مگلاگ

مگلاگ

مگهانِ :دی
مگلاگ

مگلاگ

مگهانِ :دی

خوشبخت ترینها...

بعد گریه های طولانی احتمالا دلش برام سوخته بود که اینطوری این حرفها رو پیش کشید.

داشتیم می خوابیدیم کم کم که گفت مگی؟

+ هوم؟ با چشمهای بسته...

ابروهات خیلی خوبن، می دونستی؟ تا حالا کسی بهت گفته، نه؟

+ هوم، گفته بود. 

کی؟

+ کسی که ابروهاش از ابروهای من خیلی قشنگ تر بود.

  وقتی خودتون خوبید و خوبی کسی رو ستایش می کنید خیلی بیشتر دیده میشه، خیلی... خب؟


بی ربط : امروز پاطمه می گفت تو خیلی حیوونکی هستی مگی، خیلی وقتا حتی منم فکر می کنم خوشبخت ترینی و می خوام یک روزم شده جای تو باشم. یعنی چون تو زندگیتون بودم و دیدم می خواستم یک روزم شده جات باشم، این روزها اینو از خیلیها شنیدم، اینکه می خواستن جای من باشن و دیگه هیچ حساس نیستم و بهشون حق میدم، چون مگی چند ماه پیش واقعا زندگی خوبی داشت و واقعا خوشبخت بود. آخه شما بگید خوشبختی از این بیشتر که ... ؟ بی خیال، لازم نیست خوشبختیامونو تو چش دیگرون کنیم. همین ؛) 

+ من سعی دارم مستقلانه برای زندگیم تلاش کنم، بی کمک هیچ کس... پس لطفا از ته دلتون دعام کنید. سپاسمندم 

+ ضمنا تمام تلاشم رو می کنم که خوشبختیهامو جیغ نزنم.