهره مات و مبهوتم روش سر سوزن لبخندی بشینه، اولین نفریه که میفهمه و سعی می کنه دلیلش رو پیدا کنه! + عرفه... + پارسال این موقع ها حامد به مامان و بابا اس ام اس داده بود عرفه اونجایین دعام کنینا، یادتون نره منو و بعد اخبار رو شنید و اونم...
-
خوشبخت ترینها...
1395/06/21 00:09
بعد گریه های طولانی احتمالا دلش برام سوخته بود که اینطوری این حرفها رو پیش کشید. داشتیم می خوابیدیم کم کم که گفت مگی؟ + هوم؟ با چشمهای بسته... ابروهات خیلی خوبن، می دونستی؟ تا حالا کسی بهت گفته، نه؟ + هوم، گفته بود. کی؟ + کسی که ابروهاش از ابروهای من خیلی قشنگ تر بود. وقتی خودتون خوبید و خوبی کسی رو ستایش می کنید خیلی...